یادم است که بعد از طواف نساء از اخبار شنیدیم که سادات به اسرائیل رفته و یادم است امام به شکل عجیبی از این ماجرا ناراحت شدند. طوری که شب نتوانستند شام بخورند.
یک بار امام موسی صدر میخواستند با خواهرشان، رباب خانم، به حج بروند، مرا هم با خودشان بردند. به شوهرم گفتند: من میخواهم برای این خواهرم که اینقدر به ما کمک میکند، کاری بکنم. میخواهم با ما بیاید مکه. من شروع کردم به گریه کردن. با هم رفتیم عمره و چه عمرهای بود. چه استقبالی از ایشان شد.
اول حرم قرق بود و بعد در باز شد و بقیه آمدند. من شش ساعت زیر ناودان طلا نشستم و دعا کردم. معمولاً ما زیارت میکردیم و زود برای استراحت میرفتیم، اما امام نیمههای شب میآمدند.
اینکه چه سالی بود دقیق یادم نیست، ولی این یادم است که بعد از طواف نساء از اخبار شنیدیم که سادات به اسرائیل رفته و یادم است امام به شکل عجیبی از این ماجرا ناراحت شدند. طوری که شب نتوانستند شام بخورند. معلوم بود چقدر این مسئله برایشان سنگین بود برای همین از مکه به چند کشور عربی رفتند و ما برگشتیم لبنان.