اسارت و رسیدن ماجرای جنگ از دل صحرا به مراکز دنیای اسلام
سخنرانی امام موسی صدر/ کتاب «سفر شهادت»امام حسين را با حيلهای هوشمندانه و با ترفندی نظامي به اعماق صحرا کشاندند؛ جايي که نه عابری ميگذشت، نه بينندهای بود و نه کسي ميتوانست آنچه را رخ داده است، به گوش جهان اسلام برساند. امام را بهتدريج به قلب صحرا و به وسط شنهای روان کشاندند. ميخواستند حسين بميرد و زير ماسههای روان دفن شود تا از او نام و نشاني باقي نماند. اما خدايي که – به فرموده خود او- خواست او را کشته ببيند، خواست اهلبيت او را نيز اسير ببيند تا ماجرای اين جنگ و ابعاد آن را از دل صحرا به قلب مراکز دنيای اسلام برسانند.
اين نقش بر دوش زينب و ديگر بانوان قهرمان و جاودانه قرار داشت که همراه امام حسين بودند. وقتي به اين صحنه و اين حادثه مينگريم، از همان ابتدا درمييابيم که اين عامل نقش خود را پس از شهادت امام حسين بهخوبی ايفا ميکند. کشتهشدن امام حسين در روز عاشورا و کشتهشدن همه کساني که با ايشان همراه بودند، از جمله فرزندان خود حضرت زينب، باری سنگين و اندوهي بزرگ برای قلب ايشان بود. اسارت غربت و مسئوليت کودکان و تشنگي و پستي دشمن و هجوم او از هر سو، عوامل و اسبابي برای تضعيف زينب بود. پستي دشمن و رغبت او به انتقامگيری و تلافيجويي از دختر علي، دختر حيدر کرار که به سبب ايستادگي بيباکانه در کنار حق، دلهای آنان را پر از کينه کرده بود، سبب شد آنان اهلبيت و اسرا را از ميان قتلگاه عبور دهند.
امام حسين و همراهان او کشته شدهاند و بدنهايشـان پارهپاره شده است. گلبرگها در صحرا پراکنده شدهاند. آنان زنان و کودکان را از کنار قتلگاه عبور دادند. تصوير اين صحنه روشن است. احساس زن هنگامي که بدن شوهرش را پارهپاره ميبيند، چيست؟ يک کودک وقتي پدرش را چنين ميبيند چه ميکند؟
آنان از خيمه بيرون آمدند و پشت سر زينب به سـمت قتلگاه به راه افتادند. زينب به پيکر امام حسين ميرسد که به نقل از کتابهای سيره پاره پاره شده است. همه دنيا به تماشای اين صحنه ايستاده است. آيا قهرماني ميبيند يا ضعف و شکست؟ آيا دنيا زينب را در اين صحنه سرزنش ميکند يا ميستايد؟ دنيا پس از آنکه دريافت علي چگونه پسران خود را تربيت کرده است، اکنون ميخواهد ببيند علي دختر خود را چگونه تربيت کرده است.
زينب به بدن امام حسين نزديک شد و آن را از روی زمين بلند کرد و گفت: «خدايا اين قرباني را از ما بپذير.» اين برخورد بدان معناست که زينب اعلام ميکند که ما به خواست خود به اين ميدان آمدهايم و به اين نبرد پا گذاشتهايم. ما خواستيم از اسلام دفاع کنيم، خواستيم انحرافات و کژیها را اصلاح و به رفتارهای زشت حاکمان اعتراض کنيم و از اين رو، حسين را در اين ميدان قرباني داديم. در عين حال، به کوتاهي خود [در پيشگاه خداوند] اذعان ميکنيم و به همين سبب از او ميخواهيم که اين قرباني را از ما بپذيرد، چراکه اگر بيش از اين داشتيم، سخاوتمندانه و بيهيچ درنگي آن را تقديم ميکرديم.
