خاطرهای که در ادامه میخوانید حاصل یکی از گفتوگوهای گروه تاریخ شفاهی مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر با یکی از اهل سنت لبنان است.
حمید قزوینی - در بخشی از جنوب لبنان با عبور از ارتفاعات، به دشت «وادیالحجیر» که برسید، در گوشۀ گذرگاه که سه مسیر جداگانه را نشان میدهد، مسجدی میبینید که نام «امام موسی صدر» بر آن نقش بسته است. این منطقه مانند بسیاری دیگر از نقاط لبنان با حوادث تاریخی و شخصیتهای نامدار پیوند دارد. از مبارزه با سلطه فرانسویها به رهبری «سید عبدالحسین شرف الدین» تا «مقاومت در برابر اشغالگران اسرائیلی».
اما داستان این مسجد، حکایتی شیرین و شگفت است؛ حکایتی که دفتر آن بیش از پنجاه سال پیش با احساس مسئولیت و اهتمام امام موسی صدر به سرنوشت انسانها صرف نظر از موقعیت آنان گشوده شده و با تحول افکار و اشتیاق به عمل صالح ادامه یافته و همچنان بر صفحات آن اضافه میشود.
ماجرا از این قرار است که در اواخر دهه شصت میلادی، جوانی ورزشکار از اهل سنت به نام احمد فتحالله برای پیگیری مشکلی شخصی به یکی از دادگاهها مراجعه میکند. در بدو ورود، امام موسی صدر را میبیند که برای دیدن قاضی در آنجا حضور یافته است.
احمد که قبلاً چیزهایی درباره این روحانی شیعه و سلوکش شنیده بود، به فکر میافتد همانجا از او کمک بخواهد. وی در این باره میگوید:
«امام صدر که به لبنان آمد هر لبنانی دوست داشت صدایش را بشنود، چه رسد که او را ببیند. خدا به من نعمت داد و او را از نزدیک دیدم. شخصی جوان با چشمان سبز زیبا و قد بلند و صاحب فهم و کلام شیوا. همانجا ایستاده بود. میخواست قاضی را ببیند. من فرصت را مغتنم شمرده و پس از معرفی خودم، مشکلم را مطرح کرده و از او خواستم مرا یاری کند و نظرش را درباره من به قاضی بگوید. خیلی راحت پذیرفت و اقدام کرد.»
احمد که علاقه و شیفتگیاش بیشتر شده بود، بعد از آن، دائم در سخنرانیها و تجمعهای مرتبط با امام صدر شرکت میکرد. «دوست داشتم حرفهایش را گوش بدهم. سخنان او با همه فرق داشت، کلامش شیرین بود. فصاحت او طوری بود که اگر چند ساعت هم صحبت میکرد، خسته نمیشدی و از همه مهمتر صداقت کلامش بود که متأسفانه الان خیلی کم شده است.»
اما داستان احمد به همین جا ختم نشد، سالها بعد رویدادهای دیگری رخ داد.
یکبار که برای سفری ورزشی به عراق رفته و میهمان مسئولان ورزشی این کشور بود، در جریان بازدید از شهر نجف، با خانهای قدیمی مواجه میشود که در حال بازسازی آن بودند. « پرسیدم این مکان چیست؟ گفتند منزل امام علی است. با اجازۀ مسئولان عراقی وارد شدم و چند کیسه خاک و سنگ با خودم آوردم. بعضی سنگها را بردم و به یک جواهر ساز دادم تا قاب نقره برای آنها بسازد و بعد همانها را به بعضی از دوستان شیعهام هدیه دادم.»
او میگوید: «همیشه دوست داشتم کار ویژه و زیبایی برای شیعیان بکنم. چون معتقدم اگر شیعیان نبودند، سرزمین لبنان هم نبود. هر خانوادۀ شیعه یک شهید در راه دفاع از لبنان دارد. اول در زمین بزرگی که در منطقه وادیالحجیر دارم، یک مصلی ساختم که خیلی زیباست و از خاک منزل امام علی در آن استفاده کردم. روی آن نوشتم خاک این مصلی با خاک و سنگ خانۀ امام علی ممزوج شده است. مدتی بعد یکروز در ساختمان دیگری که همانجا دارم، نشسته بودم، خدا به من نعمت داد و مفتخرم کرد. شخصی آمد که او را نمیشناختم. گفت من دکتر نسیب حطیط هستم (او از چهرههای سیاسی و رسانهای لبنان بود) و درخواستی دارم. آیا ممکن است قسمتی از زمین وادیالحجیر در حدود 120 متر را به ما بفروشید؟ گفتم نمیفروشم.
بلافاصله گفت من میخواهم به همراه جمعی از مردم و خیرین در آنجا مسجدی به نام امام موسی صدر بسازیم. تا این را گفت نگاهی به او کردم و گفتم من نمیفروشم اما زمین مال شما. او تعجب کرد. گفتم اگر پسرم از من این زمین را میخواست به او نمی دادم، اما حالا خدای پسرم زمین را از من خواسته! به جای 120 متر 220 متر زمین مال شما! بعد خاطرۀ خود را با امام برایش تعریف کردم. خلاصه با کمک آقای حطیط و بعضی دیگر از مردم، مسجد را ساختیم و از همان سنگ و خاک خانۀ امام علی هم در سقف مسجد گذاشتیم. جالب است بدانید که برای آنجا آب میخواستیم، چاهی حفر کردیم. آب را برای آزمایش بردم، گفتند این آب بهداشتی و قابل آشامیدن است. ببین خدا چه لطفی به من کرد.»
احمد معتقد است برکات مادی و معنوی زیادی نصیب او شده که همگی به دلیل همین کار خیر است. او همچنان ایدههایی برای ساخت یک مجتمع فرهنگی در کنار همین مسجد دارد.
احمد و زندگی او همانگونه که امام موسی صدر بر آن تاکید میکرد و در همین مسیر گام برداشت، نمونه روشن انسانهایی است که مرزبندیهای مذهبی را مانع تعامل و نزدیکی پیروان نبی مکرم اسلام(ص) با یکدیگر نمیدانند.