عاشورا از نگاه اندیشمندان خاندان صدر/ دوم محرم ۱۴۳۸
دلهایمان با تو اما شمشیرهایمان بر ضد توست
سخنرانی امام موسی صدر/ کتاب «سفر شهادت»مردمی كه محمد(ص) آنان را تربیت كرده بود تـا در برابر سیــری ظالم و گرسنگی مظلوم آرام نگیرند و در برابر انحراف ـ هر چند كوچك باشد ـ ساكت ننشینند، همآنان كه بانگ اعتراضشان مجالس حاكمان و محافل جامعه را پر كرده بود، اكنون در بند شمشیر یا نان یا گمراهی بودند.
وقتی حاكم مدینـه از امام حسین(ع) خواست با یزید بیعت كنـد، برخی از آنان به امام گفتند: دلهایمان با توست ولی شمشیرهایمان بر ضد توست.
امام تسلیم خواسته حاكمان نشد و از مدینه خارج شد تا در راه خدا هجرت كند. مكه را نیز در موسم حج ترک كرد تا اعتراض خود را به اوج برساند. او در برابر همگان نارضایتی خود را از همه آنچه در جهان اسلام میگذرد و از همه كسانی كه پشت سر طاغوتیان و گمراهان حركت میكنند، اعلام داشت و تأكید كرد كه حج و همه نهادها و شعایر دینی برای حمایت از انسان و كرامت و آزادی و عروج و تربیت و تعالی اوست، وگرنه هجرت و سفر حقیقی بهسوی خداوند، سفر به جایی است كه ارزشهای معنوی در آن وجود داشته باشد، هرچند این سفر از رهگذر صحرا و بیابان و بهسوی شهادت در راه خدا باشد.
امام حسین (ع) از مكه رهسپار بیابـانها شد و فرمود: مرگ بـرای فرزندان آدم همانند خط گردنبند بر گردن دختران است و من برای دیدار گذشتگانم همانگونه مشتاقم كه یعقوب مشتاق دیدار یوسف بود. گویا میبینم كه گرگهای بیابان بدن مرا در بین نواویس و كربلا پارهپاره میكنند و شكمهای گرسنه و انبانهای خالی خود را از من پُر میُسازند. امام این خطبه پرآوازه خود را با این جمله به پایان میبرد: من مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمگران را جز مایه ننگ نمیدانم. پس هركه از شما بر آن است که خون خود را نثار كند و شوق دیدار پروردگار دارد، همراه ما حركت كند.
سیاست پیشگان جهان از حسین(ع) بیاموزند
نوشته آیت الله سیدرضا صدر/ کتاب «پیشوای شهیدان»
خبر، در مدینه پخش شد: معاویه مرده و حسین با یزید بیعت نمیکند.
پس حسین چه میکند، و یزید چه میکند!
مسلمانان حسین علیه السلام را می شناختند و یزید را هم.
شبها مسجد پیغمبر خلوت میشد. حسین علیه السلام بر سر قبر جدش رسول خدا رفت و با نیای بزرگ سخن گفت: «یا رسول الله ! من فرزند دخترت فاطمه هستم؛ کسی که خلیفهاش بر امت قرار دادی.»
چنانکه با خدای خویش راز و نیاز میکرد: «خداوندا این آرامگاه پیامبر توست و من فرزند دختر اویم، تو از آنچه رخ داده آگاهی. پروردگارا من نیکوکاری را دوست می دارم و از پلیدی بیزارم. ای دارنده عظمت و رحمت! تو را به حق آنکه در اینجا آرمیده سوگند راهی برایم برگزین که تورا و پیامبرت را خشنود سازد. پروردگارا! راضیام به رضای تو و گوشم به فرمان توست.»
حسین نمیخواهد برخلاف رضای خدا قدمی بردارد و میخواهد در راهی قدم گذارد که سعادت و خوشبختی بشریت مقصد باشد.
دگربار، والی مدینه به سراغ حسین علیه السلام فرستاد که بیاید و بیعت کند. حسین علیه السلام به فرستادگان گفت:«تا فردا صبر کنید ببینیم چه باید کرد.» ماموران اطاعت کردند و بازگشتند. والی مدینه چون میدانست حسین بیعت نمیکند مجلس عمومی برای بیعت تشکیل نداد و به صرف ادای وظیفه بسنده میکرد. چنانکه حسین هم در گفتوگوی با وی نگفت بیعت نمیکنم، با آنکه محال بود بیعت کند ولی والی را با سخنی قانع میکرد و دروغ هم نمیگفت.
سیاست پیشگان جهان از حسین بیاموزند حسین علیه السلام دروغ نمیگوید و در سخن خشونت به کار نمیبرد و تصمیم خود را نیز اجرا میکند.