- مهمترین اصل در گفتوگو این است که بدانیم در گفتوگو و دیالوگ، اصولا «دیگری» اصالت دارد. در اینجا کلام «من نمیدانم» سقراط اهمیت بسیاری دارد. سقراط آموزگار فلسفه و اخلاق است. ما دو گونه جهل و ندانستن به نامهای «جهل بسیط» و «جهل مرکب» داریم که در میان این دو جهل علم و دانش وجود دارد. - بندتو کروچه میگوید که روش سقراط که از «نمیدانم» آغاز میشود یک روش کهنه نشدنی است. یکی از آفاتی که در دامن تفکر اسلامی نشسته در این است که انگار همه جواب هر مسئلهای را در مشت خود دارند. این مقوله یکی از بنیادیترین مسائل گفتوگو است که از میدانم آغاز میشود یا از نمیدانم؟ اگر از میدانم آغاز شد چه بسا آن بحث دیگر به گفتوگو کشیده نشود . - در دیالوگ هر نوع مرجعیت یا اتوریتهای پذیرفتنی است. بنابراین در گفتوگو نمیتوان گفت که سقراط یا افلاطون این را گفتهاند. در دیالوگ حتی سقراط، افلاطون و ابنسینا نیز مرجعیت ندارند. همچنین باید بدانیم که در دیالوگ از توصیفها و تبیینها سخن میرود نه از تجویزها که متعلق به ایدئولوژی است. حتی در گفتوگو انتقال دانش و تفکر مطرح نیست، بلکه گفتوگو در اصل سرآغاز اندیشیدن به شمار آمده و در آن پرونده هر بحثی برای همیشه مفتوح است. بنابراین ما با بهره بردن از دیالوگ و گفتوگو به خرد جمعی و در نهایت به تعالی میرسیم . - دیالوگ و گفتوگو دو رقیب عمده دارد: مونولوگ و جدل. جدل در فرهنگ و تمدن اسلامی مدام حاکم بوده است. در جدل، هدف پیروزی بر خصم است و این برای حوزه اندیشه آسیبهای بسیاری به همراه دارد. در مقابل در حوزه گفتوگو به قول یاسپرس همه در راه هستیم، بنابراین باید هر دو طرف توانمند باشند . - یکی از آسیبهای تمدن اسلامی در هزار سال گذشته حاکم شدن منطق و متافیزیک ارسطویی است. در چهارچوب این منطق همیشه میتوان به جوابها رسید، بنابراین دیالوگ برقرار نمیشود. ما باید برای گفتوگو وارد حوزه پدیدارشناسی و هرمنوتیک شویم. یکی از تجربههایی که میتوان برای تمدن اسلامی استفاده کرد تجربه کلیسای کاتولیک است. این کلیسا پس از قرنها مقاومت بالاخره در شورای دوم واتیکان تن به گفتوگو داد. - دیالوگ به معنای شدن و صیرورت است و سنتزی دارد که ما را به یک شدن متعالیتر میبرد. تجربه فردی من نشان میدهد که برای پی بردن به این نکته که چه کسی واقعا اهل گفتوگو است نباید صرفا به آراء و کتابهایش بسنده کرد، بلکه باید دید آن شخص تا چه میزان متخلق به گفتوگوست. در جهان معاصر فقط امام موسی صدر و مرحوم آیتالله طالقانی را متخلق به گفتوگو دیدم. در خمیرمایه این دو بزرگوار استعداد گفتوگو بیشتر وجود داشته است. - همچنین در غرب نیز چهرههایی چون فردریک کاپلستون نویسنده مشهور کتاب 9 جلدی «تاریخ فلسفه» و برتراند راسل بیشتر اهل گفتوگو بودند و عقاید این دو نیز بسیار متفاوت بود. راسل عقیده دینی را مورد نقد قرار میداد اما کاپلستون یک کشیش یسوعی بود. با این اوصاف کاپلستون در تاریخ فلسفه خود حدود 90 صفحه را به شرح آرای راسل اختصاص داده و خود راسل پس از مطالعه در نامهای به کاپلستون نوشت که شرح بسیار خوبی از منظومه فکری من را ارائه دادهاید. - مشخص نیست که چرا در خاورمیانه هر بذری که به هوا پاشیده میشود به زمین نرسیده به بنیادگرایی میرسد. چرا بسیاری از اهالی این منطقه که در بهترین دانشگاههای اروپا درس خواندهاند اهل گفتوگو نیستند. شاید این مساله به تربیت انسانی آنها بازگردد. به نظر من باید والدین فرزندان خود را از همان دوران کودکی با مقوله گفتوگو آشنا کنند. |