خاطره ابراهیم یزدی از درگذشت دکتر شریعتی و مراسم تدفین در دمشق
ابراهیم یزدی در مصاحبه با گروه تاریخ شفاهی موسسه امام موسی صدر، خاطراتی را از زمان خروج دکتر شریعتی از ایران، مرگ او در انگلیس و اتفاقات پیرامون تشییع و تدفین دکتر بیان کرده است. بخشی از گفته های او را در ادامه می خوانید.
راهکارهایی که برای خروج دکتر شریعتی از ایران پیشنهاد شد
مدت ها بود که مرحوم دکتر شریعتی از ایران پیام میداد و از ما درخواست کمک میکرد. او میگفت که فضا در ایران برای من قابل تحمل نیست و باید ترتیبی بدهیم که از ایران خارج شود. ما دو راهکار به او پیشنهاد دادیم؛ یکی اینکه به طور غیر رسمی به افغانستان برود و ما در آنجا برای او گذرنامه درست کنیم و از آنجا به هرکجا که میخواهد برود. زیرا در آن دوران، در افغانستان امکاناتی داشتیم و پاسپورت درست می کردیم. پیشنهاد دوم این بود که، ترتیبی بدهیم که یکی از دانشگاههای الازهر یا الجزایر از ایشان دعوت به همکاری کنند و از طریق مرز عادی از کشور خارج شود. ما راه دوم را بیشتر ترجیح می دادیم، زیرا رسمی و قانونی بود. بنابراین، تماسهایی با الجزایر گرفتیم.
عبدالعزیز بوتفلیقه، در دوران مبارزات آزادی بخش، در مرکزیت سازمان آزادیبخش الجزیره بود و دکتر شریعتی را هم می شناخت. صادق قطب زاده نیز با آنها در تماس بود. بنابراین، قرار شد که صادق قطب زاده با عبدالعزیز بوتفلیقه صحبت کند. همزمان تماسهایی نیز با دانشگاه الازهر گرفته شد. در این فاصله، خود دکتر شریعتی هم در ایران پیگیر مسائل بود تا از ایران خارج شود. حتی دکتر شریعتی به شهرهای اطراف مشهد رفت و امکان فرار از طریق راه های زمینی به افغانستان را بررسی کرد. در همین زمان، دکتر توانست گذرنامه ای به نام علی مزینانی تهیه کند و با آن از گمرک تهران خارج شود. در این میان فقط دو نفر از اقدامات دکتر شریعتی اطلاع داشتند و در فرودگاه او را همراهی کردند؛ خسرو منصوریان و مرحوم رادنیا.
به این ترتیب، دکتر شریعتی از تهران خارج شد. هنگام خروج از تهران به مقصد یونان، شماره تلفنهایی هم همراه خود داشت که با پاریس تماس بگیرد و رسیدن خود را اطلاع دهد. دکتر شریعتی این شماره تلفن ها را بر روی سیگارش مینویسد، تا در فرودگاه به دست کسی نیفتد. ولی با حواس پرتی در راه سیگارش را روشن می کند و شماره هم دود می شود و وقتی وارد آتن می شود شمارهای نداشته. بالاخره با کلی زحمت با پاریس تماس میگیرد و از آتن به پاریس می رود. در پاریس دو سه نفر بیشتر از آمدن دکتر اطلاع نداشتند؛ صادق قطب زاده و حبیبی. آنها هم بی سر و صدا به استقبالش می روند. دکتر از پاریس به جنوب فرانسه به اقامتگاه آقای حبیبی رفت و از آنجا به من در آمریکا زنگ زد و اطلاع داد که قصد دارد از جنوب فرانسه به انگلیس برود، زیرا آنجا فامیلی دارد. دکتر قصد داشت که خانواده اش را نیز به انگلیس بیاورد.
مرگ ناگهانی در انگلیس و نگرانی از واکنش رژیم ایران
دو یا سه روز بعد از انگلیس به ما خبر دادند که شریعتی در جنوب انگلیس در شهر بندری سازنتون در گذشته است. روایات مختلفی از مرگ ایشان گفتند. بعضی می گفتند که کشته شده است و بعضیهای دیگر میگفتند که سکته قلبی کرده است. دکتر شریعتی خیلی سیگار می کشید به قول معروف CHAIN SMOKER بود، یعنی سیگارش را با سیگارش روشن می کرد. شریعتی بسیار انسان حساسی بود. در آن زمان آقایان کمال خرازی و سروش و حمید عنایت در لندن بودند.
