خبر شهادت امام و جنايتهای دشمنانش گوش عالم را پر كرد
سخنرانی امام موسی صدر/ کتاب «سفر شهادت»روز عاشورا، روز شهادت سرور شهيدان امام حسينبنعلي، فرا ميرسد، حسين، رهبر بازماندگان از انسانهای الهي كه در مكتب دين خدا پرورش يافتهاند، ميداند كه طغيانگری و فساد همگان را در ورطه خود فرو ميبرد و ترس و آزمندی راه را بر هرگونه خيرخواهي و اعتراض ميبندند و بيم از خدا و وجدان در جامعه كمرنگ شده است تا جايي كه ايمان و اخلاق در معرض نابودی قرارگرفتهاست.
امام حسين دريافت كه تنها جانفشاني عظيمي كه با بزرگي فاجعه برابری كند، ميتواند چشمههای خير و نيكي را در درون امت بجوشاند. از اين رو لحظهای درنگ نكرد و جان خويش بر كف نهاد و همه آنچه داشت با خود آورد و در چنين روزی همه با هم به قلب آتش سركش ظلم و تاريكي زدند. همه سوختند، ولي آتش را خاموش كردند. او با آن شمعهای پاك، شب دراز جامعه را روشن كرد، و سپيده دميد.
حسين دريافت كه «به حق عمل نميشود و از باطل بازداشته نميشود» و حاكم همچنان حقوق مردم را غصب ميکند و اين كار را به كمك شمشيرها و فرزندان خود آنان انجام ميدهد. او انسان را به بندگي ميكشد و به تامين منافع شخصي خود واميدارد. او زبانها را ميخرد، انديشهها را تسخير ميكند، حقايق را واژگون ميكند و دلها را بهسوی خود ميكشد و سپس در اين ميدان بدون هيچ مزاحم و رقيبي هرچه ميخواهد ميكند، خون ميريزد، آبرو ميبرد، ويران ميكند، تبعيد ميكند و انسان آزاده و باشرافت را به ابزاری مطيع بدل ميکند و پادشاهي را از خود به ارث ميگذارد و آن را مادامالعمر و بيعت را بر مردم تحميل ميكند.
خطرناکترين كار او اين است كه از دين خدا و نهادها و شعاير و احكام آن ياری ميگيرد و به رفتارها و انحرافات خود رنگ شرعي ميزند و اطاعت خود را بر مردم واجب و مخالفت مردم را با هوی و هوس خود گمراهي ميشمارد و شمشير دين را ميكشد تا مومنان آزاده را پس از آنكه به حكم قاضيان و راويان و واعظان، مرتد و خارجي اعلام شدند، به قتل برساند.
انساني كه همواره چشم به آسمان داشت و برای استوارسازی پايههای دين مبارزه ميكرد و آرزوهای بزرگش آزادی و كرامت و امنيت و زندگي پاك در سايه رهبران پاك بود، به ناگاه دريافت که دشمنانِ آزادی و كرامت او و پايمالکنندگان حقوق و آرزوهای او بر او حكومت ميكنند و سرنوشت او را رقم ميزنند.
مردمي كه محمد آنان را تربيت كرده بود تـا در برابر سيــری ظالم و گرسنگي مظلوم آرام نگيرند و در برابر انحراف ـهر چند كوچك باشدـ ساكت ننشينند، همآنان كه بانگ اعتراضشان مجالس حاكمان و محافل جامعه را پر كرده بود، اكنون در بند شمشير يا نان يا گمراهي بودند.
وقتي حاكم مدينـه از امام حسين خواست با يزيد بيعت كنـد، برخي از آنان به امام گفتند: دلهايمان با توست ولي شمشيرهايمان بر ضد توست.
امام تسليم خواسته حاكمان نشد و از مدينه خارج شد تا در راه خدا هجرت كند. مكه را نيز در موسم حج ترك كرد تا اعتراض خود را به اوج برساند. او در برابر همگان نارضايتي خود را از همه آنچه در جهان اسلام ميگذرد و از همه كساني كه پشت سر طاغوتيان و گمراهان حركت ميكنند، اعلام داشت و تأكيد كرد كه حج و همه نهادها و شعاير ديني برای حمايت از انسان و كرامت و آزادی و عروج و تربيت و تعالي اوست، وگرنه هجرت و سفر حقيقي بهسوی خداوند، سفر به جايي است كه ارزشهای معنوی در آن وجود داشته باشد، هرچند اين سفر از رهگذر صحرا و بيابان و بهسوی شهادت در راه خدا باشد.
