برایم عجیب و ناشناخته بودی. متن پایین عکس را خواندم. برایم عجیبتر شدی. بیشتر دنبالت گشتم. اما هنوز هم بعد سالها پیدایت نکردم! از آن روز به بعد تو امام شدی. برایم امام موسی صدر شدی و من منتظر شدم.
روایت دهم: وقتی همه تو را آرزو میکنند
وقتی روز پر میشود از پرسیدن از تو، وقتی روز پر میشود از آرزو برای برگشتن تو، جای حرف دیگری نیست. وقتی آدمها، پیر و جوان، دانشجو و محصل،گاه بیحرف، بیسوال، فقط برایت مینویسند و میروند، وقتی آدمهایی با ظاهرهای متفاوت، حتی گاهی عجیب، تو را وصف میکنند، فقط باید سکوت کرد. به احترام آنچه امروز، بعد از سالها نبودن نامت، بعد از سالها گمنامی در وطن و اسارت در غربت، از تو در ذهنها و دلها جای دارد، باید تمام قد ایستاد و دوباره و دوباره تو را خواند.
کاش میدانستی در میهن، جوانانی جوانتر از سالهای اسارتت، تو را انتظار میکشند، تو برایشان تجسم «انسان» هستی. ندیده، دوستت دارند و تو را میخواهند. کاش آن جوانی را که آزاد کردنت را تکلیف این آب و خاک میدانست نه اهالی لبنان، میدیدی. کاش میدیدی چطور تو را هموطنش میخواند.
کاش میدیدی و میخواندی چقدر برای آدمها مظهر مهربانی و مدارا هستی. نمیدانم این دانستنها درد اسارت را کمتر میکند یا نه، آخر هنوز هیچ کدام برای تو که منتظر مردی چون خودت هستی تا برایت کاری کند، کاری نکردهایم. اما وقتی امروز دعای از ته دل هموطنت را شنیدم، دلم لرزید. یادم افتاد که خیلی بیشتر از چند نفر اطرافم تو را آرزو میکنند.
وقتی جوانی مینویسد حرفهای تو تنها همدم و آرام بخش روزهای سربازی بوده، گرمای محبتت را حس میکنم که حتی از اسارت، به دل جوانی میرسد. وقتی جوانی داستان شناختنت را نوشت، دیدم که هر کاری، هرچند کوچک، برای شناساندن تو اثر دارد. جوانی که امروز نوشت:
«تو تنها تنهایِ تنهاییام
تو میخواهی مرا با همه رسواییام
هنوز هم این بیت ذکر تنهاییات هست؟ مدت هاست که ورد زبان من هم شده. آشنایی من با تو از کجا شروع شد؟ همه چی از آن عکس پشت جلد کتاب عربی سال سوم راهنمایی شروع شد. با آن نگاه تنفرانگیز من به کتاب عربی. همه چیز آن کتاب برایم غیرقابل تحمل بود. آن روز هم با حرص کتاب را بد بستم. اما آن عکس پشت جلد کتاب.... آنکه نباید میشود، شد..... من غرق آن اقیانوس چشمانت شدم. برایم عجیب و ناشناخته بودی. متن پایین عکس را خواندم. برایم عجیبتر شدی. بیشتر دبنالت گشتم. اما هنوز هم بعد سالها پیدایت نکردم! از آن روز به بعد تو امام شدی. برایم امام موسی صدر شدی و من منتظر شدم.»
داستان این جوان را روزی برایت تعریف میکنم.
گزارشگر: مهدیه پالیزبان