روز اول هفته معمولاً نمایشگاه خلوتتر است. اما ما روز شلوغی داشتیم. مجبور شدیم دوباره کتاب و بروشور بیاوریم. جلدهای آخر
کتاب هفت روایت هم در حال تمام شدن است.
در شلوغی روز و ازدحامی که یک باره میآید و میرود، مثل همیشه سؤالها برقرار است. عادت کردهایم خیلیها فقط از سرنوشت امام بپرسند و بروند. و چقدر سخت است تکرار همان جوابهای سالهای قبل و شنیدن مداوم این حرف که بعد از قذافی که دیگر باید معلوم میشد.
در تمام این چند سال هر بار کسی از سرنوشت امام پرسیده، تلاش کردهام و کردهایم که امیدوار نگهشان داریم. شاید خودشان ندانند، اما امید همین مردم عادی سرمایه و دلگرمی خانواده است برای پیگیری. امید همین آدمها به برگشتن امام و دعاهایشان نمیگذارد آنهایی که میخواهند این پرونده مختومه شود، ناکام بمانند.
آنهایی هم که میآیند و خیلی راحت میگویند مگر ماجرا تمام نشده، یا چرا اعلام نمیکنید که تمام شده، حتماً تا الان گمشدهای نداشتهاند و انتظار را تجربه نکردهاند. در تمام این سالها هنوز عادت نکردهام که برخی خیلی راحت حکم به نبودن کسی بدهند و همۀ این پیگیریها و اعتراضها را بازی بدانند.
هنوز عادت نکردهام چطور به راحتی حکم به اسارت ابدی انسانی میدهند که برای آزاد زندگی کردن همۀ انسانها، از هر نژاد و مذهب و گروهی تلاش میکرد. مردی که راضی نشد مخالفش در زندان بماند. اما دیگران به راحتی حکم به نبودنش میدهند. بدون اینکه حتی به انتظار خانوادهای فکر کنند که در نبود پدر از نوجوانی و جوانی به میانسالی رسیدند و مادری که در چشم انتظاری از دنیا رفت.
در این سؤال و جوابها دربارۀ ایران و مسئولانش هم میپرسند. دیگران شاید گاهی مراعات کنند در پاسخ دادن. من اما حرف دلم را میزنم. حرفی که تلخ و دردناک است برایمان. اما میگویم تا دیگران هم بدانند که بیدلیل عمر اسارت کسی ۳۶ سال نمیشود.
اما امروز لحظههای خوب هم داشت: دیدن جوانانی که میخواهند امام موسی صدر را از حرفهای خودش بشناسند، حس خوبی دارد. و خسته نمیشوی اگر ساعتها سرپا بایستی و بارها توضیح دهی. هر کسی که با کتابی از امام از غرفه میرود، خوشحال میشوی که قرار است یکی دیگر هم نگاه انسانی و پر از امید او را بشناسد.
امروز، میزبان حجت الاسلام سید هادی خسروشاهی هم بودیم. از ایشان دو کتاب در غرفهمان داریم:
یادنامۀ امام موسی صدر و
حدیث روزگار.
از امروز پیکسل (نمادآویز)هایی هم با جملاتی از امام موسی صدر در غرفه عرضه شده است.
تصویر روز:
جوانی که در دفتر دلنوشتههایمان نوشت: هروقت میخواهم مرتکب معصیتی شوم، دلی را بیازارم، مظلومی را در مظلومیتش رها کنم، هر لحظه که هواهای نفسانیام قصد چیره شدن بر مرا دارد، چهرۀ زیبا و مردانۀ تو جلوچشمم نمودار میشود. سال هاست که تو گریبان مرا رها نمیکنی و من دامان تو را.
امامم، عزیزم، برای آمدنت دعا میکنم.