شهید مصطفی چمران در بخشهایی از کتاب لبنان، که گزیدهای از مجموعه سخنرانیها و دست نوشتههای اوست، دربارۀ حرکت محرومین و تأسیس حرکت امل سخن گفته است. آنچه میخوانید، بخشی از نوشتههای ایشان است.
در تظاهرات ۱۹۷۰ و سپس تظاهرات بعلبک و صور، شیعیان از روی احساسات و عواطف خودشان به میدان مبارزه آمدند و قسم یاد کردند که تا آخرین قطرۀ خون خودشان برای احقاق حقوق شیعیان مبارزه کنند. این مرحله اول مبارزات بود؛ یعنی مرحله رشد سیاسی و تحریک عواطف و احساسات شیعیان. امام موسی و دوستانش احساس کردند که تنها با عواطف و احساسات و تظاهرات نمیتوان کاری از پیش برد. در مقابل، سازمانهای دست راستی قوی و سازمانهای دست چپی قوی وجود داشت. بنابراین با تظاهرات ساده و خیابانی و با ابراز احساسات و عواطف نمیشد به جایی رسید. باید سازماندهی انجام میشد.
بنابراین در سال ۱۹۷۳ سازماندهی «حرکت محرومین» به رهبری امام موسیصدر شروع شد و من مسئول تنظیم تشکیلات این سازمان بودم. سازمانی که به سرعت شیعیان را دور خودش جمع کرد، سازمانی که ایدئولوژیش اسلام بود، اما اسلام حقیقی، اسلام انقلابی. اسلامی که سربازانش به قدرت اسلحه شهادت مسلح میشدند.
چنین سازمانی با چنین ایدئولوژی مورد بغض و کینه چپیها و راستیها و حتی روحانیون مرتجع لبنان قرار گرفت، ولی این سازمان به سرعت پیش میرفت. همانطور که گفتم عده زیادی از جوانان بدبخت و فلکزده شیعه به علت خلئی که وجود داشت به احزاب کمونیست، چپ و سازمانهای متطرّف چپ فلسطینی پناه میبردند. ولی پس از تأسیس «حرکت محرومین» عده زیادی از این جوانان به اصل و مبداء خودشان بازگشتند و به قول معروف، فرش را، گلیم را، از زیر پای احزاب کشیدند و در هر دهی که یک یا دو نفر از حزب کمونیست وجود داشت، اقلاً صد تا دویست نفر از اعضای مؤمن حرکت محرومین فعالیت میکردند.
پس از این مرحله دوم سازماندهی در بین شیعیان، مرحله سوم آغاز شد و آن سازماندهی نظامی بود. لبنان با ایران فرق دارد، لبنان سرزمینی است عشایری و همه مسلح. دست راستیها –همانطور که گفتم- با چهل هزار جنگنده و اسلحه کافی سیطره خودشان را بر دیگران حفظ میکردند. مقابله با یک سازمان نظامی باید با قدرت نظامی تؤام باشد. بنابراین قسمت سوم سازماندهی «حرکت محرومین» تأسیس سازمان نظامی «امل» بود. «امل» از سه کلمه «افوج، مقاومت، لبنانیه» که «الف» از افواج و «م» از مقاومت و «ل» از لبنانی گرفته شده، یعنی «آرزو»، آرزو برای تحقق رسالت اسلامی و حکومت مهدی (عج).
این سازمان از سال ۱۹۷۴ شروع به تعلیم جوانان شیعه کرد و این تعلیم در منطقه بعلبک، در کوهستانهای نزدیک به سوریه انجام میگرفت. تعلیماتی که در آن مقاومت فلسطینی با ما همکاری داشت و شخص یاسر عرفات بارها به این مرکز سفر کرد و هنگام فارغالتحصیل شدن دوستان و برادران ما سخنرانی کرد. چند نفر از مربیان فلسطینی در روزهای اول یا سال اول در پایگاه امل به تعلیم و تربیت نظامی دوستان ما مشغول بودند. البته در حال حاضر جوانان «امل» تعلیماتشان خیلی قویتر از گذشته است و این پایگاهها را خودشان اداره میکنند. صدها نفر از بهترین جوانان ایرانی ما نیز، در پایگاههای امل در لبنان تربیت نظامی دیدند، سه سال پیش {۱۳۵۶} در مخالفت شدیدی «منصور قدر» سفیر جاسوس ایران در لبنان علیه امام موسیصدر ابراز داشت و به دولت لبنان شکایت کرد که در پایگاه «امل» در بعلبک ۱۸۰ یا ۲۰۰ نفر از جوانان ایرانی تعلیم میبیند و به مقدار زیادی از حملات و دشمنیهای دولت لبنان و مسیحیان برضد امام موسیصدر، مربوط به این قضیه بود.
