آن قدر که ما در آن شرایط از آقا موسی صدر محبت دیدیم، در دیار و کشور خودمان ندیدیم...
سلام و درود بر آقا موسی صدر که واقعا مثل برادرم دوستشان داشتم و دارم و همیشه به وجودشان افتخار میکنم و مایه افتخار همه هستند.
در یک شرایط روحی و روانی بسیار بدی که ما در آن ایام داشتیم که من در ایران بودم و بچهها هر کدام در یک سر دنیا بودند و بعد وارد یک شهر غریب شدیم و با مسائلی که قابل پیشبینی نبود رو به رو بودیم، تقدیر و سرنوشت ما را به سوی زینبیه و لبنان کشانید. آقا موسی صدر مثل کوه پشت سر ما بودند و به خاطر ایشان بود که آن تشییع جنازه بر قرار شد و جنازه دکتر شریعتی را در زینبیه شام پذیرفتند.
لحظهای که وارد فرودگاه دمشق شدیم، من بودم و احسان و مونا. در سالن تشریفات به خاطر لطف آقا موسی از ما استقبال کردند و ارتباط با اوقاف سوریه هم توسط ایشان بود. شب اول در اتاقهای کنار حضرت زینب خوابیدیم و بعد به خانه آقای صدر رفتیم. در منزل امام موسی صدر ما احساس میکردیم که در کشور خودمان هستیم؛ در بین فامیل خودمان هستیم و غربت را احساس نمیکردیم. محبتهای پری خانم [همسر امام صدر] و سفرههای گرمی که میانداختند، بچهها و مخصوصا ملیحه که با مونا همسن بودند و با هم صحبت میکردند و سر مونا گرم میشد... آن قدر که ما در آن شرایط از آقا موسی صدر محبت دیدیم، در دیار و کشور خودمان ندیدیم...