در ابتدا این نکته را باید بگویم که امام موسیصدر یک شخصیت فراتر از زمان ما بود. بعضی از افراد هستند که ما به وضوح میبینیم که میبایست در زمان مرحوم شیخ مفید به دنیا میآمدند. یعنی یک شخصیت ما قبل این زمانی دارند. برای اینکه خصوصیات و شرایط زمان خود را درک نمیکنند. امام موسی صدر بر عکس این افراد، یک شخصیت ماورای این زمان بود. یعنی مثلاً باید ۳۰۰ـ۴۰۰ سال دیگر به دنیا میآمد. ایشان در افق خیلی بالایی سیر میکرد. فکرشان ماورای این زمان بود.
ایشان از مؤسسین مکتب اسلام و از افراد درجه یک آن بودند. مقالاتی که آن سالها در مکتب اسلام مینوشتند، راجع به اقتصاد اسلامی بود. آن زمانها اصلاً این مفاهیم مطرح نبود، البته الآن عادی است. مطالبی را که مطرح میکرد مثلاً درباره اقتصاد اسلامی بود. معلوم میشد که ایشان با آن دید تیزی که داشتند، فهمیده بودند که باید این مطالب را مطرح کرد. ما شبیه این مسئله را در مرحوم سیدمحمد باقر صدر میبینیم که اقتصادنا و فلسفتنا را در آن وقت نوشتهاند. اینها نبوغ خاصی داشتند و آن را در این مسیرها به کار انداختند.
امام موسی صدر حافظهای بسیار قوی داشت. خودش میگفت: من لمعه را که درس میگفتم، مطالعه نمیکردم. ما میفهمیم اینکه کسی لمعه بگوید و اصلاْ مطالعه نکند چه معنایی دارد. ما شنیده بودیم که مرحوم شهیدصدوقی رسائل میگفت و مطالعه نمیکرد، منتها شهیدصدوقی در سنین بالا چنین بود. اما امام موسیصدر در همان اوایل جوانی لمعه را بدین شکل میگفت. این در قم خیلی مهم بود. باز تعریف میکرد که ما در مسجد سلماسی به درس امام میرفتیم و امام بحث اجاره را مطرح میکردند. میگفت: من باز خیلی مطالعه نمیکردم و تکیه به حافظه خود داشتم. در همین مورد خاطره شیرینی دارم که برایتان نقل میکنم. در بیروت که بودم، شبی در محلی میهمان بودیم. آقای سلطانی، حاج آقا مهدیصدر، شهیدچمران در خدمت امام موسیصدر بودیم. آقای صدر با آقای سلطانی روی یک تاب نشسته بودند. هوا خیلی لطیف بود. ایشان شروع کردند به شعر خواندن. ۲۵ تا ۳۰بیت شعر خواندند. من روی علاقه جوانیم به دقت گوش میکردم. ایشان که دیدند من خوب گوش میکنم، پرسیدند: میدانی من اینها را کجا یاد گرفتم؟ در مدرسه حجتیه، در زمان طلبگی ایستاده بودم که درویشی آمد و اینها را خواند و من ایستادم و گوش کردم و حفظ شدم. خوش فهمی ایشان زبانزد عام و خاص بود. حضرت آقای زنجانی در مصاحبه خود بر این مسئله تکیه کرده بودند و واقعاً هم همینطور بود. افراد در فهم مطلب مختلف هستند. ممکن است از نظر حافظه خوب باشند، ولی مطلب را خوب درک نکنند. ولی ایشان مطلب را میقاپید. قبل از اینکه آدم جمله را تمام کند، ایشان متوجه شده بودند.
امام موسیصدر خوب درس میخواند. به تصدیق اکثر دوستانش در درسها بر همسالان خود تفوق داشت. البته ظاهراً اهل کار زیاد نبودند. در حوزه مشهور است که ترکها پر کار هستند ولی استعدادشان در حدنسبی زیاد نیست، بلکه تلاش زیادی دارند. در حوزه اکثر اساتید ما ترک هستند و این به خاطر همان پرکاری آنهاست. میگویند که یزدیها و اصفهانیها خوش استعداد هستند. گویا امام موسیصدر آن مقدار که خداوند حافظه و استعداد به وی عطا کرده بود، اهل کار نبود. با وجود این، نسبت به اقران خودشان تفوق داشتند. ایشان از شاگردان خوب مرحوم داماد و مرحوم امام بودند.
