فداکاری سفيدپوست در کنار سياهپوست و فداكاری دوست در كنار دشمنِ توبهكرده
سخنرانی امام موسی صدر/ کتاب «سفر شهادت»چگونه حسين توانست تمام اين وجدانهای غافل و خواب را برانگيزد؟ با نماياندن حقيقت در برابر ديدگان مردم، با راهش، با مرگش، و با روشن كردن اين مطلب كه بنياميه اينچنيناند.
يزيد ميخواست اسلام را ريشهكن كند. اما پس از انقلاب حسين، يزيد نيز عقب نشست، چراكه ديد عزای حسيني در خانه خودش بر پا داشته شده است. اطرافيانش شروع به توبيخ و ملامتش كردند. پس گفت: «خداوند ابنمرجانه را بميراند، او در اين مسئله عجله كرد.»
يزيد مسئوليت را بر دوش پسر مرجانه يعني ابنزياد گذاشت و با اين كار نتوانست از اهداف امام حسين آگاه شود و تاوان اين كارش را پرداخت. پس از آن و در طول تاريخ، اين انقلاب از صحرا و از ميان شنها به سراسر جهان اسلام منتقل شد. سال به سال و نسل به نسل و قرن به قرن انتقال يافت تا اينكه امروز در پيش روی ماست و ما از آن استفاده ميكنيم و بهره ميبريم و هر روز از آن يک امر جديد و تصحيح جديد و موضع جديد و حركت جديد و انقلاب جديد و عمل صالح و از خود گذشتگي كامل و مفيد در راه دفع تاريكي و ظلم و راندن باطل درمييابيم. او فرمود: «ألا تَرَونَ الحَقَّ لايُعمَلُ بِهِ وَ الباطِلَ لايُتَناهَي عَنه» همين دو عامل كافيست تا «لِيَرغَبَ المُؤمِنُ فِی لِقاءِ اللهًِ.»
امروز و هر زماني كه در برابر اين تصويرِ جاويـدان ميايستيـم، خود را در برابر اين چراغ روشن از خون حسين، در برابر آن منارهای كه بر جمجمههای ياران حسين بنا گشته است، در برابر اين واقعهای كه خون پاك او و پسران و كودكانش منشا ظهور آن گرديده، در برابر اين منظرهای كه در آن جانفشاني پيرمردی، چون حبيببنمظاهر كه پا به هشتاد سالگي نهاده و نوجواني همانند قاسمبنالحسن را كه به سن بلوغ نرسيده است، مييابيم.
فداکاری سفيدپوست در کنار فداکاری سياهپوست. فداكاری دوست در كنار فداكاری دشمنِ توبهكردهای چون زهيربنالقين و حربنيزيد رياحي. ايثار و جانفشاني برازنده مردان و زنان است، فداكاری برای هر فردی ميتواند باشد. ولي اين مجموعه و اين برگزيدگان كه با حسين بودند، همه وجودشان را در راه ريشهكني ظلم نثار كردند و هر آن كس كه تمام وجودش را در كفه ترازو بگذارد، پيروز است.
تساوی نژادی و شهادت
نوشته آیت الله سیدرضا صدر/ کتاب «پیشوای شهیدان»شهید، شهید است، خواه سیاه باشد، خواه سپید؛ خواه ترک باشد، خواه فارس؛ خواه عرب باشد، خواه عجم. شهیدان، همگی یک گروهند و از یک نژاد. گوناگونی نژاد ملیت را، در کوی شهیدان، راهی نیست و آنکه در بزم شهادت جای دارد، انسان است. انسان، انسان است و از نژاد و قومیت، برتر و بالاتر است.
نژادهای بشری، همگی رنگین هستند، یکی سیاه است و یکی سفید، یکی زرد است و یکی سرخ، ولی انسان رنگ ندارد و در هر نژاد و ملتی، انسانی یافت میشود. هرکس از هر نژادی باشد، میتواند انسان شود و رنگ شهادت پذیرد، ولی رنگ شهادت رنگ خون نیست و هر به خون خفتهای، شهید نتواند بود.
رنگ شهادت، رنگ مهر است، رنگ عشق است، رنگ فداکاری در راه خداست. رنگِ از خواسته خود، چشم پوشیدن و برای خواست خدا کوشیدن است.
شهادتکده کربلا، بزمگاه عشق است و همهگونه شهید دارد. جوان دارد، پیر دارد، خردسال دارد، شیرخوار دارد. چنانچه سیاه دارد، سپید دارد، عرب دارد، عجم دارد. ترک دارد، پارس دارد. همگی یکی هستند، دوگانگی و دوگونگی در میان آنها نیست.
