همکلاسی امام صدر در دانشکده حقوق میگفت: «روزگار هر روز که جلو میرود با امور دیگری مواجه است و یک طلبه باید این امور را بداند، مسلط باشد برای ترویج دین، نه اینکه همینطور بماند، و این رفتن ما به دانشگاه برای اینها گران تمام میشد.»
مرحوم آیتالله عبدالجلیل جلیلی از دوستان صمیمی امام موسی صدر بود که در تهران و نجف نیز همراه هم بودند. او در گفتوگو با گروه تاریخ شفاهی مؤسسه امام موسی صدر به بیان خاطراتش از امام صدر پرداخت که مجموعه این خاطرات در کتاب «من و آقا موسی» به چاپ رسید. بخش کوتاهی از خاطرات این دو دوست درباره دوران تحصیل و دانشجویی را در ادامه میخوانید.
رفاقت من و آقا موسی
* از سال 1325شمسی که من برای ادامه تحصیل به قم رفتم، کمکم به کوچه حرم که خانه آیتالله صدر آنجا بود، آمد و شد پیدا کردیم و معاشرت ما از همان جا شروع شد. رفاقت ما در مدرسۀ فیضیه بود. ما که درس میرفتیم، ایشان هم میآمدند. کمکم خیلی نزدیک و دوست شدیم. بعد از مدتی چون محل مشترک دیگری هم داشتیم- دانشکدۀ حقوق- صمیمیت بیشتر شد و همیشه با هم پنجشنبه و جمعه میرفتیم تهران جزوات را میگرفتیم و میآمدیم و تا قم با هم بحث میکردیم. چون اجباری برای شرکت در کلاس نبود. تا آنجا که یادم هست از ابتدای ورود به قم که با ایشان برخورد کردیم، شدیم مرید آقاموسی.
* من و آقاموسی مثل دو تا برادر صمیمی با هم زندگی میکردیم. شبها و روزها با هم بودیم، مسافرتها با هم میرفتیم. خیلی با هم بودیم.
* آن زمان تنها آیتالله موسی صدر و بنده و یک سیدی بود اصفهانی، فقط همین سه نفر در دانشکدۀ حقوق بودیم...آن وقتها رفتن به دانشگاه برای طلبه عیب بود و ما هردو به این حرفها پشت پا زده بودیم و میرفتیم و مورد حمله هم واقع میشدیم... میگفتند: اینها متجدد هستند و از این حرفها. مثلاً یکی از اشکالاتی که میگرفتن این بود که زنها هم در دانشکده شرکت میکنند و این یک کم برای روحانیت مسئلهدار بود که در محفلی شرکت کنند که خانمها هم هستند، ولی ما گوش نمیدادیم. ما با خانمها چه کار داشتیم؟
* مذاق تجدد در ما سراغ داشتند و ما میگفتیم طلاب باید علوم جدید را بدانند. این یک مقداری برای بعضیها سنگین بود و اشکالاتی بر ما داشتند، اما ما گوش نمیگرفتیم و کار خودمان را میکردیم. به هرحال، افراد متعصبی هستند که درک و فهم زیادی ندارند و نمیفهمند. روزگار هر روز که جلو میرود با امور دیگری مواجه است و یک طلبه باید این امور را بداند، مسلط باشد برای ترویج دین، نه اینکه همینطور بماند، و این رفتن ما به دانشگاه برای اینها گران تمام میشد. در این اواخر ارتباط حوزه و دانشگاه با دکتر مفتح و دکتر بهشتی سر و صورت گرفت و الّا شاید حتی خلاف عدالت میدانستند. خلاصه، ما این حرفها را گوش نمیگرفتیم، جلوی ما که حرفی نمیزدند، ولی پشت سر از من و آقاموسی صدر انتقاد میکردند که اینها میروند به جایی که زن و مرد، دختر و پسر داخلاند و از این حرفها پشت سر ما میزدند، اما ما ترتیب اثر نمیدادیم.
* با همین لباس [روحانی] میرفتیم. کلاس کمتر بود، فقط استاد میآمد تدریس میکرد، جزوه برمیداشتند و ما پنجشنبه و جمعه میرفتیم جزوات را میگرفتیم و میآوردیم قم و با هم میخواندیم و گاهی نسخهبرداری هم میکردیم. الزامی نبود که حتماً سرکلاس باشیم ، در عین حال با هم بودیم در خدمت آقاموسی... زبان خارجی هم میخواندیم، با هم فرانسه میخواندیم.