آقاموسی جزء مبرزین آن روز حوزه بودند و نسبت به هم ردیفهای خود خوش فهمتر بودند. ایشان، مرحوم بهشتی و حاج آقاموسی زنجانی هم مباحثه بودند. من این را شنیدهام که حاج آقاموسی زنجانی و آقای صدر جشنی برای عمامهگذاری میگیرند (گویا در منزل آقای صدر). آن وقت عمامه حاج آقاموسی صدر را مرحوم آقاسید احمد زنجانی میگذارد و عمامه حاج آقاموسی زنجانی را مرحوم آقای صدر بزرگ. امام موسیصدر قطعاً ملکه اجتهاد داشتند و دوستانشان هم ایشان را مجتهد میدانند.
کسی که این استعداد را داشته باشد که بتواند لمعه را در اوایل جوانیش درس بگوید، حتماً ملکه اجتهاد را خواهد داشت. ایشان هرچه خوانده بود در ذهنش بود. به یادم هست که طلبههای سیاهپوست آمده بودند خدمتشان و عربی صحبت میکردند. ما در علوم نحو مسئلهای بنام تمیز عدد داریم، مثلاً ۱۲ تمیز خاصی دارد، ۹ تمیز خاصی دارد. اینها اشتباه گفتند. امام موسیصدر گفت که در جوامع المقدمات اینگونه نوشته نشده است. همه مطالب در ذهنشان بود.
خصوصیتی جالب که در امام موسیصدر وجود داشت، آن بود که در عین اینکه روشنفکر اسلامی به تمام معنا بود و ماورای این زمان بود، متعبد هم بود صحبتهایی که ایشان در دارالتبلیغ آن زمان داشتند برای طلبههای جوانی مثل ما خیلی جالب بود. ایشان حرفهایی میزدند که ما تا آن زمان نشنیده بودیم، ولی در عین حال با این روشنفکری و با این روش کار و فکری داشت، انسان متعبدی بود. ما خیال میکنیم که هر کس کمی روشنفکر باشد، باید از این مفهیم سنتی اسلامی دست بردارد. ولی ایشان اینگونه نبودند. مثلاً ایشان دائم الوضوء بودند. در سفری که به تهران تشریف آوردند، ما میدیدیم که ایشان معمولاً در غیر وقت نماز وضو میگیرند. شنیدم که ایشان اهل نماز شب هم بودند و این خیلی جالب است که ایشان توانسته این نکات را با هم جمع کند. در مدت اقامت در ایران، من خیلی خدمتشان بودم. در لبنان نیز خدمتشان بودم. هیچ وقت نشنیدم که غیبتی از افراد کرده باشند. گاهی افراد سطح بالا غیبت را برای خود جایز میدادند! ولی ایشان اهل غیبت و تهمت نبودند. میدیدم که با ملاحظه صحبت میکند و این حالت در انسانهای روشنفکر واقعاً کمنظیر است.
در مورد روشنفکری ایشان به یادم دارم که میگفتند از نظر شرعی میتوانیم از یک مسیحی خرید کنیم، حتی از یک بقال مسیحی میتوانیم ماست بخریم. ایشان خودش نقل میکرد که در بیروت یک بستنی فروش مسیحی بود و همسایهای داشت که او هم بستنی فروش اما شیعه بود. بستنی فروش شیعه برای آنکه کار و کاسبیش بگیرد، شایع کرده بود که این همسایه ما چون مسیحی است، خرید کردن از وی حرام و جنسش نجس است! حاج آقا موسی میگفت به او پیغام دادم که اگر دست از این حرفها برنداری خودم میروم و در دکان آن بستنی فروش مسیحی مینشینم و بستنی میخورم. طبیعی است که چنین طرز تفکری شجاعت میخواهد. امام موسی صدر از ریاکاری بسیار دور بود. ایشان حریت خاصی داشت. مثلاً زمانی که پذیرفتن خانمهای بیحجاب در بین آقایان! قبحی تلقی میشد، ایشان در لبنان آنها را به حضور میپذیرفت. هدف او برای اشاعه فرهنگ اسلامی و تشیع در لبنان ایجاب میکرد که ایشان در آن مجالس حضور یابد. خانمهای بیحجاب به مجلس اعلای شیعه در سالن پایین مراجعه میکردند. یادم هست که قبل از انقلاب که به لبنان رفتیم، خانمهای با حجاب انگشتشمار بودند. الآن این به جهت انقلاب است که حجاب در همهجا دیده میشود. این حجابی که در لبنان و مصر و الجزایر میبینید، به خاطر آثار انقلاب است. در هر حال در امام موسیصدر تلفیقی وجود داشت بین روشنفکری اسلامی با معنای مثبتش و احترام گذاشتن به سنتهای اسلامی که باید هر فرد مسلمانی مراعات نماید.