در این میان چندین موضوع موجب نگرانی همۀ ما بود؛ اول اینکه، دولت ایران در روزنامههای کیهان و دیگر روزنامه ها به تجلیل از شریعتی پرداخت و او را استاد بزرگ اسلام شناس معرفی کرد. آنان قضد داشتند جنازه شریعتی را به ایران ببرند و از آن تجلیل کنند و تشییع جنازه رسمی برگزار کنند و شریعتی را اسلام شناس دستگاه معرفی کنند. این موضوع موجب نگرانی همۀ ما بود. مورد دوم این بود که، رژیم ایران شایع کرده بود که ما به شریعتی اجازه دادیم تا از ایران خارج شود و با مجوز ما رفت. همه اینها برای ترور شخصیت شریعتی بود. مسئله سوم این بود که جنازه را به خانواده و به کسی تحویل نمیدادند. به دلیل حضور نداشتن خانواده دکتر، آنان می خواستند جنازه را به سفارت ایران تحویل دهند. علت مرگ مشخص نبود و با اینکه اتوبسی و کالبد شکافی انجام شده بود، ولی نتایج آن را نمیدادند و همه اینها مسائلی بود که برای ما مطرح بود.
در آن زمان احسان شریعتی تازه برای ادامه تحصیل به امریکا آمده بود. احسان نزد آقای دکتر منصور فرهنگ رفته بود که به علی شریعتی خیلی نزدیک بود. در جریان فوت دکتر شریعتی من با احسان تماس گرفتم و از او خواستم که فوراً به هوستون بیاید. در آن زمان آقای سید جواد صدر و سید احمد با مرحوم تولیت هم در هوستون بودند. احسان آمد و ترتیبی اتخاذ شد که هر چه سریعتر به عنوان فرزند ذکور شریعتی به لندن برود و جنازه را مطالبه کند. این اقدام برای این بود که جنازه را به دولتی ها تحویل ندهند. آقای عنایت (اتحاد) هم که در لندن بود وکیل انگلیسی به نام پیتر برای احسان گرفت تا جنازه را تحویل بگیرد. ولی باز هم جنازه را نمیدادند.
در نهایت، اقدامی که ما انجام دادیم این بود که به همه انجمن های اسلامی در امریکا و اروپا بخشنامهای ارسال کردیم و از آنان خواستیم که به نخست وزیر انگلیس تلگراف بزنند و بگویند شما باید جنازه را تحویل خانواده دهید، در غیر این صورت ما شما را متهم می کنیم که سازمان امنیت ایران شریعتی را کشته و شما هم همکاری می کنید. بیشتر شبیه یک جنگ تبلیغاتی بود. شاید صدها تلگراف به دفتر نخست وزیر انگلیس فرستاده شد. تا در نهایت جنازه را تحویل دادند. جنازه را به مسجد شیعی امام باره در لندن بردیم. زیرا در ایران تبلیغ کرده بودند که شریعتی سنی و وهابی شده است. اگر جنازه را به یک مسجد سنی می بردیم حتما مخالفان شریعتی از این فرصت هم سوء استفاده می کردند و می گفتند کل شیء یرجع الی اصل. بنابراین جنازه را به مسجد شیعیان با نام امام باره که از طرف شیعیان تانزانیا ساخته شده بود، بردیم؛ امام باره یعنی بارگاه امام.
صحبت با مرحوم مطهری برای خواندن نماز میت
موضوع دیگر این بود که چه کسی شریعتی را غسل بدهد و برایش نمازش بخواند. به آقای سید محمد شبستری، که در آن زمان رئیس مرکز اسلامی هامبورگ بود، تلفن زدم و از او خواهش کردم که به لندن برای نماز میت برود. از طرفی مطلع شدیم که آقای مطهری هم لندن هستند. آقای مطهری برای معالجه چشم مرحوم علامه طباطبائی به لندن آمده بودند و در منزل آقای شهرستانی ساکن شده بودند. دکتر سروش به من گفت که مطهری به مسجد امام باره که شیعیان و ایرانی ها در آنجا جمع می شوند رفته و صحبتی کرده و گفته شریعتی را خود دولتیها و ساواک فرستاده اند و تبلیغات خیلی بدی را علیه شریعتی شروع کرده است.
