اینجا، آمال و آرزوی آدمها برای بهتر بودن و بهتر زندگی کردن و خوش بینی شان به راه و رسم آسمانی زنده میشود. اینجا همه آرمانی میشوند. همه یاد انسان میافتند که قداست دارد. و یادشان میآید نامردی و سازش و سکوت چقدر میتواند عمر کند و جولان بدهد.
روایت اول: همان عهد پیشین
نزدیک نیمه شب است. اولین روز نمایشگاه کتاب تمام شده و باید گزارشش را بنویسم. هنوز پا درد شروع نشده و اگر حریف خستگی شوم، میتوانم راحتتر بنویسم.
امروز، در روز اول خلوت نمایشگاه، وقتی در غرفه ایستاده بودم، وقتی در همین روز خلوت چهرههای آشنای ناشناس زیادی دیدم، وقتی دوستان جوان صدری به غرفه سر زدند و دوست داشتند بمانند یا کمکی کنند، به این فکر میکردم که اینجا و این ده روز بودن، قراری سالیانه شده. یک رسم و آیین؛ قولی نانوشته که انگار همه منتظر رسیدنش هستند.
اینجا، با قفسههایی که امسال جا کم دارد برای همه کتابها، با دکوری که همیشه در چند روز اول تغییرش میدهیم، با سوال و جوابهای همیشگی، با دفتر نظرهایش که عضو ثابتش شده، برای عدهای مأمن است. جایی است که دوست دارند بیایند و حتی برای چند دقیقه زیر نامش بایستند، به کتابها نگاه کنند و شاید در خیالشان روزهای بودن مردی را تصور کنند که با دیگران فرق دارد؛ نگاهش، حرفهایش و حتی عکسهایش.
اینجا، شاید متفاوتترین جای این اتفاق بزرگ سالیانۀ فرهنگی باشد. اینجا به نام مردی است که گمشده است، مردی که خوب میبیند و خوب عمل میکند و الان سال هاست منتظر است تا کسی برایش کاری کند.
اینجا که میایستی میتوانی آدمهایی را ببینی که هر کدام ظاهری دارند، اما همهشان به اینجا که میرسند، نگاهشان چند دقیقهای خیره میماند و خیالشان انگار به جایی دور میرود، به روزهایی که این سید بلند بالا برگردد. حتی آنهایی که خبرهای نبودنش را شنیدهاند و باور کردهاند، وقت رفتن میگویند، کاش زنده باشد.
اینجا، آمال و آرزوی آدمها برای بهتر بودن و بهتر زندگی کردن و خوش بینی شان به راه و رسم آسمانی زنده میشود. اینجا همه آرمانی میشوند. همه یاد انسان میافتند که قداست دارد. و یادشان میآید نامردی و سازش و سکوت چقدر میتواند عمر کند و جولان بدهد.
اینجا که ایستادهایم، زیر نام مردی است که نمیتوانی به نام او با مردمی که او به خوبی شان ایمان داشت، بد رفتار کنی، با اخم جوابشان را بدهی، حرفهایشان را نشنوی یا سوالهایشان را بیجواب بگذاری، حتی اگر به قیمت ساعتها سرپا ایستادن باشد. اینجا حق نداری آدمها را بد ببینی، حق نداری خم به ابرو بیاوری، حق نداری خسته شوی. چون بالای سر اینجا نام مردی است که به انسان ایمان داشت و تو باید تلاش کنی مثل او ایمان بیاوری به انسان.
اینجا به نام امام موسی صدر است؛ موسسه امام موسی صدر، نمایشگاه کتاب تهران، وعده سالانه ما با همه دوستداران انسان.
گزارشگر: مهدیه پالیزبان