میگفت از کنار دریای مدیرانه سنگ جمع میکنم، قلوه سنگهای کنار دریا را میآورم اینجا برای این بچهها آبشار درست میکنم، راه درست میکنم، جوی آب درست میکنم تا قدری فضای اینجا هنری و غیر رزمی شود. اما این بچهها از بس خشونت دیدهاند و از بس که زیر فشار بودهاند اصلاً درک نمیکنند و اینها را خراب میکنند و من دوباره از نو درست میکنم.
در شرایط قبل از انقلاب و در جنوب لبنان فشارهای زیادی بر چمران بود. و من با خودم فکر میکردم این بندۀ خدا چه فشارهایی را باید تحمل کند، فشار سیاسی، اجتماعی، خانوادگی و روحی.
چمران چیزهای مختلفی را نقل میکرد، مثل اینکه با آرپیجی مدرسه را زده بودند، اینکه از بچههای مدرسه شهید شده بودند، چمران خیلی آزرده بود. در عین حال روح خیلی لطیفی هم داشت. خیلی ذوق هنری داشت و دوست داشت درمیان بوی دود و باروت و خون این بچههای محروم و فقیر را در فضایی بپروراند که از آن حالت خشونت و جنگ وارد فضاهای انسانی و فرهنگی بشوند.
برای نمونه میگفت که از کنار دریای مدیرانه سنگ جمع میکنم، قلوه سنگهای کنار دریا را میآورم اینجا برای این بچهها آبشار درست میکنم، راه درست میکنم، جوی آب درست میکنم تا قدری فضای اینجا هنری و غیر رزمی شود. اما این بچهها از بس خشونت دیدهاند و از بس که زیر فشار بودهاند اصلاً درک نمیکنند و اینها را خراب میکنند و من دوباره از نو درست میکنم.
این داستانها را که میگفت وارد مسائل جنگی میشد، وارد مسائل سیاسی میشد، بعد محنتها و فشارهایی را که میآوردند بیان میکرد و از آقا موسی تعریف میکرد. از صفا و صمیمیت و عشقی که آن بزرگوار به ایشان داشت و واقعاً چقدر وابستگی عجیبی پیدا کرده بودند.
منبع: مصاحبۀ گروه تاریخ شفاهی مؤسسۀ امام موسی صدر با آقای محمد حسین متقی