در كدام جبهه هستيم؟ جبهه حق یا جبهه باطل؟
سخنرانی امام موسی صدر/ کتاب «سفر شهادت»حق و باطل از ازل با هم در ستيز بودند. اين مسئله سنت خداوند در خلق است. آدمي خير و شر را ميشناسد، چنانكه در قرآن آمده است: «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا.» خداوند است كه به من آموخت و الهام كرد و روح در من دميد و مرا آفريد. من هم خير و شر را درمييابم، و هم بر خير توانا هستم و هم بر شر: «إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا.»
اين سنت خداوند است كـه در هستي هـم امكان انجـام دادن خير هست و هم شر. ما راه خير را، چشمبسته و بدون آگاهي از شر، طي نميکنيم. آدمي، در هر موقعيتي كه قرار ميگيرد، خود را در برابر دو گزينه مختار ميبيند؛ چيزی هست كه او را به خير ميخواند، و چيزی ديگر كه او را به شر دعوت ميکند. او در هر موقعيتي خود را در نبردی آزاد ميبيند، كه ميتواند خير را برگزيند و يا در چاه شر سقوط کند. اگر خير را برگزيند، كامل ميشود، زيرا اين گزينش پس از نبردی جانکاه و دروني بوده است.
انسان همچون زنبور عسل نيست. زنبور تنها ميتواند عسل بسازد. آدمي مثل گوسفند، مثل حيوانات نجيب يا مثل خورشيد نيست. اينها فقط توانايي کار خير دارند. اما آدمي هم توانايي انجام دادن خير را دارد و هم شر. بنابراين، سنت آفرينش خداوند، وجود احساس خير و شر در نفس انسان و وجود خير و شر در عالم خارج است. پس، آدمي در هر موضعي در برابر دو گزينه قرار دارد.
چرا این نبرد همیشه وجود داشته است؟
اين نبرد برای چيست؟ اين سنت خداوند است. اين نبرد هميشگي برای اين است كه آدمي بتواند با اراده کامل خود، از ميان خير و شر، يکي را انتخاب کند و اينگونه است که سلسله پاينده ستيز ميان ستمكار و ستمديده کامل ميگردد. در اين روند بود که نبرد آغاز شد: از آدم(ع)، برگزيده خدا و نوح(ع)، پيامبر خدا و عيسي(ع)، روح خدا و موسي(ع)، همسخن خدا و تا محمّد(ص)، محبوب خدا و علي(ع)، ولي خدا.
از اين رو، واقعه كربلا نبردی منفک و پديدهای يگانه در تاريخ انسان نيست، البته حلقهای ويژه است و بهطور طبيعي، با ديگر حلقههای تاريخ نبرد، تفاوت دارد و همچنانكه اين حلقه با گذشته پيوند دارد، با آينده نيز در پيوند است.
ما با اين يادکردها و عزاداریها و برپايي مجالس سوگ، ميكوشيم تا اين واقعه را همچون رويدادی تازه تجربه كنيم. پدران و نياکان و رهبران و علمای ما نيز چنين کردهاند. به سخنان امام حسين گوش فرا ميدهيم: «ألا تَرَونَ الحَقَّ لا يُعمَلُ بِه وَ الباطِلَ لايُتَناهَي عَنهُ.» (آيا نميبينيد به حق عمل و از باطل دوری نميشود.)
واقعه عاشورا چه تاثیری در روند این نبرد برای انسان امروز دارد؟ايـن سخن در گـوش عـزاداران طنيـن ميافكنـد، و انسـان را واميدارد تا هوشيار باشد كه امروز چه بايد بكند؟ تا وقتي که نبرد ادامه دارد و دو جبهه از هم متمايز است، و تا هنگامي كه دو جبهه رهبران و پيروان خود را دارد، ما بايد ببنيم آيا در جای خود ايستادهايم؟ در كدام جبهه هستيم؟
سخنان و شعارها روشناند. وقتي كه انسان معاصر درمييابد که نبرد امام حسين با گذشته و آينده پيوند دارد، درنگ ميكند و در برابر دو جبهه ميايستد تا صف خود را انتخاب کند. اگر بخواهيم هر دو جبهه را بشناسيم، بايد بدانيم هر كدام ويژگيهای خود را دارد. زياد دقت نميخواهد. ويژگيها روشن است. آيا كسي هست كه شك كند اسرائيل ظالم است؟ اسرائيل فلسطين را اشغال و مردم را آواره و بيگناهان را نابود كرده است. به بهانه حمايت از خود، اشغال را ادامه ميدهد و فكر جهاني را با استعمار و استثمار و استحمار به بيراهه برده است.
