پدرم در جریان مبارزات اسلامی و آزادی خواهانه علیه حکومت وقت افغانستان در اوایل دهه ۳۰ شمسی دستگیر و روانه زندان شدند این احتمال میرفت که با حکم اعدام مواجه شوند لذا دو نفر از افغانستان برای دیدار با علما عازم ایران شدند و از آیتالله کاشانی و آیتالله سید رضا صدر برای سازمان ملل و دانشگاه الازهر نامه گرفتند که این روحانی جوان مجرم نیست و نباید اعدام شود و با فشار سازمان ملل و دانشگاه الازهر حکم اعدامشان به چهارده سال زندان تبدیل شد.
پدر من شهید علامه سید اسماعیل بلخی وقتی که در دوران نوجوانی از افغانستان به مشهد مهاجرت کرد از همان زمان با مرحوم آیت الله العظمی سید صدرالدین صدر که از علما و استادان حوزه علمیه مشهد بودند آشنا شدند این آشنایی با شرکت در درس آقای صدر و دوستی و همدرسی و هم حجره بودن با آیت الله سید رضا صدر افزایش یافت.
بعدها که پدرم در جریان مبارزات اسلامی و آزادی خواهانه علیه حکومت وقت افغانستان در اوایل دهه ۳۰ شمسی دستگیر و روانه زندان شدند این احتمال میرفت که با حکم اعدام مواجه شوند لذا دو نفر از افغانستان برای دیدار با علما عازم ایران شدند و از آیتالله کاشانی و آیتالله سید رضا صدر برای سازمان ملل و دانشگاه الازهر نامه گرفتند که این روحانی جوان مجرم نیست و نباید اعدام شود و با فشار سازمان ملل و دانشگاه الازهر حکم اعدامشان به چهارده سال زندان تبدیل شد.
مساعدت و پیگیری آقا رضا صدر به همین جا ختم نشد و ایشان همچنان احوالپرس ما و آقای بلخی بودند، حتی گاهی کتابهای دینی و مذهبی را که در افغانستان ممنوع بود لابهلای بقیه کتابها به افغانستان میفرستادند و به ما خبر میدادند که بروید از فلان کتاب فروشی بگیرید و ما کتابها را میگرفتیم و به پدرم میرساندیم.
همچنین چندسال بعد که پدرم از زندان آزاد شد در سفری که ما به ایران آمدیم، مرحوم آیت الله سید رضا صدر وسیله آوردند و ما را به منزل خودشان در قم بردند. حتی پدرم را بعنوان یک شخصیت برجسته اسلامی و خوشفکر برای سخنرانی به دارالتبلیغ و همچنین به مجله مکتب اسلام معرفی کردند. در مدتی که منزلشان بودیم خیلی به ما محبت کردند، و من الان از ذکر محبتهای ایشان بیتاب میشوم.
الطاف آقا رضا صدر نسبت به خانواده ما هیچگاه کم نشد. حتی در سالهای بعد وقتی که تصمیم گرفته شده بود افغانها را به کشورشان برگرداندند، نامهای برای آقای طبسی تولیت آستان قدس رضوی نوشتند و ضمن معرفی ما توضیح دادند که این خانواده باید حمایت شوند و ایشان هم به ما کمک کرد و ما را از سرگردانی نجات داد.
افسوس که وقتی بعد از مدتها برای دیدن ایشان به قم رفتم وقتی به نزدیکی منزلشان رسیدم دیدم اعلامیه درگذشتشان رابه دیوار زدهاند، شوکه شدم و اصلاً نفهمیدم در خانۀ آقا را چطور زدم...