شهید سیاه
وی چند سال در خدمت ابوذر به سر برد. پس از ابوذر، از سعادت شرفیابی خدمت امام حسن مجتبی (ع) برخوردارگردید. پس از شهادت آن حضرت، خدمت حسین (ع) بر برگزید و در زیر سایه حسین بماند تا به شهادت رسید.
پیشوای شهیدان که از مدینه به مکه رفت، «جون» در خدمتش بود. از مکه که راهی عراق شد جون در خدمتش بود. روز شهادت نیز جون در خدمتش بود. به حضور پیشوا شرفیاب شد و اجازه خواست.
مهر حسینی به جوش آمده فرمود:«ای جون! نزد ما بودی که از بهزیستی برخوردار شوی. اکنون خود را گرفتار مکن، تو آزادی، به هر جا که میخواهی برو».
رادمرد سیاه، روی پاهای حسین افتاده بوسیدن گرفت و می گفت: «ای پسر رسول خدا! وقت آسایش، کاسهلیس خوان شما بودم. اکنون که در تنگی و سختی افتادهاید، دست از شما بردارم؟! چنین چیزی نخواهد شد.» و به سخن ادامه داده گفت: «ای پسر پیغمبر! رنگ من سیاه است، خوی خوشی ندارم، از خاندانی شریف نیستم، کرم کن، بهشت را بر من ارزانی دار، تا رنگم سپید گردد. تا خوش بوی شوم، تا شرافت یابم. به خدا سوگند از شما جدا نخواهم شد، تا خون سیاه خود را با خون های پاک شما آمیخته سازم.»
اجازه صادرشد. جون، رهسپار کوی شهادت گردید، به جنگ پرداخت تا شهید شد. حسین (ع) را دیدند که بر سر کشته شهید، ایستاده می گوید: «بار خدایا! جون را سپید گردان، خوش بوی و معطر ساز و با خوبان محشورش بدار و میان او و آل محمد جدایی مینداز».
روزی چند از شهادت شهیدان گذشته بود، که عشیره بنی اسد آمدند، تا به خون خفتگان شهید را به خاک سپارند. آنان دیدند که جون بوی مشک، پراکنده میکند.
شهید ترکاسلَم، از ترکان بود و در خدمت حسین قرار داشت . وفاداری کرد و از حضرتش جدا نشد تا در شهادتگاه، کربلا، به شهادت رسید. حسین را دیدند که خود را به کشته شهید رسانید، وقتی که از وی رمقی باقی مانده بود، و با چشم حسین را مینگریست. پیکر اسلَم را در آغوش گرفت و صورت به صورتش نهاد. شهید، لبخندی زده گفت: «کیست مانند من؟! پسر پیغمبر، گونهاش را بر گونهام میگذارد.» سپس جان داد.
شهادتکده کربلا لبریز از مهر است، حسین مهر است، سربازانش همگی مهرند و عشاق اویند. حسین، بر دشمنانش مهر بود، چنانکه بر دوستان مهر بود.
آری حسین فرزند «رحمة لِلعالمین» بود.
آیا پاداش چنین مردی این بود؟! وه که بشر، چقدر نمک به حرام است!
شهید پارسی
کَلبی، ابونیزر را شهزاده ایرانی گفته. هر چند مبردش نجاشیزاده حبشی دانسته است.
سخن کَلبی را چند چیز تایید میکند:
۱. کَلبی پیش از مبرد بوده و در انساب تخصص داشته است.
۲. نیزر شاید کوتاه شده نیزار است.
۳. تخصص در کندن کاریز داشته و این، ویژه ایرانیان بوده است.
خواه ایرانی باشد و خواه حبشی، ابونیزر، انسانی سعادتمند بوده که از فیض حضور امیرالمومنین پدر حسین (ع) بهرهمند بوده است.
نصر، فرزند ابونیزر است که زیر سایه علی به وجود آمده و در رکاب حسین شهادت یافته است. نصر، در میان آن خانواده پاک، پرورش یافت و پاکیزگی گرفت. وی از حسین جدا نشد، تا با حسین شهید گردید.
حسین که از مدینه به مکه رفت، نصر در خدمتش بود. از مکه که به سوی کربلا شد، نصر در خدمتش بود. شجاعی بود دلیر، سواری بود بینظیر، دلاوری بود شیرگیر، خروش سواران ایران را داشت. بامداد روز شهادت که عازم نبرد شد، چهار پای اسبش را با شمشیر قطع کرد تا پیاده بجنگد. پیاده به جنگ پرداخت و آنقدر پایداری کرد تا شهید گردید. شهادتش هنگام دفاع از حمله نخستینِ سپاه یزید بود.