بنابراين، ما مستضعف هستيم. اسرائيل در جبهه يزيد است؛ جبهه باطل، جبهه ستمپيشگان، و ما در جبهه مستضعفين هستيم؛ جبهه حسين. ما چه بايد بكنيم؟ سيره حسين را ميخوانيم و ميبينيم كه حسين با خاندان و ياران و فرزندان و با همه هستي و مردان و زنان خود به آوردگاه ميرود. كساني هم كه با حسين از مدينه خارج نشدند، با اجباری از جانب حسين مواجه نشده بودند، چراكه امام حسين برای آنان چنين نوشت: «ألا وَ مَن خَرَجَ مَعِي يُقتَلُ وَ مَن لَم يَخرُج، لَنيَبلُغَ النَّصرَ.» (بدانيد آن که با من از مدينه خارج شود، کشته خواهد شد و آن کس که بماند به پيروزی نخواهد رسيد.)
او ميخواهد همه دوستداران و عزيزان خود را به همراه ببرد، اما به كجا؟ به محراب شهادت. او ميداند كه همگي بهسوی شهادت گام بر ميدارند و همينطور هم بود. سخنان امام حسين و علياكبر را وقتي که علياكبر به خيمهها بازگشت و آب خواست، ميخواندم. مضمون سخن امام حسين اين بود كه آبي در کار نيست، اما به علياکبر ميگويد: «اميدوارم كه از دست جدت سيراب شوی.» آيا علياکبر در اين دنيا سيراب ميشود؟ جدش كجا به او آب ميدهد؟ حسين شهادت و مرگ را برای فرزندش آرزو ميكند. ميگويد: بفرما، بجنگ و بمير. اين معنای سيراب شدن از دست جدت است. ديگران از او اجازه ميخواهند و او به آنان اجازه ميدهد، و همينگونه يكي پس از ديگری، همه آنان را تقديم كرد.
در مقتل ماجرا را شنيدهايد. جزئيات اين كارزار به حقيقت بسيار نزديك است. مردمي بودند که گمراه شدند و طمع ورزيدند. به آنان اندكي پول دادند يا اينكه يك مشت خرمای خشك گرفتند و برای قتل حسين آمدند. روايات و سيرهها متفاوت است، برخي گفتهاند كه سي هزار نفر يا بيشتر امام حسين را محاصره كرده بودند... آنان ميديدند كه پس از کشتن امام حسين به درون خيمهها ميروند و لباسها و زيورآلات و گوشوارهها را بيرحمانه به غارت ميبرند. آری، روشن شد كه چه كردند. در مقتل خواندهايد که با شمشيرها و نيزهها و هر وسيلهای كه در دسترسشان بود، حمله كردند.
چرا نبرد امام حسین(ع) با باطل از دیگر نبردها متمایز و ویژه شده است؟
ما روايت اين رخدادها را در ايام عاشورا ميخوانيم. هدف چيست؟ ميخواهيم عاشورا را در جايگاه درست تاريخي خود قرار دهيم، زيراكه اين واقعه در سلسله حلقههای متصل به هم جای دارد. نبرد حق و باطل با حسين به اوج خود ميرسد، اما اين نبرد همچنان ادامه دارد. پيش از امام حسين بود و پس از او هم خواهد بود. چرا حلقه امام حسين متفاوت و ويژه است؟ زيرا فداكاری امام حسين فداكاری بزرگي بود. او همهچيز را برای خدا تقديم كرد: «إن كانَ دينُ مُحَمَّدٍ لَم يَستَقِم إلّا بِقَتلِي، فَيَا سُيُوفُ خُذِينِي.» (اگر دين محمد پا بر جا نميماند مگر با مرگ من، پس ای شمشيرها مرا در يابيد.)
او همهچيز را تقديم كرد. اگر اين واقعه را بـه سلسله تاريخـي و سرمدی نبرد ميان حق و باطل پيوند دهيم، خود را در اين جبهه نبرد قرار دادهايم.
همه ابعاد واقعه كربلا هم اكنون نيز وجود دارد. حسين بازنگشت و نگفت كه آنان ظالماند و به مرد و زن و مرده رحم نميكنند. نگفت كه آنان پس از كشتنم، سينهام را پارهپاره ميكنند. پس، بر ماست که در راه حق گام برداريم. چه سودی دارد كه خوار بمانيم؟ او که پيشواست بايد اين همه را تحمل كند. بنابراين، نبرد ما با اسرائيل، ادامه نبرد امام حسين است. آنان درباره حسين ميگفتند: «خرج عن حده فقتل بسيف جده» (او از حد و حدود خود تجاوز کرد و با شمشير جدش کشته شد.)
