دلنوشته هما کبیری
مدتهاست كه به اين انسان بي نظير فكر ميكنم. سالهاست هر چه كتاب و مطلب در موردش به دستم ميرسد، خيلي زود زير و رو مي كنم. به طور عجيبي به نظريات و تفكراتش احترام ميگذارم و دوست دارم بيشتر و بيشتر در موردش بدانم. آنقدر كه رفتهام و مجلس الاسلامي الشيعي الاعلي را از نزديك ديدهام. موسسه امام موسي صدر را وجب به وجب گشتهام. با مردم شيعه لبنان هم كلام شدهام تا در موردش بيشتر اطلاعات به دست آورم.
هنوز رفتارهاي ضد و نقيض زندگيش برايم عجيب است. هنوز نتوانستم باور كنم كه چنين انساني با رگ و ريشه ايراني دنيا را به هم بريزد و بعد دوباره از نو آن طوری كه بايد بسازد.
كسي كه وقتي در حوزههاي علميه روزنامه را نجس و راديو گوش کردن را حرام ميدانستند، آرزو ميکرد که اي کاش پاي سمفونيهاي بزرگ دنيا به مساجد باز شود. كسي که وقتي دو مسيحي در لبنان ميخواستند ازدواج کنند، سراغ او ميرفتند تا خطبه عقدشان را بخواند.
سيد موسي صدر کسي است که جمال عبدالناصر ميگفت اي کاش الازهر شيخي مانند او داشت. كسي که وقتي ربوده شد امير عبدالله براي او گريه کرد. او کسي است که امام خميني ميگفت ميخواهد رهبري انقلاب را به دست او بسپارد.
او کسي است که وقتي خواهر زادهاش در ماشين نوار هايده گذاشت، تا آخرش را گوش كرد و گفت: هر چه نوار از اين خانم داري برام بيار گوش کنم...
كتاب لبنان دكتر چمران و كتاب سيد موسي صدر از انتشارات آويني را كه بخوانيد، در اسلام ترديد ميكنيد. اين تنها شك درست است. اينكه دين چه بوده و چه به خورد ما دادهاند. جايي خواندم كه شيعيان لبنان به دليل اينكه مستقيما از طرف ابوذر غفاري شيعه شدهاند اينقدر كارهايشان اصولي است و اسلامشان اسلام واقعي. مردم ايران با واسطههاي زيادي دين اسلام و مكتب شيعه را پذيرفتهاند. براي همين تفاوت محسوسي بين اين دو طايفه وجود دارد.
مطمئنم كه هنوز زنده است. چون معتقدم كسي جرات و جسارت كشتنش را ندارد.
ما برای آزادیش چهها کردهایم؟