روایت پنجم: چند قاب کوچک
عادت کردهایم غیر از بازدیدکنندگان غرفه داران هم سراغمان بیایند. امسال حجم انواع سوالها کم شده. کمتر میپرسند نظر امام درباره فلان موضوع چیست.
امروز تهیه کننده برنامه تلویزیونی کارنامه از شبکه چهار آمد و برای معرفی کتابها اعلام آمادگی کرد. قرار است در ویژه برنامه نمایشگاه کتاب، کتابهای انسان آسمان و هفت روایت خصوصی را معرفی کند. هفت روایت کتاب پرفروش این دو روز بوده و نویسندهاش قرار است سه سنبه مهمانمان باشد. امیدوارم میهمانی خوبی شود.
امروز، در روز خلوت نمایشگاه چند تصویر از بازدیدکنندگان یادم مانده:
- رهگذرانی که یک دفعه میایستند و مکث میکنند و به طرفمان میآیند و معمولا با کتابی یا فرم عضویتی از غرفه میروند.
- خانم جوانی که گفت با یکی از اقوام صدرها فامیل است و دوست دارد خانم صدر را ببیند اما رویش نمیشود.
- روحانی جوانی که بعد از مدتها ورق زدن کتابها با یک جمله در دفتر یادبود رفت و در همان یک خط امام را شهید دانست.
- وزیر کهنه کاری که او هم در دفتر یادبود، ناآگاهانه لفظی را استفاده کرد که نباید.
- جوانی که بعد از خریدن کتاب هفت روایت گفت انتشار این کتاب را بعد از چهارسال به خودم و شما تبریک میگویم. چشممان روشن.
- جوان دانشجوی تازه از فرنگ برگشتهای که دغدغه مصادره امام موسی صدر را داشت و میگفت مؤسسه حواسش به چنین اتفاقهایی باشد.
- آن روحانی معروف که داخل غرفه هم آمد، اما در لحن حرفهایش اشتیاق و علاقهای حس نکردم.
- استاد موسی اسوار عزیز که مهربانی و انرژیاش حتی در صحبتی کوتاه، شادابت میکند.
- دوستان نادیدهای که اینجا شناخته شدند.
- معلم جوان جنوبیای که داستانی درباره امام نوشته و آمده به ما تحویل دهد تا نظر بدهیم و میگوید با اشک چشم نوشتمش.
- رهگذارنی که از نیمه راه برمی گردند تا از سرنوشت امام بپرسند. برای همهشان شنیدن اینکه خانواده همچنان پیگیر است، خبر غافلگیرکنندهای است. امیدواری بعد از شنیدن این حرف را میتوان در چهرهشان دید.
- مرد مسنی که گفت در سالهای جوانیاش سخنرانی امام در کلیسا را در نشریهای فارسی میخوانده و عکسهای امام با مسیحیان یا در جمع زنان بیحجاب را میدیده و همان موقع برایش جالب و بدیع بوده این کارها و این حرفها.
این تصویرها حسی را میسازند که باعث میشود ایستادن در این غرفه برایت یک آیین باشد؛ آیینی که نخواهی از دستش بدهی.