عاشورا از نگاه اندیشمندان خاندان صدر/ سوم محرم ۱۴۳۸
تلاش امام برای ورود مقتدرانه کاروان به کربلا
سخنرانی امام موسی صدر/ کتاب «سفر شهادت»
امام حسين در اين شب کوشيد اصحاب و اهلبيت و زنان خود را برای ورود مقتدرانه و عزتمندانه و استوار در نبردی حتمي آماده سازد. امام ميخواست گريه و زاری و هرگونه مظهری را که بيانگر خواری و بيچارگي و ترس است، بهطور کلي از آنها دور کند. از اين رو، وقتي در حال حرکت بهسوی کربلا بودند، شروع به زمينهسازی برای اين جنگ کرد. از جمله اينکه آيه «إنّا لله و إنّا إليه راجعون» را خواند. پسرش علياکبر از او پرسيد: پدر، چرا اين آيه را خواندي؟ امام فرمود: شنيدم هاتفي ندا در داد: اين قوم حرکت ميکنند و مرگ نيز همراه آنان در حرکت است. اين ندا مرگ ما را خبر ميدهد. علياکبر پرسيد: آيا ما برحق نيستيم؟ فرمود: آری. او گفت: پس باکي از مرگ نداريم.
شبيه اين گفتوگو ميان امام حسين و قاسمبنالحسن نيز رخ داد. وقتي امام به اصحاب خود خبر داد که دشمن حتي طفل کوچک را نيز ميکشد، پرسيدند: آيا آنان وارد خيمهها نيز ميشوند؟ امام پاسخ داد: آری. قاسم پرسيد: آيا من هم کشته ميشوم؟ امام حسين سکوت کرد و سپس پرسيد: مرگ از نظر تو چگونه است، ای برادرزاده؟ قاسم گفت: شيرينتر از عسل. اينجا بود که امام به او خبر داد که او نيز کشته خواهد شد.
گفتوگوی امام با پسرش علی اکبر
نوشته آیت الله سیدرضا صدر/ کتاب «پیشوای شهیدان»
کاروان به راه افتاد، به منزلگاهی رسید به نام «قصر بنی مقاتل» در آنجا فرود آمده تا آسایش یابند و خستگی سفر را از خود دور کنند. در این جا عبیدالله جعفی را دیدند. او از دلیران عرب و دوستان اهل بیت و از مردم دنیاپرست بود. از وی دعوت شد که به سوی کوی شهادت سفر کند، نپذیرفت و به گمانش سلامت را بر شهادت برگزید. ولی پس از شهادت حسین، بسیار پشیمان گردید که پشیمانی سودی نداشت.
پاسی از شب گذشته بود که حسین فرمان حرکت داد و یاران را فرمود آب بردارند. فرمان اطاعت شد و کاروان در تاریکی شب به راه افتادند. دیری نگذشت که حسین علیه السلام را دیدگان بر هم آمد و همچنان که سوار بود، به خواب رفت و به زودی دیدگانش باز گردید و آیه استرجاع را سه بار بخواند! و حمد خدای را سه بار تکرار کرد!
پسر بزرگش علی، سبب را پرسید. حسین پاسخ داد: سواری را در خواب دیدم که میرفت و میگفت: این کاروان می رود و مرگ در پی آن میدود. دانستم که مقصود ماییم، این قاصد مرگ ماست.
علی گفت: پدر! الهی بدنبینی، مگر ما برحق نیستیم؟! حسین گفت: به خدا که ما بر حق هستیم. علی گفت: پس ما از مرگ هراسی نداریم و بر حق جان میدهیم. حسین در حق فرزند دعا کرده، گفت: خدای به تو پاداش دهد، بهترین پاداشی که پدری به پسرش بدهد.