بدین ترتیب آموزش نظامی «امل» شروع شد، اولین گروه هفتادنفری از استادان و شاگردان مؤسسه {مدرسه صنعتی جبلعامل} را در دهی به نام «یمونه» در بعلبک به مدت یک هفته تعلیم نظامی دادیم و نتیجه بسیار رضایتبخش بود. آنگاه پس از توافق فتح، مرکز بزرگ تدریب {آموزش نظامی} «امل» در «عینالبنیه» حوالی بعلبک زیر نظر مدربین {مربیان} فتح، برای جوانان «امل» افتتاح شد که نتیجه آن رضایتبخش بود، تا اینکه انفجار مین باعث شهادت ۲۶ نفر از جوانان ما و بیش از هفتاد مجروح گردید. آن مرکز تدریب بسته شد و مرکزی دیگر در «جَنتا» باز گردید، که اول زیر نظر فتح اداره میشد، ولی بعد اداره آن را خود جوانان «امل» به دست گرفتند. انفجار اردوگاه بعلبک، سروصدای زیادی به پا کرد و سازمان را – که مخفی بود- علنی کرد [۱] و همه از اطراف به دشمنی برخاستند.
مسیحیان و چپیها هر دو مخالف بودند؛ زیرا میدانستند اگر طرفداران صدر، سازماندهی شده و جنگنده شوند، دیگر کسی نمیتواند در مقابل قدرت آنان ایستادگی کند. چپیها تا به آن روز با آقای صدر کاری نداشتند، فکر میکردند او رجل دین و مثل دیگران است که گاهگاهی شعارهایی تند میدهد، اما هنگامی که متوجه سازماندهی او و تعلیمات نظامی او شدند، ترس و وحشت آنها بالا گرفت و شروع به کارشکنی و اذیت کردند. ابتدا این کارشکنیها مخفی بود، ولی بعد که فرصتهای مناسبی یافتند علناً به دشمنی و کینهتوزی پرداختند.
حزب کمونیست لبنان پنجاه سال سابقه کار در لبنان داشت، ولی میدید که گروهگروه از جوانان به «حرکت محرومین» میپیوندند. شیعه اصولاً خود را به طور طبیعی جزیی از «حرکت محرومین» به حساب میآورد و لذا گلیم را از زیر پای احزاب چپ کشیده و دیگر مجالی برای آنها باقی نمیگذارد. لذا دشمنان فطرتاً در جستجوی فرصت برای کوبیدن «امل» و امام موسیصدر برآمدند. امام موسیصدر آمده بود که فقر فکری و ایدئولوژیکی و سیاسی و اجتماعی جنوب را پر کند و خلاء را پر کرده بود. دیگر بهانه و میدانی به دست حزب کمونیست نمیداد. حزب کمونیست از فئودالها و شیوخ خودفروخته خوشش میآمد، گو اینکه در ظاهر به آنها فحش میداد؛ زیرا اینان برای او مجال باز میکردند تا فعالیت بیشتری کند، اما امام موسی همه حربهها را از آنان گرفته بود و در عمل سیاسی، حتی از آنها تندتر بود و حزب کمونیست و احزاب چپ دیگر را خلعسلاح کرده بود.
حزب کمونیست لبنان در اوایل جنگهای داخلی در «بنت جبیل» جلسهای داشت (که یک نفر از کادرهای ما خود را در آن جلسه داخل کرده بود) مسئولان حزب به کادرها میگفتند: «ما باید صدر را تصفیه کنیم، ولی الان موقعیت مناسب نیست. باید منتظر فرصت نشست!»
کنگره دانشجویان عرب در همان اوقات در الجزایر برپا میشود، دو نفر از طرف «حرکت محرومین» به کنگره میروند. «هانیالحسین» نماینده فتح نیز در کنگره بود. رئیس کنگره اسامی شرکتکنندگان را میخواند، احزاب کمونیست دنیا همه باهم! به شرکت «حرکت محرومین» اعتراض کرده میخواستند جلسه را ترک کنند، رئیس کنگره اجباراً اسم «حرکت محرومین» را حذف میکند! «هانیالحسین» بلند میشود و میپرسد که چرا احزاب کمونیست خواهان چنین امری هستند؟ و اگر جواب قانعکنندهای ارائه ندهند، او جلسه را ترک خواهد گفت. مشاجرهای شدید بین احزاب کمونیست و فتح درمیگیرد، ولی وزنه فتح سنگینتر بود و اعتراض «هانیالحسین» مؤثر واقع میشود و «حرکت محرومین» در جلسه شرکت میکند، نماینده «حرکت محرومین» سخن میگوید، که بسیار عالی بود، و اصلاً حملهای به حزب کمونیست نبود و بیشتر شرح بدبختی مردم لبنان و لزوم مبارزه برای احقاق حق آنان بود.