البته ناگفته نماند که امام موسیصدر به لحاظ فکر بالای خود دچار مشکلاتی نیز میشدند. روحانیون کشش این فکر را نداشتند و به همین جهت هم با ایشان مخالفت میکردند. مخالفت آنها با امام موسیصدر روی این جهات بود، نه به جهت اینکه ایشان خصوصیات اخلاقی ناپسندی داشته باشند. برای یک آخوند سنتی پذیرفتن این مطلب مشکل بود که ایشان زنهای بیحجاب را به حضور بپذیرد. اینکه برخی از روحانیون لبنان با ایشان مخالفت میکردند علتش نداشتن همین کشش فکری بود. در نتیجه کارها و افکار آقای صدر را درک نمیکردند. ولی جالب اینجاست که امام موسیصدر هیچ عکسالعملی در برابر آنها نشان نمیداد. در برابر مخالفین خود عکسالعمل منفی نشان نمیداد. اصلاً آن آقایی ایشان و آن روحیه خاصش اجازه نمیداد که در مقابل این افراد عکسالعملی داشته باشند.
از خصوصیات اخلاقی ایشان، آن طور که من شنیدهام، اخلاق خیلی خوب و مثبت ایشان در داخل خانه بود. من از آقای صدرالدین آقازاده بزرگ ایشان شنیدم که پدرش را با دکتر مصدق و دکتر شریعتی مقایسه میکرد و میگفت: پدرم برای من هم یک پدر بود، هم روحانی بود وهم رهبر سیاسی. یعنی در داخل خانه یک مشی عادی و متعارف و معقولی داشت و این برای ما جالب بود که یک روحانی مثل ایشان بتواند این مطالب را در خود داشته باشد.
ایشان محبوبیت زیادی بین دوستانش و در بین مردم داشت. من محبوبیت بین دوستانش را در ایران به چشم دیدم. موقعی که به ایران تشریف آورده بودند، دوستان قدیمی ایشان از هر صنفی (شخصیتها، آقایان و روحانیون) به دیدنش میآمدند. دوستانش خیلی عاشقش بودند. آن لطافت گفتاری که ایشان داشت، واقعاً بینظیر بود. اصلاً گویا خداوند متعال در سینه این خاندان حقد و حسد و خود بزرگبینی و صفات شیطانی را خلق نکرده است. اکثر خانواده صدر اینگونه هستند و امام موسیصدر مظهر همه آنها بود. به قدری لطیف و عاقل بود که واقعاً باعث شگفتی میشد. من در خدمتشان بودم که دوستانشان میآمدند. به یادم هست که حاجآقا مهدی روحانی، آقای احمدی میانجی، حاج آقاموسی زنجانی بودند و آقای اثنی عشری حضور داشتند. این آقای اثنیعشری بسیار شیرین است، اگر مثلاً ۱۰ نفر اهل ذوق داشته باشیم، ذوق همه اینها در وجود آقای اثنیعشری جمع شده است. ایشان عاشق آقا موسیصدر بود. آقای آقایی که در قم محضر دارند و قبلاً دبیر بودند نیز حضور داشتند.
ایشان از دوستان قدیم امام موسیصدر است و آقای صدر با ایشان بسیار شوخی میکرد. امام موسیصدر خیلی مورد محبت دوستانش بود. من شنیدم که آقای مستجابی بعد از مفقود شدن آقای صدر رفته بودند به هند تا بلکه بتوانند از طریق آنها از ایشان اطلاعی به دست آورند. امام موسیصدر هم نسبت به دوستانش خیلی محبت داشتند و در مواقع نیاز آنها، تا آنجا که از دستش بر میآمد مضایقه نداشت، چه در لبنان و چه در ایران. این روی همان صفات باطنی است که خداوند متعال در این طایفه خلق کرده است. من با افراد زیادی برخورد دارم. از دور همه خوب هستند و ما از نظر شرعی موظف به همین ظاهر هستیم، ولی وقتی آدم نزدیک میشود میبیند که خصوصیات دیگر در آنها هست. ولی گویا خداوند متعال این صفات را در این خانواده خلق نکرده است.