به سراغ صحنهای ديگر ميرويم: هنگامي که کاروان اسيران وارد کوفه ميشود. مردم از علت ماجرا ميپرسند و زينب اينجا و آنجا صحبت ميکند. ديگران نيز صحبت ميکنند. در نتيجه، پردهها کنار ميرود. سپس اسرا وارد کاخ عبيدالله ميشوند. او با غرور و سرمستي از پيروزی خود بر تخت نشسته است. زينب وارد کاخي ميشود که پيش از اين، خانه او و بلکه مقر حکمراني پدرش بر سرتاسر جهان اسلام و دنيای متمدن بوده است. همه دنيای متمدن زير فرمان و اراده علي بود و زينب نيز بانوی نخست آن دوره بود، چراکه آن زمان حضرت فاطمه زنده نبودند. زينب با آن خاطرات و با وجود ضعف و خستگي و ناراحتي ناشي از اسارت، وارد اين کاخ ميشود، ولي سلام نميکند.
ابنزياد ميپرسد: اين زن متکبر کيست؟ ميگويند: او زينب دختر علي است. او از سر شماتت ميگويد: کاري را که خدا با برادرت کرد، چگونه ميبيني؟ و زينب ميگويد: «ما رَأیتُ إلّا جَمیلاً هؤلاءِ قَومٌ کَتَبَ اللهُ عَلَیهِمُ القَتلَ فَبَرَزوا إلی مَضاجِعِهِم.» (به خدا سوگند جز زيبايي نديدم. اينان مرداني بودند که خداوند کشته شدن را برايشان رقم زده بود. از اين رو، بهسوی سرنوشت خويش شتافتند.)
جهاد زنان آغاز شد
نوشته آیت الله سیدرضا صدر/ کتاب «پیشوای شهیدان»شهادت، چراغ راه بشریت است، و شهید راهنمای بشر و خدمتگزار انسانیت است. شهادت، بشر را راهنمایی میکند و شهید، تاریکیها و گمراهیها را روشن میسازد. حقایق را بر ملا میکند و اسرار ستمگران را فاش میسازد؛ اسراری را که با زورکوشیدند نهفته اش نگه دارند و مردم از آن آگاه نشوند. کارایی شهادت، وقتی است که همه دانی شود و جهانی گردد و مردم از آن آگاهی پیدا کنند، تا بیدار شده و هشیار شوند و راه سعادت را، اگر بخواهند، پیش گیرند. پیمودن راه سعادت، باید با اراده باشد، با اختیار باشد، ماشین وار نباشد.
پس از شهادت حسین علیه السلام، کاروان شهیدان به کاروان اسیران تبدیل گردید و یزیدیان، نفهمیده و خود ناآگاه، جنایت خود را برملا ساخته و جهانی کردند. ستمکاران، از عقل به دورند، چون زور دارند، چون زر دارند، با دست خود، تیشه به ریشه خود میزنند و ستمگری و جنایات خود را آشکار میسازند، و بشر را برای نابود کردن خودشان دعوت میکنند. رهبر کاروان شهیدان، حسین پیشوای شهیدان بود و رهبر کاروان اسیران، زینب بانوی بانوان بود. زینب، خواهرحسین است، دختر علی است، زاده زهراست.
ولی زینب، زینب است. زینب است که باید شهادت حسین علیه السلام را همه دانی کند، همگانی کند، به جهانیان اعلام دارد. زینب است که باید راه بیداري بشر و راه سعادت وی را باز نگاه دارد؛ راهی را که دشمنان اسلام به نام اسلام خواستند ببندند و سد کنند! شهادت، از آن برادر بود و اسارت از آن خواهر. آن، از آن مرد بود و این، از آن زن.