در پی جلسه مناقشهای درمیگیرد و شرکتکنندگان به احزاب کمونیست ایراد میگیرند که آخر این حرف چه بدی داشت که شما این همه جار و جنجال به راه انداختید؟ البته آنها جوابی نداشتند، اما «هانیالحسین» نتیجه گرفت که حزب کمونیست لبنان سابقاً به نام ملت لبنان در کنگره سخن میگفت و خود را نمایندۀ لبنانیها مینامید، درحالی که وقتی «حرکت محرومین» در کنگره شرکت کند، طبعاً به عنوان نماینده مردم لبنان است، پس دیگر جایی برای حزب کمونیست نمیماند. لذا آنان با تمام قوا میخواستند که «حرکت محرومین» را از کنگره اخراج کنند تا نقش خود را از دست ندهند. البته این وقایع اوایل سال ۷۵، یعنی ماهها قبل از دخول سوریه و یا اختلافات «نبعه» و «تل زعتر» به وقوع پیوست و ظاهراً در آن روزها احزاب چپ به آقای صدر و «حرکت محرومین» احترام زیادی میکردند و حتی نماینده حرکت محرومین در جلسات هفتگی احزاب چپ شرکت میکرد.
این دو نمونه نشان می دهد که حزب کمونیست از ابتدای کار تصمیم به نابودی «حرکت محرومین» و «حرکت امل» و شخص آقای صدر داشته است.
اتکای «امل» به خداست
براساس تجاربی که ما در لبنان داریم، بهترین و والاترین جنگندگان لبنان، شیعیان هستند؛ برای اینکه شیعه آدمی است محروم، آدمی است مستضعف. او از مرگ نمیترسد و خون حسینی در عروق جوان شیعه جریان دارد. بنابراین آنگاه که مسلسل به دست میگیرد و به وسط خیابان میرود، با پنجاه نفر مسیحی یا از ادیان دیگر برابری میکند. همچنان که قبلاً ذکر شد، درحال حاضر حتی اکثریت جنگجویان سازمانهای سنی و کمونیست در بیروت را شعیان تشکیل میدهند. البته خواهید گفت که چرا این جوانان پیش ما نمیآمدند؟ جواب خیلی ساده است؛ علت آن عدم امکانات بود. یک جوان شیعه در «شیاح» برای دفاع از خانهاش نیاز به اسلحه داشت، به «سازمان امل» مراجعه میکرد و اسلحه میخواست و ما اسلحه نداشتیم. به حزب کمونیست میرفت، به او اسلحه و پول میدادند. جوانان ما نه تنها پولی از ما دریافت نمیکردند، بلکه مجبور بودند که به سازمان شهریه بپردازند، درحالی که سازمانهای دیگر هر کدام پول و اسلحه مجانی میدادند. علت اساسی این بود که سازمانهای چپ هر کدام به دولت اجنبی وابسته بودند و پول و اسلحه دریافت میکردند. دولت لیبی، دولت عراق، سوریه، مصر، هرکدام برای خودشان سازمانی و حزبی داشتند و به آنها پول گزاف و اسلحه کافی میدادند. ولی «امل» نمیخواست که جز در مقابل خدای بزرگ در برابر هیچ کشور یا هیچ قدرتی تسلیم بشود و به جِدّ میگویم در مقابل تنها کمکی که به جوانان شیعه شد، کمکهایی بود که کم و بیش از طرف مراجع و خیرخواهان ایرانی انجام میگرفت و بس.
این سازمان به شدت در مقابل اسرائیل جنگیده و در این راه شهدای زیادی تقدیم کرده است که حماسهها برانگیختهاند، نبردها کردهاند، که اگر فرصت میبود بعضی از آنها را برای شما شرح میدادم. خود من هفتههای مکرر در سنگرها در جنوب لبنان در مقابل اسرائیل جنگیدم، در لحظاتی که هیچکس نمیتوانست تصور کند، لحظههایی که تانکها و هواپیماهای اسرائیل حرکت میکردند و به سوی سنگرهای ما میآمدند. آنجا دیگر مرگ بود، شهادت بود، راه گریز نبود، باید آنقدر جنگید تا به شهادت رسید.
از یک طرف رزمندگان «امل» در قابل فالانژیستها در شهر بیروت و «زَحْله» و نقاط دیگر میجنگیدند و در آنجا نیز حماسهها خلق کردند و از طرف دیگر نیز در مقابل چپیها و مزدوران عراق و خودفروختگانی که بر اثر اختلافات خط مکتبی، با سازمان «امل» مخالف بودند و ضربه میزدند.
عاقبت هیئت حاکمه لبنان و احزاب چپ و راست از قدرتنمایی شیعیان در تظاهرات بعلبک و صور و ایجاد «حرکت محرومین» و شاخه نظامی آن «امل» به هراس افتادند. بخصوص مسیحیت احساس کرد که امتیازات و تفوق آنها در لبنان در حال فرو رختن است، لذا دست به کار توطئهای بزرگ با همکاری اسرائیل شد اسرائیل نیز میخواست، مقاومت فلسطین را نابود سازد...
---
۱. ششم ژوئیه ۱۹۷۵ (۱۵ تیر ۱۳۵۴) ولادت رسمی امل اعلام میشود.