آقا موسی با یک بزرگواری خاص که برای من خیلی جالب بود گفت: «الان هم اگر یک خار در پای جلال برود، آرام نخواهم بود.» این جملۀ ایشان اصلاً برای من درس شد و آموختم که وقتی که انسانها به مقامات عالیه میرسند، در مقام بالای عرفان و الهی پرواز میکنند.
جنگ لبنان پیش آمده بود و اوضاع جنگزدههای لبنان وخیم بود. ما با آقای شهید مفتح برای کمک به جنگزدههای لبنان، مقداری کمک از ایران جمع کردیم و به اتفاق به سوریه رفتیم. آقای موسی صدر در سوریه منزلی داشتند و خودشان هم آنجا بودند. ما هم دو سه روزی آنجا بودیم و زیارتی کردیم. خیلی از کسانی که در دوران طاغوت برای آموزشهای چریکی به سوریه میرفتند هم آنجا بودند.
بعد از چند روز، عازم لبنان شدیم. بعضی از همراهان ما گذرنامه نداشتند ولی آقای صدر سر مرز اشاره کردند که اینها با من هستند و اصلاً مدارک ما را چک نکردند. در راه، من و آقای مفتح در ماشین آقای صدر نشسته بودیم. صحبتهای مختلفی بود و من میان صحبتها گفتم من شنیدهام بین شما و جلال فارسی اختلافاتی است، خوب است که در این فرصتی که ما هستیم، این مشکلات را حل و فصل کنیم. آقا موسی با یک بزرگواری خاص که برای من خیلی جالب بود گفت: «الان هم اگر یک خار به پای جلال برود، آرام نخواهم بود.» این جملۀ ایشان اصلاً برای من درس شد و آموختم که وقتی که انسانها به مقامات عالیه میرسند، در مقام بالای عرفان الهی پرواز میکنند.
به لبنان رسیدیم و به محلی که نزدیک تشکیلات خودشان برای ما تهیه کرده بودند، رفتیم. روزها میرفتیم با ایشان صحبت و مشورت میکردیم. خب حالا ما کمکها را چگونه به کار بگیریم؟ همین جوری کمک کنیم؟ بلاعوض بدهیم؟ تقسیم بکنیم؟ یا یک کارهای اصولی و اساسی بکنیم؟ خلاصه به این نتیجه رسیدیم که کار فرهنگی بکنیم، به این نتیجه رسیدیم که مؤسسه ای فرهنگی ایجاد کنیم. یعنی از کودکستان، دبستان، راهنمایی، دبیرستان تا دانشگاه تأسیس کنیم. شخصی را پیش ما فرستاد که به املاک و قیمتهای آنجا آشنا بود. ما را به منطقهای بین بیروت و صور برد؛ جایی مشرف به دریا. زمین صد و پنجاه هزار متری خیلی جای زیبا و قشنگ آنجا را نشان داد. ما برای انجام کارهای حقوقی و مشخص شدن هیئت امنا به ایران آمدیم که در همان زمان، ایشان را ربودند.
منبع: مصاحبه گروه تاریخ شفاهی مؤسسۀ امام موسی صدر با حاج حسین مهدیان