شهادت، جهاد مرد بود و اسارت، جهاد زن. زینب، زنی بود مردآفرین، فرشتهای بود آسمانی، که در صحنه پهناور گیتی نمایان گردید، تا کتاب شهادت را تکمیل کند. کتابی که به قلم حسین علیه السلام نوشته شد و به خامه زینب تزیین گردید و در معرض افکار عمومی بشر، قرار داده شد. کدام دشوارتر است؟ شهادت یا اسارت؟ برای زینب، شهادت آسانتر بود، وی را از درد و رنج و سوز و گداز، رهایی میبخشید. اسارت، زینب را در آتش غم و الم میانداخت و چون آهن تفتیده میگداخت.
زینب، اسارت را برگزید، چون جهاد او این بود، سوی شهادت گامی برنداشت، چون از او خواسته نشده بود. مردمی که به حد مقام رضا و تسلیم برسند، چنین هستند. زینب، تسلیم بود. راضی به رضای خدا بود و آن چه که خدایش خواسته بود انجام داد، نه عاطفهاش، نه طبیعتش، نه غضبش، نه خشمش. مکتب پرورش زینب، مکتب خداپرستی بود، نه خودپرستی، شاگردان این مکتب، خود را نمیبینند، خدا را میبینند و خود را فراموش میکنند و به یک سو میافکنند. همیشه در یاد خدا هستند، به جز به راه خدا گام برنمیدارند، راه خدا را طبق خواهش دل تفسیر نمیکنند و زینب یکی از اساتید این مکتب بود.
زینب، روز اسارت، قدرتی از خود نشان داد که دانشوران جهان را متحیر ساخت. همگی در برابر عظمتش، سر تعظیم فرود آوردند. چون انسانی دیدند بزرگ، عظمتی دیدند بینهایت، فداکاری دیدند بینظیر. یک پارچه روح، سراپا مردمی، یک جهان بزرگواری، یک دنیا فضیلت.
بانوی بانوان، روان محمد صلی الله علیه و آله را در پیکر داشت و زبان علی علیه السلام را در کام و دست حسین علیه السلام درآستین. زینب بود و قدرتی نامتناهی! زینب بود و نیرویی بی پایان. زینب بود و انسانی کامل، بسیار مهربان، خستگی ناپذیر، نترس و دلیر، شجاع و توانا، خطیب و سخنور، متفکر و دانشمند، خردمند و آگاه و پوینده و گوینده و آفرنده، افتخار انسانیت. کسی که زینب را بشناسد و از زندگی و سیره اش آگهی حاصل کند، خواهد دانست که این سخنان گزافه نیست، راست است و درست. و زینب بالاتر از اینهاست.
زینب، رهبری جنبش را پس از شهادت برادر به عهده گرفت و با خردمندانه ترین روش قدم برداشت. جنبشی که تا جهان باقی است، زنده است. خون شهیدان همیشه میجوشد، و بشر را به سوی راستی و درستی و تقوا وفضیلت و عدالت میخواند؛ شایستگیهایی که همگی آنها، در کلمه خداپرستی خلاصه شده. خداپرستی، در دل جای دارد. و
در فکر و اندیشه کار دارد، و در گفتار شنیده میشود و در رفتار و کردار دیده میشود.
هر چند، اسارت دیری نپایید و مدتی محدود بود، بیش از دو ماه طول نکشید، ولی خاطرهاش نامحدود بود و همیشه زینب را آزاد میداد و از یادش نمیرفت. چنان چه خاطره شهادت برای زینب فراموش شدنی نبود و پیوسته در برابر دیدگان او مجسم بود و قتلگاه برادران و برادرزادهها و فرزند را میدید و اشک از دیده میریخت، میسوخت و میساخت.
آری، بانوی بانوان، هم رنج اسارت را کشید و هم مصیبت شهادت را چشید، و هیچ کس از او شکایتی نشنید. آیا از این دو غم، کدام یک برای زینب کشندهتر بود؟ شهادت حسین علیه السلام. قلم از تشریح دردهای زینب ناتوان است، که تصویرش زده آتش به جانش.