آقای سبحانی میگفتند که ما خدمت مرحوم آقای صدر بزرگ (مرحوم آقا صدرالدین) میرسیدیم. ایشان مثل پیامبران بود. یعنی گویا انسان به خدمت پیامبر میرسید، آنقدر اخلاقی داشت. امام موسیصدر هم چنین شخصیتی بود. از طرفی ایشان محبوبیت زیادی در بین مردم داشت. ما در صور خدمت ایشان بودیم. روزی با دو ماشین از صور به بیروت میآمدیم. در ماشین اول امام موسیصدر، آقای سلطانی و حاج آقا مهدی صدر (شوهرخواهر ایشان) نشسته بودند. در ماشین دوم که ماشین محافظین ایشان بود، شهید دکترچمران، من، راننده و دو محافظ مسلح ایشان نشسته بودیم. شهر صیدا در میانه راه صور به بیروت قرار دارد. آنجا مجلس فاتحهای برای یکی از شیعیان منعقد شده بود و آن مجلس را در یکی از خیابانهای فرعی صیدا گرفته بودند. ما به آنجا رفتیم و نشستیم تا فاتحهای بخوانیم. موقعی که روی صندلی نشستیم اتفاقاً من کنار امام موسیصدر قرار گرفتم و طرف دیگر ایشان هم آقای سلطانی نشسته بودند. ۵ تا ۶ دقیقه نگذشت که دیدم پنجرههای آپارتمانها باز شد و بچهها و زنها و مردها عکس امام موسیصدر را درآوردند و تکان دادند و ابراز احساسات کردند.
محبوبیّت ایشان بسیار زیاد بود. وقتی که از مجلس فاتحه خارج شدیم، ایشان شنیدید که اسرائیل حمله کرده و تعدادی از قایقهای اهل صیدا را از بین برده است. با همان ماشین به ساحل دریا رفتیم. وقتی که ایشان از ماشین پیاده شدند و مردم متوجه شدند که امام موسیصدر آمده است، شروع به تیراندازی هوایی کردند. تیراندازی بسیار شدیدی که ما تا آن روز ندیده بودیم. آنها احساسات خود را بدین شکل ابراز میکردند. حاج آقا موسی برایشان سخنرانی کرد و یادم هست که صبح روز بعد روزنامهها این ملاقات را منعکس کرده بودند و این جمله ایشان را تیتر صفحه اول کرده بودند که «من در پیشاپیش شما صید میکنم.» یعنی به عنوان رهبر شما این اقدامات خصمانه را رفع خواهم کرد.
محبوبیت ایشان در میان لبنانیها به گونهای بود که حتی در کلیساها سخنرانی میکردند. ایشان تعریف میکرد که یک بار یک کشیش درباره اینکه راجع به چه موضوعی صحبت کنم، گفتوگو کردیم. در ضمن کلماتمان عبارت «لقاءالله» رد و بدل شد. من گفتم همین خوب است و من درباره لقاءالله صحبت میکنم، میگفتند بعداً که به آنجا رفتم سخنرانی من به قدری در کلیسا گرفت که همه حاضران مدتهای مدیدی ابراز احساسات میکردند. عکس جالبی هم از ایشان در حال سخنرانی گرفته بودند که در محراب کلیسا قرار داشتند و بالای سرشان تصویر حضرت مسیح بود.
ایشان واقعاً خیلی محبوب بود. امام موسی صدر حقیقتاً فردی بود که موردنظر الله بود. خداوند نعمتهای خود را تقسیم میکند. بعضی زیبا میشوند، بعضی رشید میشوند و بعضی خوشحافظه میشوند. ولی معمولاً نعمتها در یکجا جمع نمیشود. ولی ایشان اکثر این نعمتها را داشت. خیلی زیبا و خوشقیافه بود. رشید بود، استعداد خوبی داشت، خوشفهم بود، حافظه قوی داشت و سخنور بود. بعضی گویندگان، سخنران هستند ولی نمیدانند چه بگویند. امام موسیصدر این را میدانست، زیرا عقل قوی داشت. میدانست که در چه زمانی صحبت کند و با اشخاص چگونه برخورد کند. به همین علت و به خاطر عقل زیادی که داشت جلب توجه میکرد. ایشان خلوص نیّت داشت. گویا خداوند در سینه این خاندان اخلاقهای بد را نیافریده بود. خداوند مرحوم حاجآقا حسین قمی را رحمت کند.
اینها نوه حاج آقا حسین قمی هستند و از ایشان عبادت کردن را به ارث بردهاند. حاج آقا حسین قمی مظهر عبادت بود. اکثر خانمهای این خاندان و بعضی از آقایانشان را که من دیدم، اهل عبادت هستند. این خیلی مهم است. از مرحوم آقا سیدصدرالدین صدر نیز اخلاق انبیا را به ارث بردهاند امام موسیصدر واقعاً مظهر این همه اخلاق بود. اگر این خصوصیات اخلاقی در یک نفر جمع شود، فردی لایق و موردنظر خداوند خواهد بود و امام موسی صدر اینگونه بود. اگر در هر قرن و دورانی یک شخصیت و عبد صالحی ظهور میکند، امام موسی صدر یقیناً یکی از آنها بود. فرزندانش عاشق او بودند، خانوادهاش عاشق او بودند و حالا هم عاشقش هستند.
