دکتر صادق طباطبایی برای ما قهرمان نبود، همراه بود. در این سالها هرگز در وادی تمجید اغراق آمیز از او نیفتادیم. برای ما او گوش شنوا و یار همراه بود. بزرگواریاش در برخورد با دیگران را دوست داشتیم و داریم.
هر سال، اگر ایران بود، حتماً به ما سر میزد. چند ساعتی میماند، غرفه را شلوغ میکرد. با همه گپ میزد، همه نوع سؤالی را جواب میداد، چای غلیظ میخورد، سیگار میکشید و میرفت.
امسال اما با همسر آمد.
فاطمه صدرعاملی امروز به غرفه آمد و مثل روزهایی که او میآمد، غرفهمان شلوغ شد. قاب عکسی را که آورده بودیم میدیدم، اما هنوز هم منتظر خودش بودم که خندان و گشاده رو بیاید و برایش چای بریزیم و از اتفاقات و برخوردها تعریف کنیم.
امروز
صادق طباطبایی و همسرش مهمان که نه، میزبان بودند. امروز باز هم ازدحام سالهای قبل، در روزهایی که دکتر میآمد، تکرار شد.
آقای دعایی که باید در مراسم بزرگداشت خودش شرکت میکرد، به غرفه آمد تا به فاطمه خانم و همسرش اظهار ارادت کند.
خانم داعیپور آمد تا در کنار مهمانانمان باشد. خبرنگاران دنبال خبر و مصاحبه بودند و
فاطمه خانم صدرعاملی مانند همیشه محجوب و آرام جواب همه را میداد.
من اما با بغض غرق خاطرات سالهای قبل بودم. حتی نیازی به صحبت با همکاران نبود. همه در این حس شریک بودیم.
دکتر صادق طباطبایی برای ما قهرمان نبود، همراه بود. در این سالها هرگز در وادی تمجید اغراق آمیز از او نیفتادیم. برای ما او گوش شنوا و یار همراه بود. بزرگواریاش در برخورد با دیگران را دوست داشتیم و داریم.
گشاده رو بودنش چیزی بود که باعث میشود این روزها، همچنان چشم به راه آمدنش باشیم و دیدنش در قاب عکس را باور نکنیم.
تصویر روز:فاطمه صدرعاملی، زنی آرام با نجابت ذاتی خاندانش که با آمدنش غرفۀ کوچک ما را حال و هوای دیگری داد. بانویی که چشم به راه داییای است که حرفهای نگفتۀ او را از سکوتش میخواند و به او امیدواری میداد.