قدیم ترها در میانه سالهای دبستان که هنگامه سالهای جنگ گذشت، شوق خواندن در وجود مایه آن میشد که هر نوشتهای را بر هر کوی و برزنی دقیق بنگرم و بخوانم. بهاران که میرسید در میانه دید و بازدیدها بر در خانههایی، پارچه نوشتهای بر زمینهای سفید آویزان و پرچم سه رنگ ایران در اهتزاز که: «در بهار آزادی جای شهید... خالی» نامهای بر سر پارچه نبشتهها را میخواندم و اکثرشان را نمیشناختم. درنگی و تاملی! یاد لحظهای که در کوچهمان شهیدی را آوردند میافتادم، پسر یکی از همسایهها و به فاصله اندکی برادرش را.
کوچه و محله یک سر داغدار آن عزیزان شدند و در گمانم میجستم که آن محله وآن کوچه نیز حتما چنین کردهاند. اکنون اما سالها گذشته است، بهاران در راه است و لحظاتی دیگر سالی دگر نو خواهد شد و من عجیب دلم هوای مادربزرگی که این عید با ما نیست را دارد و خلوتی سخت برایم رقم خورده است، و اکنون آن نوشته کوتاه برایم جور دیگری میآید. نمیدانم از آنان که نیستند چقدر یاد میکنیم و تقدیر تاریخی این نوشته کوتاه چیست؟ اما به گمانم زیباست و این اخلاق حسنه ایی است که داریم. بهگاه خوشیها از آنان که نیستند یاد میکنیم. حتی جایی که دوستانی از هم دور افتادهاند ومحفلی بر پا میگردد و عزیزی از آنان نیست و البته زنده و برپاست از او یاد میکنیم و جای فلانی خالی! به گمانم این از آن روحیه بخشش بزرگ و به شراکت گذاری لحظهها و شریک شدن در میانه شادیهای مردمان این سرزمین حکایت میکند.
با خود زمزمه میکنم: «در بهار آزادی...» و بدان میاندیشم. به گمانم این نوشته در بهار آزادی باید یادگار انقلاب ۵۷ باشد وبهار ۵۸. در میانه شوق آزادی و رهایی ملت، حسرتی از نبودن عزیزانی لحظههایی چشمها را آب افکند و بغضی در گلو و آهی وای کاش...! لحظهام پرواز میگیرد به سوی همه کسانی که جای کسانی را در بهاران خالی میبینند. مادران و پدران فرزند از دست داده! برادران و خواهران در فراق افتاده! حتی دوستیهای دور مانده! منتظرانی در انتظار! وه! که چه سخت است! چه سخت است فراق وانتظار! به تقویم مینگرم و به لحظه تحویل سال و روز نخست آن. اربعین سالار شهیدان! دلم پر میکشد با کاروانی بازگشته در این روز از شام به کربلا! آنان چه کردند؟ سوالی سخت مینماید برایم! این چهل روز برایشان از زمان شهادت امام حسین (ع) چگونه گذشته است و چه کردهاند؟ یاد تحلیل جالبی از امام موسی صدر درباره رسالتهای حضرت زینب (س) میافتم. «چرا نگذاشتند امام حسین (ع) به کوفه وارد شود؟ برای اینکه میخواستند آن بزرگوار را خارج از کوفه به قتل برسانند. امام حسین (ع) را در صحرا متوقف و به نقطهای هدایت کردند که از کوفه و همه شهرها فاصله داشت چرا؟ برای اینکه آن بزرگوار را چنان به قتل برسانند که احدی اطلاع پیدا نکند! برنامه از این قرار بود اینگونه همه مردان را به قتل رساندند و حتی درباره علی ابن الحسین (ع) گفتند: او را نیز بکشید تا کسی از اهل بیت زنده نماند. تصور آنها این بود که طوفان شن اجساد را چنان در دل صحرا پنهان خواهد ساخت که اثری از آنها باقی نخواهد ماند! بعد هم میخواستند چنین وانمود کنند که مشتی خوارج را در صحرا به قتل رساندهاند چه خوارج به عنوان نماد فتنه و ناامنی چنان در انظار مردم منفور بودند که اگر مساله به نام آنها جا میافتاد کار تمام بود! بنابراین دور ساختن امام حسین (ع) از شهرها، پنهان کاری و تبلیغات دروغ رئوس اصلی برنامهای بود که برای قتل و بستن پرونده آن بزرگوار طراحی شده بود اما چه کسی بساط این توطئه را برچید؟ حضرت زینب (س)! چگونه! اینگونه که آن بزرگوار در کوفه، شام، شهرهای میانه راه و در همه جا اخبار واقعه کربلا را کلمه به کلمه برای مردم افشا و بازگو نمود.»
امام موسی صدر درباره دومین رسالت حضرت زینب (س) پس از شهادت امام حسین (ع) نیز تحلیل زیبایی دارد: «وقتی حضرت زینب (س) همراه دیگر بانوان کربلا کنار پیکر بیجان امام حسین (ع) قرار گرفت عضو سالمی از آن باقی نمانده بود بدن از سر جدا و زیر انبوهی از نیزهها، شمشیرها و سنگها پنهان شده بود. حضرت زینب (س) پیکر امام را از زیر نیزهها و شمشیرها و سنگها بیرون کشید آن را بر دستان خود گرفت و از خداوند خواست که این قربانی را از وی بپذیرد! برخورد حضرت زینب (س) با سالار شهیدان کربلا تکلیف دیگر بانوان را با شهیدانشان روشن ساخت حضرت زینب (س) با رفتار خود به آنان آموخت که اکنون نه وقت نمایاندن ضعف و عجز که زمان به رخ کشاندن قدرت، صلابت و اعلان این نکته به جهانیان است که ما در حالی به این معرکه قدم گذاشتیم که نیک میدانستیم چه پیش خواهد آمد خود اینگونه خواستیم خود این مسیر را پیمودیم و آزادانه این سرنوشت را برگزیدیم اکنون نیز نه تنها از خدا میطلبیم این قربانی را از ما بپذیرد بلکه اگر این معرکه قربانیان بیشتری نیز طلب کند با تمام وجود آنها را تقدیم خواهیم کرد.» دوباره و چند باره تحلیلهای جالب و زیبای امام موسی صدر را میخوانم. اکنون پاسخ سوالم را یافتهام! اما در شگفت میشوم از این روزگار! اما اکنون امام موسی صدر صاحب این تحلیل زیبا کجاست؟ قریب سه دهه است که خانواده و مسلمانان لبنان ودوستداران او در اقصی نقاط دنیا در انتظار بازگشت او به میان خود هستند! بازگشت از سفری به لیبی! یاد آن دوستدار بزرگ امام موسی صدر که نخستین بار آن تحلیل جالب امام موسی صدر را از او شنیدم میافتم و شور و حرارت فراوانش که میگفت: «اگر با چشم بصیرت این تحلیل ارزنده امام موسی صدر مورد توجه قرار گیرد درگشودن گره معمای سرنوشت خود آن عزیز- امام موسی صدر موثر تواند بود.» میاندیشم و میاندیشم! احساس میکنم با تمام وجود! وه! که چه سخت است فراق و انتظار! سال دارد نو میشود و من همچنان در خلوت خویشم، آرام آرام زمزمه میکنم: یا مقلب القلوب و الابصار یامدبراللیل و النهار یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال.