من به دلیل شرایط، خیلی با ایشان بودم، خیلی چیزها از ایشان دیدم؛ ابعاد مختلفی داشتند که هر کدام عظمت خودش را دارد. مجموعه ویژگی هایی در دیدگاه و سلوک اجتماعی و فقهی و استدلالی داشتند که دیگر تکرار نمیشود. مقداری از آن اقتضای شرایط خاص بود و مقداری هم ارثی و اکتسابی بود. شرایطی دست به دست هم داده بود که هیچ کدامش قابل تکرار نیست. به همین دلیل خیلی افسوس نبودنشان را میخورم.
از خصوصیات دایی جان،آقاموسی این بود بود که با تمام خواهرزادهها و برادرزادهها ارتباط خاص مستقیمی برقرار میکردند که متناسب با روحیه-اش یک چیز مستقل خاص خودش بود. این جوری به بچهها شخصیت داده میشد و راهنمایی هم میشدند. بعد هم تشخیص میدادند ذوقشان در چه زمینهای است.
مثلاً جواد، برادرم، رفت رشتۀ ادبیات و تاریخ ادبیات و فلسفه و این مقولهها. دایی جان تا به او میرسیدند یک بیت میگفتند، بعد میگفتند قسمت دومش چیست؟ میرفت پیدا میکرد و میآورد. پیگیر هم بودند. ول نمیکردند. پی میگرفتند که چکار کردی. در همان سنین نوجوانی خیلی متناسب با سن صحبت میکردند. هرچه جلوتر میرفتم احساس میکردم یک گام دارد به رویم باز میشود.
مجلهای بود که حسینقلی مستعان در آن مطلب مینوشت چند شماره از آن را به من دادند، می گفتند این چند شماره را بخوان. این وسطهای قصه است. قسمت ۲۰ تا ۲۵. بخوان و تکمیلش کن. یک قصهای از قبل بیاور تا اینجا و بعد تا انتها ببر. این برای خلاقیت و قدرت تصور بود که آن موقع برای من خیلی ثقیل بود. البته اشاره میکردند که مثلاً اینطوری شروع کن.
نه تنها با من، با همه بچهها و خواهرزادهها و برادرزادهها متناسب با اقتضای سنشان از این کارها میکردند. مناسب با جهتی که تشخیص میدادند. این خودش نشان میدهد ایشان با مسائل تربیتی و بینشهای تربیتی و مکاتب تربیتی آشنایی دارند.
من به دلیل شرایط، خیلی با ایشان بودم، خیلی چیزها از ایشان دیدم؛ ابعاد مختلفی داشتند که هر کدام عظمت خودش را دارد. مجموعه ویژگی هایی در دیدگاه و سلوک اجتماعی و فقهی و استدلالی داشتند که دیگر تکرار نمیشود. مقداری از آن اقتضای شرایط خاص بود و مقداری هم ارثی و اکتسابی بود. شرایطی دست به دست هم داده بود که هیچ کدامش قابل تکرار نیست. به همین دلیل خیلی افسوس نبودنشان را میخورم.