آقا موسی گفتند که من امروز دعوت هستم در هرمل برای کلنگزدن مسجدی و به آنجا میروم. اگر شما هم با من بیایید به شما بد نمیگذرد. رفتیم هرمل و هرچه رفتیم جلو دیدیم از استقبال و مردم خبری نیست.
من یک سال بعد از رفتن آقای صدر به لبنان، به آنجا رفتم. تابستان بود. ایشان به کیفون برای ییلاق آمده بودند. شاید روز اول بود که من به کیفون رفتم. ایشان هنوز در شهر بودند. ماندم تا مغرب؛ نماز خواندم و بعد ایشان آمد. آقای حاج شیخ محمدجواد منعینه هم همراهشان بود. دیدنی کردیم و شامی خوردیم و من گفتم که همراهان من و پسر من در هتل خوابیدهاند و باید بروم. فوری به رانندهاش دستور داد تا وی را بیاورند. بعد از آن مرتب یا ایشان به شهر میآمد و یا ما به نزدشان میرفتیم و به این ترتیب خدمتشان میرسیدیم.
خاطره شیرین دیگری که به یادم هست آنکه یک سفر دیگر که بیروت رفتیم، من و آقازاده مرحوم علامه امینی بودیم. رفتیم به صور و منزل آقای صدر. آقا سید محمدباقر صدر هم آمده بودند. اول صبح جمعه بود. آقا موسی گفتند که من امروز دعوت هستم در هرمل برای کلنگزدن مسجدی و به آنجا میروم. اگر شما هم با من بیایید به شما بد نمیگذرد. رفتیم هرمل و هرچه رفتیم جلو دیدیم از استقبال و مردم خبری نیست. بالاخره به منزل آقای شیخ موسی شراره رفتیم که آقایی آنجا بود و او هم ظاهراً بیاطلاع بود از آمدن آقای صدر. بعد از ناهار، آقای صاحب مسجد را فرستادند آمد و گفت: آقا وعده ما جمعه بعد است. تقویمها را درآوردند و معلوم شد که یک جمعه اشتباه شده است.