دلنوشته علی آوند رازی
بنام خدای آزادی
در دل شبی تابستانه، از حرارت دلی عاشق مینویسم...
زبانم از وصفت قاصر و قلم در برابرت عاجز است...
هیچ میدانی شمع محفل اندیشهها؟
تو بی نهایتیای آیت حق؛
یک بی نهایت «انسان»
و یک بی نهایت «عاشق»
و بی نهایت «آزاد»...
ربودن تو چه دردی دوا خواهد کرد؟ تو خود دلبر آزادگانی...
من شیفته کلام نافذ و اندیشه ناب توام
من شیفته مهربانی و اخلاق مداری توام
من مسحور استدلال شیوای توام
من شیفته عطر اندیشه و رفتار توام
من شیفته «شرح صدر» توام
من شیفته توام چون:
آزادی را محدود ناشدنی میدانی...
شیفته توام چون:
آزادی را حسن ظن به انسان میدانی...
شیفته توام چون:
آزادی را کرامت بخشیدن به انسان میدانی...
من شیفته توام چون دین به دنیا نفروختی و عاشق توام چون دنیا به دین نفروختی...
من شیفته توام چون:
در سایه آزادی، استعدادها را شکوفا مییابی...
من شیفته توام چون: علی را موحد میدانی و بس!
و خود نیز چون مولایت موحد بودی و بس!
شیفته توام چون «صدر»ی به وسعت سینه تو میخواهم
شیفته توام چون شایسته «دوست داشتن»ی
بیا که تو را چشم در راهیم و هر روز جویای اخبارت هستیم...
بیا و ادیان را در خدمت انسان قرار ده... و با عصای موسایی خود، رود خروشان تعصب را بشکاف و بتکدههای جهالت را در هم شکن و بتهای این بتکده را فرو ریز...
تو را چشم در راهیم....