من مرحوم مطهری را از سال های 33 و 34 میشناختم. از وقتی که از قم به تهران آمد همسایه دیوار به دیوار خانه پدری ما شد و ما با هم رابطه و دوستی و آشنایی و همکاریهای مفصل داشتیم. دوستان گفتند: آقای مطهری به تو احترام می گذارد و از تو حرف شنوی دارد. برایش توضیح بده شرایط اینگونه که ایشان فکر میکنند، نیست. روز بعد از ورود من، به منزل آقای شهرستانی رفتیم و از ساعت دو تا هشت و نیم شب با مرحوم مطهری بحث و جدل کردیم و از سابقۀ شریعتی و ارتباط ما با او و نحوۀ خروجش از تهران برای آقای مطهری توضیح دادیم. به ایشان گفتیم که این دسیسۀ ساواک است، حالا که کار از دستشان در رفته است و مجبورند به بالایی ها جواب بدهند، باید بگویند ما خودمان گذاشته ایم که او برود و گرنه پدرشان را در می آوردند. خروج شریعتی از ایران برای ساواک آبروریزی بود.
البته ایشان مخالف بعضی از دیدگاه های شریعتی بود. من گفتم اختلاف بین علما رحمت است. اگر شما اختلاف دارید، باب نقد علمی علما را باز کنید. او یک دانشمند است، حرف هایی زده و شما هم در جایگاه دانشمند اسلام شناس برجسته، حرفهای او را نقد کنید و ما عامی ها هم بهره مند می شویم. آقای مطهری انصافاً قانع شد.
حالا سؤال این بود که جنازه را کجا ببریم؟ دو نظر وجود داشت یکی اینکه به نجف ببریم و گزینه دیگر دمشق بود. بالاخره تصمیم گرفتیم که جنازه را به سوریه ببریم. از قبل هم با آقا موسی و دکتر چمران در تماس بودیم. امام موسی صدر با سوری ها صحبت کردند و موافقت آنها را جلب کردند که ما از لندن با هواپیمای سوری به دمشق برویم. انصافاً حضور آقای صدر در این جریان خیلی مؤثر بود. ارتباطات ایشان با سوری ها باعث شد که آنها نهایت همکاری را کردند. حتی برای تامین هزینه تهیه بلیط هواپیما نیز با ما همکاری کردند.
سفر به دمشق برای مراسم خاک سپاری
جنازه را طبق رسوم شیعه در مسجد امام باره لندن غسل دادیم. تشییع جنازه باشکوه و بزرگی نیز در آنجا برگزار کردیم. در آن مراسم آقایان حبیبی و بنی صدر و بنده سخنرانی کردیم. سخنرانی های آن روز در مکتب مبارز که ارگان اتحادیه انجمن های اسلامی در امریکا و اروپا بود، چاپ شده است. پس از آن هیئتی با خانواده و جنازه از لندن به دمشق رفتیم. در فرودگاه آقا موسی و مفتی اعظم سوریه حضور داشتند. ابومازن، هانی الحسن، صادق قطب زاده، صادق طباطبائی، شیخ یعقوب و بسیاری دیگر حضور داشتند. جنازه را به زینبیه بردیم و در آنجا در آرامگاه حضرت زینب در سالنی جمع شدیم. آقا موسی هم قبل از مراسم در حرم حضرت زینب نماز میت را خواندند.
بعد از درگذشت شریعتی مطلبی در امریکا با عنوان شهید جاوید چاپ کردیم که چندین بخش دارد. یک بخش زندگی نامه اوست که من خودم تهیه کردم. فصلی هم با عنوان «از حسینیه تا زینبیه» نوشته ام که از روند خروج شریعتی از ایران تا تدفین او در زینبیه را توضیح دادهام. پدر دکتر شریعتی میگفت: شریعتی همیشه آرزو داشت که در زینبیه دفن شود، وی می گفت یا باید کار حسینی کرد یا کار زینبی! او کار زینبی کرده بود و اقبالش این بود که در جوار حضرت زینب دفن شود.