به سفارش امام موسی صدر مسئولین فرودگاه هیچ مجوزی از من نخواستند.
همزمان با جشنهای دوهزار و پانصد ساله سفری به مکه داشتم و اعلامیههای امام خمینی را هم با خودم برده بودم. در آنجا دستگیر شدم و دو سال در زندان بودم.
حدود یک سال ونیم کسی از من خبر نداشت و همه یقین کرده بودند که کشته شدهام. در این مدت یکی از کسانی که این مسأله را پیگیری میکرد آقای امام موسی بود. ایشان به تمامی افرادی که فکر میکرد میتوانند کمکی بکند سفارش بنده را کرده بودند. حتی به عمر سقاف، وزیر امور خارجه عربستان، گفته بودند که یکی از علمای بزرگ ما در زندان شماست و تکلیفش مشخص نیست، لطفاً بررسی کنید.
بعد از تلاش و پیگیریهای جدی آقا موسی از مسئولین و حکام سعودی از زندان آزاد شدم و به نجف رفتم.
بعد از دو سال حبس حال خوبی نداشتم و نجف را به مقصد لبنان ترک کردم. اما مشکلی وجود داشت و آن اینکه برای سفر به لبنان اجازۀ دولت ایران و تمدید گذرنامه لازم بود. بدون ویزا و گذرنامه به بیروت رفتم و در فرودگاه از طریق یکی از دوستان با آقای صدر تماس گرفتم. ایشان بلافاصله با مسئول فرودگاه تماس گرفت که فلان کس را سریع به مجلس اعلای شیعیان بیاورید. بلافاصله با ماشینی مرا به مجلس اعلای شیعیان بردند.
این همکاری در مسیر برگشت هم تکرار شد. به سفارش امام موسی صدر مسئولین فرودگاه هیچ مجوزی از من نخواستند و وقتی نام آقای صدر را آوردم، گفتند: سید موسی، مسیحنا. واقعاً از صمیم قلب و با عشق میگفتند.
مأموران فرودگاه با شنیدن نام امام موسی صدر من را تا هواپیما همراهی کردند. بدون گذرنامه و مهر ورودی و خروجی و با توصیه ایشان به لبنان رفتم و برگشتم.