اين حكمي بود كه در محكمه برای امام حسين صادر كردند. ميگفتند: چرا عصيان ميکني؟ چرا نميگذاری مردم شادمان باشند؟ چرا نميگذاری مردم نماز بگزارند و روزه بگيرند؟ حج به جای آورند و زكات بپردازند؟ ای حسين، چرا اين کار را ميکني؟ از اين همه نبرد و درگيری چه ميجويي؟ من آمدهام تا به شما هشدار دهم كه اسرائيل هم همان حرف را ميزند: بياييد با هم زندگي كنيم، بيايد با هم زندگي مسالمتآميز داشته باشيم! آيا اين حرفها از دولتي که بر اساس اشغالگری و تعدی و طمع و زيادهخواهي برپاست، پذيرفتني است؟ اسرائيل ميگويد: ما بالاتر از ديگر انسانها هستيم. همه آدميان بايد تحت سلطه ما باشند. پس، اين نبرد امام حسين در عصر ماست. ما چيزی را از سلسله نبرد حق و باطل جدا نميكنيم، چنانكه به حسين در نبردش با يزيد ميگوييم: «السلام عليك يا وارث آدم صفوة الله.»
اسلام راه را بر گناهکار نمی بندد و او در انتخاب مختار است
نوشته آیت الله سیدرضا صدر/ کتاب «پیشوای شهیدان»دوستان خدا دارای صفات متضاد هستند: در عین خشونت مهرباناند؛ در حد اعلای دقت، چشمپوشی میکنند؛ در کمال قدرت، تسلیم میشوند؛ یک تنه در برابر سپاهی قیام میکنند. عقل بشر، اگر آشنای به راه خدا نباشد، قادر به حل این تضادها نخواهد بود.
حسین آماده شهادت بود، ولی از کوشش برای جلوگیری از خونریزی دریغ نمیکرد. یک درصد احتمال به مقصد رسیدن بدون خونریزی، کافی بود که حسین در راه مسالمت گام بردارد. حسین پس از ورود عمر به زمین کربلا، قاصدی نزد وی فرستاد و پیامی داد که میخواهم با تو ملاقات کنم و جایگاه ملاقات میان دو لشکر باشد.
عمر با سختی پذیرفت و با بیست سوار به دیدارگاه آمد. حسین نیز با چند تن از یارانش بدانجا شد و ملاقات دست داد.
حسین به یاران همراه فرمود: دور شوید. اطاعت کردند. عمر نیز به سربازانش فرمانی مشابه داد. آنها نیز دور شدند. آنگاه حسین و عمر تنها ماندند. هرچند تنها نبودند، رحمان با حسین بود و شیطان با عمر. گفتوگوی حق و باطل به درازا کشید و بخشی از شب را نیز بگرفت.
از سخنان حسین به عمر این بود: «بیا دو لشکر را بگذاریم و با هم به شام برویم و با خود یزید گفتوگو کنیم».
پاسخ عمر چنین بود: «از پسر زیاد میترسم. مبادا خانهام را در کوفه خراب کند.»
حسین گفت: «من خانهات را آباد خواهم کرد.»
عمر گفت: «املاک مرا مصادره خواهد کرد».
حسین گفت: «بهتر از آنها را در حجاز به تو خواهم داد.» عمر حجازی بود.
عمر گفت: «حکومت ری چه خواهد شد؟»
حسین گفت: «امیدوارم از گندم ری نخوری.»
هوای ملک ری نگذارد که عمر کوچکترین موافقتی با پیشنهاد حسین نشان دهد. عذرهای وی نادرست بود. اگر عمر با حسین به سوی شام میرفت، پسر زیاد جرئت نمیکرد که گزندی به خانه و کاشانهاش بزند. سفر شام صددرصد به سود عمر بود؛ دستش به خون حسین آلوده نمیشد و به پاداش آنکه مشکل را حل کرده از سوی یزید به اماراتی از استانهای کشور منصوب میگردید.
عمر کودن بود، آیندهنگر نبود، نزدیک را میدید، و از دیدن دور غافل بود. حسین میدانست که عمر به سخنش رضایت نخواهد داد، ولی دست از خیرخواهی برنداشت؛ خیرخواهی بر عمر، خیرخواهی بر سربازان عمر، بر کشتهشدگان از سپاه عمر.
حسین، خود و یارانش را میشناخت، عمر و سربازانش را میشناخت.
آری، سربازی که با زور و زر به میدان آید، هزاران فرسنگ از سربازی که با ایمان و فداکاری به میدان آید فاصله دارد. حسین، رشادت و دلیری یاران خود را میدانست و از زبونی عمر نیز آگهی داشت، هر چند:
پشه چو پر شد بزند پیل را با همه سختی و صلابت که اوست.
اتمام حجت از کارهای خدا بر خلق است. دوستان خدا تا حجت را بر خلق تمام نکنند و حقایق را روشن نسازند، به خشونت نمیگرایند. اسلام راه را بر گنهکار نمیبندد. همیشه وی را سر دو راهی قرار میدهد تا با اختیار راهی انتخاب کند و مجبورِ رفتن به راهی نباشد.