روایت دوم: اشکهای بانوی گمنام
نمایشگاه خلوت و غرفه داشتن در راهروهای آخر شبستان باعث نمیشود نوشتنی نداشته باشی. باید تک تک آدمها و حرفها یادت بیاید تا بتوانی همه را بنویسی، از چهرههای آشنا تا آنکه فقط عکسی دیده و اسمی شنیده و سوالش این است که برای چه به موسی صدر امام میگویند تا آنها که هنوز امام موسی صدر و محمدباقر صدر را یکی میدانند.
طلبه بود، دانشجو بود، گله داشت از نبودن نامی از امام در دانشگاهها. میگفت به عشق او هم حوزه رفتهام، هم دانشگاه.
هم دانشکدهای قدیمیام بود. اول فقط چهرهاش آشنا بود. فکر کردم از مخاطبان هر ساله غرفه است. بعد همدیگر را شناختیم. از سرنوشت امام پرسید. گفت دلمان نمیخواهد خبرهای منفی را باور کنیم. گفت مطمئنیم الان هم نیاید، روزی همراه منجی میآید.
جوان بودند، چند نفری که مکث میکردند، نگاهی میانداختند و از امام میپرسیدند؛ از ملیتش، زندگیاش، چرایی لقبش، کارهایش، علت سفرش به لیبی. گاهی برای جواب دادن به لکنت میافتی، برای خلاصه کردن همه زندگی سید موسی و همه کارهایش.
شریعتیها، مهمان غرفه نیستند، به رسم همسایگی در نمایشگاه هم که حساب کنیم، میزبان حساب میشوند. هر سال این روزها بارها میبینیمشان. برای آنها، صاحب این غرفه هنوز همان آقا موسایی است که بعد از از دست دادن پدر دیدند و مهربانانه میزبانشان شد و حمایتشان کرد. امروز، احسان شریعتی چند دقیقهای مهمانمان بود.
جوان است، اهل موسیقی است، از اندیشمندان منکر دین به امام موسی صدر رسیده. میگوید پدرم همیشه مخالف است که عکس کسی را به اتاقم بزنم. میگوید از آدمها بت نساز. اما به دو عکسی که الان به دیوار اتاقم است اعتراضی نمیکند؛ آیت الله طالقانی، امام موسی صدر.
جوانها، آنها که اخبار را دنبال میکنند، سراغ کتاب حبیبه جعفریان را میگیرند. میگویم شنبه. در دلم اضافه میکنم که اگر بدانید چه روایتهایی دارد، بیقراریتان بیشتر میشود. دلم میخواد چهره تک تکشان را وقت خواندن روایتهای کتاب ببینم.
میانسال بود. با پسری نوجوان. چهرهاش آشنا نبود. کمی سوال کرد، عکس امام و بروشورها را برداشت. سراغ خانواده امام را گرفت و گفت: از قول من بهشان بگویید ما هم به یاد امام هستیم و دعا میکنیم. سرش را زیر انداخت. هر کار کرد نتوانست حریف اشکش شود. آرام آرام اشک ریخت. در دفتر یادبود چیزی نوشت و رفت، بانوی گمنام.
امشب شب آرزوهاست. همه توان باقیماندهام را جمع کردهام که گزارش روز دوم را بنویسم و در دلم میگویم، خدای من، آرزویم را میدانی. علت همه این نوشتنها و ایستادنها را میدانی. امسال این طور آرزو کردن را قبول کن و آرزویمان را برآورده.
گزارشگر: مهدیه پالیزبان