امام حسين از مكه رهسپار بيابـانها شد و فرمود: مرگ بـراي فرزندان آدم همانند خط گردنبند بر گردن دختران است و من برای ديدار گذشتگانم همانگونه مشتاقم كه يعقوب مشتاق ديدار يوسف بود. گويا ميبينم كه گرگهای بيابان بدن مرا در بين نواويس و كربلا پارهپاره ميكنند و شكمهای گرسنه و انبانهای خالي خود را از من پر میسازند. امام اين خطبه پرآوازه خود را با اين جمله به پايان ميبرد: من مرگ را جز سعادت و زندگي با ستمگران را جز مايه ننگ نميدانم. پس هركه از شما بر آن است که خون خود را نثار كند و شوق ديدار پروردگار دارد، همراه ما حركت كند.
امام رفت و خود و همه خويشان و يارانش به شهادت رسيدند. خبر شهادت امام و طنين شعارها و قهرمانيهای او و جنايتهای دشمنانش گوش عالم را پر كرد و رفتهرفته زمزمه اعتراض و توبه و قيام گوشه و كنار جهان اسلام را فراگرفت و تخت ستمگران را به لرزه درآورد و منحرفان را به نابودی كشاند و شعله پاك انسانيت را كه خداوند با خون آنان برافروخته بود، تا کرانههای تاريخ امتداد بخشيد.
روزی که در تاریخ بشری مانند نداشت
نوشته آیت الله سیدرضا صدر/ کتاب «پیشوای شهیدان»روز شهادت، روزی بود و چگونه روزی! و چه روزی! روزی که در تاریخ بشری مانند نداشته و ندارد. روزی که در گذشت روزها و ماهها و سالها، تکرار نشده و نمیشود. روزی که خوبی و بدی، زیبایی و زشتی، نور و ظلمت، داد و بیداد، در برابر هم قرار گرفتند. خوبیها، زیباییها همگی در سپاه حجاز جمع شده بود، بديها و زشتیها در سپاه کوفه؛ قولی است که جملگی برآنند. یک سو شهادت بود و سعادت! یک سو شقاوت بود و جنایت! شهادتی که برتر از آن شهادتی نیست، جنایتی که شومتر از آن جنایتی نه.
شبانگاه روز شهادت، خورشید دودلی داشت و نمیدانست چه کند. گاه میاندیشید که زودتر، سر از دریچه مشرق برآورد و بزم شهادت را چراغان سازد؛ بزمی که در عمر درازش، همانندش را ندیده بود و در آینده هم نمیدید. گاه میاندیشید که آن روز را در خانه بماند، مبادا چراغ راه جنایتپیشگان گردد. شب را تا سحرگاه، در این اندیشه به سر برد. سرانجام، به خاطرش رسید که تاریکی یار جنایتکاران است و کمکی برای تبهکاران. بداندیشان جنایتپیشه، در تاریکی آزادی عمل دارند، و بیشتر جنایات، در تاریکی رخ میدهد. آنان از روشنایی و نور در هراسند، مبادا جنایتشان دیده شود. آنان شب را یار جنایت خود میدانند و ظلمت و تاریکی را پوشش و روکار کردار خود قرار میدهند.
