سه روز و سه شب با هم بودیم. اصلاً مرد جالبی بود. من خیلی به او علاقه داشتم. همان دیدار چند شب و روز ما را به هم خیلی نزدیک کرد.
... بنده به آقای آقا موسی صدر خیلی ارادت داشتم. شما می دانید که من باعث آمدن ایشان به یونسکو شدم. در جلسهای مدیرکل یونسکو که می خواست اولین جلسۀ کنفرانس روابط مذاهب را تشکیل دهد، گفت از ایران که را دعوت کنیم؟ گفتم: اگر از من می پرسید و من اگر امین شما هستم، به شما می گویم. گفتم من یک ایرانی میشناسم که آدم سالمی است. آقا موسی صدر است، در بیروت است، شیعه است، ملاست، فقیه است، مثل بقیۀ آخوندها نیست... گفت خب، به یک شرط: تو خودت باید از روز اول با ایشان باشی تا روز آخر. گفتم باشد.
بیشتر اوقات با هم می رفتیم در خیابان راه میرفتیم و ایشان برای من حرف های خودش را می زد. من خیلی از او خوشم آمد. سه روز و سه شب با هم بودیم. اصلاً مرد جالبی بود. من خیلی به او علاقه داشتم. همان دیدار چند شب و روز ما را به هم خیلی نزدیک کرد. بعد هم من غیرمستقیم کمک هایی به او می کردم. گره هایش را در ایران باز می کردم. وقتی به گوشم می رسید که مشکلی برایش هست، سعی می کردم حل کنم. چون مقامات از من کم و بیش حرف شنوی داشتند.
رابطهمان هم با هم خوب بود. خودش هم آدم سمپاتیکی بود دیگر؛ آدم خوش چهرۀ خندانِ. اصلاً وقتی با شما می نشست حرف می زد، جملۀ اولی که می گفت، خنده ای که می کرد، میدیدی با یک آدمِ باز طرف هستی.
خیلی شجاع بود و بی ملاحظه کارهایی می کرد. خیلی مراقب اطرافش نبود. آدم صریحالهجه ای بود. با هرکس حرف ها را می زد. بعد اینها گوش به گوش می رسید دیگر. در سیستم «موش موشک آسه بیا آسه برو که گربه شاخت نزنه» نمی شود جار و جنجال کرد. این را نمی دانست. من به او گفتم. آخرین حرف من به او این بود که گفتم این حرف ها را که به من زدی، به کس دیگر که نمیگویی. گفت نه بابا. گفتم بعید است به «نه بابا»یی که می گویی عمل کنی. طبیعت صریحی داشت دیگر.
آدم آزادی بود. از تعصبات دور بود. آدم سادۀ مؤمنی بود...
منبع: گروه تاریخ شفاهی مؤسسۀ فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر در تاریخ 20/11/1389