امروز برای چندین نفر از زندگی تا ربودن امام را تعریف کردیم. آخریاش در دقایق آخر نمایشگاه و مردی میانسال بود که از شنیدن اینکه امام متولد قم است و لیسانس اقتصاد دارد، متعجب شد. اگر صدای امام در غرفه پخش میشد، قطعاً تعداد بیشتری از شنیدن فارسی حرف زدن امام تعجب میکردند.
امروز، روز خلوتی نمایشگاه بود. ما اما روز چندان خلوتی نداشتیم و بیشتر میزبان جوانان بودیم. جوانانی که اگر گروهی میآمدند، معمولاً چند دقیقهای با هم حرف میزدند تا کتابها را انتخاب کنند. و معمولاً بیشتر از یک کتاب میخریدند. دیدن چهرۀ متعجب مردم وقتی میگوییم امام صدر آثاری دارد، هنوز جذاب است و خوشحال کننده که میتوانیم چیزی به مردم عرضه کنیم که دوست دارند.
کتاب هفت روایت مانند همیشه پر مخاطب است و نسخههای آخر چاپ دومش هم به سرعت در حال اتمام است.
با این حال هنوز هستند کسانی که از امام موسی صدر چیز زیادی نمیدانند. اما اینکه چطور همین آدمها معمولاً چیزی از داستان ساختگی لیبی دربارۀ ایتالیا رفتن امام میدانند، جالب است.
امروز برای چندین نفر از زندگی تا ربودن امام را تعریف کردیم. آخریاش در دقایق آخر نمایشگاه و مردی میانسال بود که از شنیدن اینکه امام متولد قم است و لیسانس اقتصاد دارد، متعجب شد. اگر صدای امام در غرفه پخش میشد، قطعاً تعداد بیشتری از شنیدن فارسی حرف زدن امام تعجب میکردند.
خانم صدر امروز سری به غرفه زدند. بودنشان در غرفه برای ما لذتبخش است، اما خودشان اذیت میشوند. چون باید بارها تمام پروندۀ پیگیری را توضیح دهند. وقتی ایشان در غرفه باشند و مردم بشناسندشان، معمولاً ترجیح میدهند همۀ سؤالهایشان را از دختر امام بپرسند. خانم صدر از این توضیحات خسته نمیشوند، ولی وقتی بعضی از نبودن امام با قطعیت میگویند، آزرده میشوند، کمی سکوت میکنند و میگویند ان شالله برمی گردند.
قرار است فردا میزبان آقای فیروزان باشیم.
تصویر روز:زن و شوهر جوانی بودند. مرد مدل موی خاصی داشت. از آنهایی که در جامعهمان عادت کردهایم قضاوت کنیم هیچ ارتباطی با کسی در لباس روحانی ندارند.
در سکوت به غرفه آمدند و چند کتاب برداشتند. زن، قبل از رفتن در دفتر چیزی نوشت و رفت.
برایم جالب بود ببینم چه نوشته. نوشتهاش یادم انداخت: «برای انسان گرد آمدهایم.»
«چقدر باید به جای تو اینجا بنویسیم و امضا کنیم؟!
چقدر دلم امضای خودت را اول کتابهایت میخواست....
نمیدانی چقدر این غرفه بدون تو غریب است، غریب من.»