خورشید تصمیم گرفت که از خانه بیرون شود، شاید که این جنایت بزرگ رخ ندهد، شاید شرمی رخ دهد. غافل از اینکه یزیدیان شرم و حیا را کنار گذارده و رذلتر و نانجیبتر از آن بودند که از نور، شرم کنند و دست از جنایت بردارند و آنان عازم نابود کردن نور بودند، چگونه از نور شرم میکردند! سپیدهدم که سرزد، حسین و یاران به نماز بامداد ایستادند، و دوگانه بهر یگانه به جای آوردند. از نماز که فارغ شدند، طبل جنگ یزیدیان برخاست. حسین رو به یاران بایستاد و حمد و ثنای خدای را به جای آورد و چنین گفت: «خدای شهادت را برای من و شما اجازه داده، شایسته است که صبر پیشه سازید و استقامت به خرج دهید. مرگ پلی است که بدان وسیله از بدبختی و رنج گذشته، به دشت پهناور بهشت و نعمتهایی جاویدان خواهید رسید. کدام خوش ندارید که از زندانی بیرون شده، در کاخی منزل کنید. ولی دشمنان شما به وسیله مرگ از کاخی بیرون میشوند و در زندانی شکنجهگاه جا میگیرند.» پس دست به دعا برداشت و چنین گفت:«بار خدایا! تو در هر رنجی پناهی، و در هر گرفتاری امیدی، در سختیها تو مرا یار و مددکار بودی، چه غمها که از من زدودی، و چه رنجها که مرا از آن رهانیدی، پروردگارا! نعمتها از آن توست، نیکیها از آن توست...» نیایش حسین به شکر نعمتهای خداوندی پایان یافت و نشان دهنده عالیترین خونسردی و ایمان در تاریخ بشر بود.
خورشید روز شهادت که سرزد، گویند حسین بر اسب رسول خدا صلی الله علیه و آله که نامش مُرتَجَز بود، سوار گردید و به آماده کردن لشکر و صفآرایی سپاه پرداخت. سپاهی که از نظر عدد، از یک صدم سپاه دشمن کمتر بود، و هزاران برابر سپاه دشمن، وفا داشت، ایمان داشت، استقامت داشت. پیشوای شهیدان، زهیر را به فرماندهی جناح راست سپاه خود، و حبیب را به فرماندهی جناح چپ گماشت، و پرچم را به دست برادرش عباس سپرد. آزادگان باید پرچمدارشان جوانمردترین کس باشد. خیمهها پشت سر لشکر قرار داده شد. آن گاه فرمان داد: در کندهای که گرداگرد خیمههای کاروان کنده شده بود و از نی و خس و خاشاك آکنده بود آتش افکندند و خط دفاعی را تکمیل کردند، تا دشمن نتواند، بر بانوان حرم بتازد، و از پشت بر سپاه شهادت، خنجر زند. عمر سعد فرمانفرمای سپاه یزیدی نیز به آرایش سپاه خود پرداخت، و سرداران و فرماندهانی برای هر قسمت از لشکر منصوب ساخت.
اطمینان به پیروزی و عشق ملک ری، سراپای وجودش را فراگرفته بود و هر چه زودتر انتظار شام شدن روز را میکشید! عمرو بن حجاج زبیدی را به فرماندهی جناح راست، و شمر را به فرماندهی جناح چپ قرار داد و پرچم را به دست« درید » غلامش سپرد. بردگان دنیا، باید پرچمدارشان برده پلیدترین مرد تاریخ باشد!
...
در این جا راه حسین و یارانش را از راه انقلابیون جدا میبینیم. حسین در آخرین ساعتهای عمر، در ساعت شکست، در فکر نماز بود، به یاد خدا بود. آیا انقلابی چنین است؟ آیا کاسترو چنین است؟ آیا چهگوارا چنین بود؟ آیا مائو چنین بود؟ انور پاشا، انقلابی ترك، چنین بود؟ آیا آلنده چنین بود؟! آیا آنان در ساعت حساس شکست به یاد نماز بودند و نماز به جماعت خواندند؟ آیا این همه قدرت روحی داشتند و میتوانستند این گونه خونسرد باشند که در آن ساعت خدای را عبادت کنند؟! حسین چنین کرد و یارانش چنان کردند. او نماز کرد و آنها نیز نماز کردند. حسین در کربلا جهادهای گوناگون داشت، نماز، یکی از آن جهادها بود. نماز جهاد است؛ چنان که پیکار جهاد است. جهاد، از خود چشم پوشیدن و خداي را دیدن است. خود را فراموش کردن و خدای را به یاد داشتن است. نماز در میدان جنگ، در برابر تیرهای دشمن، با لب تشنه و تن مجروح خونین، نشان دهنده عظمت ایمان و بزرگی روح است. ایمانی که به جز در قلب مجاهد، در جای دیگر یافت نشود.