امام موسی صدر گفتند آقای تاج، همایون را بخوانید. یک بار، دوبار خواندم و ایشان مکرر گفتند لطفا بخوانید، تا به بیروت رسیدیم.
دکتر خلیل رفاهی، استاد بازنشسته دانشکده ادبیات دانشگاه اصفهان در کتاب خاطرات خود «گردش ایام» خاطراتی را از امام موسی صدر روایت کرده است. بخشی از خاطرات او را در ادامه میخوانید.
وقتی تاج اصفهانی تا بیروت برای امام آواز خواند
امام موسی بالاخره یک ایرانی بود و با علاقه، ملیت و شناسنامه ایرانی خود را حفظ میکرد. بیشتر به زبان فارسی صحبت میکرد و به ادبیات ایرانی عشق میورزید. بارها که در محضر ایشان بودم به حقیر میگفتند: فلانی شعر تازه چه به دستتان آمده است؟ …
داستان دیگری را مرحوم تاج استاد موسیقی و خواننده معروف ایران و اصفهان برای خود حقیر تعریف کردند. ایشان گفتند: در مراجعت از سفر آلمان که به دیدار فرزندشان رفته بودند، به اتفاق همسرشان برای زیارت به شام میروند و از مسافرخانه و یا هتلی که نزدیک صحن و سرای حضرت زینب (ع) بوده به دفتر آقای امام موسی صدر تلفن میکنند. امام موسی آدرس دقیق استاد تاج را گرفته و میگوید فردا صبح منتظر باشید. استاد تاج گفتند فردا صبح زود من دیدم خیابان مجاور هتل ما شلوغ است و یک اتومبیل مشکی مجلل بزرگ مقابل هتل ما ایستاده، پلیس راهنمایی نیز مراقب اتومبیل و خیابان است و خلاصه وضع خیابان دگرگون شده است. در اتاق ما را زدند و پیشکار امام موسی صدر گفت: ایشان در اتومبیل منتظر شما هستند. من به همسرم گفتم: شما مراقب خودتان باشید و در هتل بمانید من به شما اطلاع میدهم. وقتی آمدم، امام موسی از اتومبیل خود پیاده شدند و با من مصافحه کردند و گفتند به خانم خبر دهید که تا عصر برمیگردید؛ من رفتم و به خانم گفتم. امام موسی عقب اتومبیل نشسته بودند و مرا کنار خود جای دادند. پس از احوالپرسی و ماجرای سفرم به آلمان، از محدوده شهر که بیرون رفتیم، گفتند آقای تاج، همایون را بخوانید. یک بار، دوبار خواندم و ایشان مکرر گفتند لطفا بخوانید، تا به بیروت رسیدیم.
در آن ایام ماجرای انتخابات در بیروت مطرح بود و ایشان سخت گرفتار بودند. مرا به محل کار و زندگیشان بردند؛ ناهار را با هم صرف کردیم. بعد از ظهر گفتند: خیلی علاقه داشتم که بیشتر با شما باشم؛ ولی متاسفانه فرصت کم است. سخت فعالیت انتخاباتی داریم و در پایان گفتند اگر کاری دارید که من انجام دهم بفرمایید و تاکید کردند که دریغ نداشته باشید. گفتم: من و همسرم علاقه داریم به عراق برای زیارت عتبات برویم، ولی ویزا را دیر میدهند. پرسیدند: پاسپورتها کجاست؟ دست در بغل کرده آنها را به ایشان دادم. ایشان گفتند: انشاءالله فردا پاسپورتها با ویزا به دست شما میرسد. بعد با من خداحافظی کردند و باز عذرخواهی کردند و دستور دادند رانندهای با یکی از اتومبیلهای سرویس ایشان مرا به هتل آورد. روز بعد حدود ظهر، منشی آقای امام موسی صدر به هتل ما آمد و پاسپورتهای ویزا شده با پاکتی که ضمیمه آن بود به ما داد و رفت. وقتی پاکت را باز کردیم، به پول آن روز ایران [۱۳۵۰] پنج هزار تومان بود؛ یادداشتی نیز ضمیمه شده بود با خط خود امام موسی که نوشته بودند: «با تشکر از تشریف فرماییتان، ضمنا این هدیه ناقابلی است برای خرید سوغاتی بچهها»!
شعر شهریار را از حفظ بود و برای ما خواند
در سفر دومی که اینجانب به نیابت مرحوم پدرم به حج رفته بودم، در مِنی از دور امام موسی صدر را در خیابان در حال حرکت دیدم. از مخبران و فیلمبرداران نیز تنی چند با چند شخصیت دیگر همراه ایشان بودند. من در کنار خیابان ایستادم و صلاح ندانستم مزاحم ایشان بشوم. ناگهان امام موسی مرا از دور صدا کردند و گفتند: فردا ساعت ۵ بعدازظهر من در هتل کندره جده که در آن مهمان ملک فیصل هستم، منتظر شما میباشم. دم در سراغ مرا بگیرید و خودتان را معرفی کنید، قبلا سفارش میکنم که شما را به اتاق من راهنمایی کنند. ساعت ۵ بعدازظهر به جده و هتل مذکور رفتم؛ مرا به سکونتگاه امام موسی صدر راهنمایی کردند. یک سویت بسیار بزرگ با وسایل تشریفاتی واقعا شاهانه در اختیار ایشان بود. اتفاقا دایی ایشان آقای طباطبایی پسر آیتالله قمی نیز آنجا بودند. جلسهای سه نفره بود که چهار ساعت طول کشید. شامی خوردیم و بیشتر این جلسه صرف خواندن شعر حافظ و مولانا و شهریار شد. امام موسی «شب کوفه» شهریار را تماما از بر داشتند و با یک حالت خاصی آن را میخواندند. در پایان جلسه دو مرتبه امام موسی پرسیدند همه چیز روبهراه است؟ کم و کسری ندارید؟ گفتم: سفر حج است و اشخاص معمولا با استطاعت میآیند و تشکر فراوان کردم. گفتند: منظورم کار اداری و مشکلی از این قبیلهاست. عرض کردم نه خیر همه چیز به نحو مطلوب میباشد و خداحافظی کردم. سپس دستور دادند رانندهای اینجانب را به شهر مکه آورد.