امام موسی صدر متعادل فکر میکرد و اهل افراط و تفریط نبود. ایشان یک ذرّه اهل ریا نبود. لباس شیک می پوشید و به عنوان یک شخصیت شیعه زندگی متعادل داشت. من به خانه ایشان در بیروت رفته بودم و زندگی ایشان را از نزدیک دیده بودم. ایشان خانه مستقلی نداشت و در ساختمان مجلس اعلای شیعیان زندگی میکرد. طبقه اول ساختمان، محل مجلس بود، یعنی ادارات مربوط به مجلس در آنجا قرار داشت و عده ای از معتمدین کارهای اداری را انجام می دادند. در طبقه بالا خودشان زندگی میکردند. زندگی ایشان نسبت به آن روزهای ایران یک زندگی اشرافی مینمود، ولی نسبت به زندگی خود لبنانی ها، زندگی متوسطی بود. یادم هست که در یک اتاقی سماور گذاشته بودند. از خودشان پرسیدم: حاج آقا این چه اتاقی است؟ گفتند: اینجا اتاق نشیمن ماست. یک سماور بود، یک پشتی بود و یک پتو انداخته بودند. من و مرحوم دکتر چمران شب همانجا خوابیدیم. امام موسی صدر گفت که این اتاق دمدستی ماست. یک زندگی عادی بود و نسبت به خود مردم لبنان، البته نمی توانم بگویم که پایین بود، خیر. معمولاً مردان بزرگ زندگی متوسطی دارند. امام هم که در قم بودند زندگی متوسطی داشتند. نمیدانم شهید بهشتی یا شهید مطهری بودند که می گفتند ما در خانه مان مبل داشتیم و در اول انقلاب بچهها آمدند و مبلها را جمع کردند گوشه اتاق و نشستند روی زمین. زندگی آقای صدر هم برای خود لبنانی ها متعارف بود، اگرچه ممکن است برای ماها در ایران سطح بالا باشد.
خدمتی که امام موسی صدر به مردم شیعه لبنان کرد واقعاً خدمت الهی بود. آن زمانی که ایشان وارد لبنان شده بودند اکثر شیعههای لبنان در زیر خط صفر بودند. اکثر فقرای بیروت شیعه بودند. ایشان مجلس اعلا را تشکیل داد و مدارس حرفهای تأسیس کرد. فردی را از کاشان آورده بودند به نام سیدجعفر که به بچههای یتیم شیعه قالیبافی یاد میداد. سیدجعفر به پسرها آموزش میداد و همسرش هم به خانمها و دختران. امام موسی صدر خیلی خوشحال بود از اینکه این بچه ها و خانواده ها احیاء میشوند و یک ممّر معاشی برای خود به دست می آورند.
از کارهایی که ایشان کرده بود، تأسیس مدرسه صنعتی شهر صور بود. تقریباً یک شبانه روز در همان مدرسه در خدمت ایشان بودیم. شهید چمران مدیریت آن را بر عهده داشت. دکتر چمران آنجا اتاقی داشت و زندگی بسیار عارفانه ای را می گذارند. زمانی که در صور بودیم، علمای زیادی خدمت ایشان رسیدند. آقای صدر غیر از جنبه سیاسی و حکومتی، جنبه آخوندی هم داشتند. آنجا وجوهات می گرفتند. از طرف آقای حکیم هم وکالت داشتند و بنابراین مرکز وجوهات بودند.
امام موسی صدر یک شخصیت وفادار به امام خمینی بود و هدفهای امام را داشت. زمانی که در لبنان بودم، همیشه از امام تعریف میکردند و شخصیت امام را میستودند. میگفتند من به درس امام میرفتم و این علامت آن بود که ایشان امام را قبول دارند. مطلبی که در اینجا باید بدان اشاره کرد آن است که ظهور شخصیت امام بعد از آمدن ایشان به ایران بود. اصل ظهور امام آن زمان بود که ایشان به ایران تشریف آوردند و حکومت تشکیل دادند. زمانی که آقای صدر وارد لبنان شد، محیط لبنان غیر از محیط ایران بود. آن اوایل درخشش حضرت امام، تمام لبنان مقلد مرحوم آیت الله حکیم بود. حضرت امام به عنوان یک مرجع سرشناس هنوز مشهور نشده بودند. قهراً امام موسی صدر هم نمیتوانست که آقای حکیم را در آنجا نادیده بگیرد. سمت و مرجعیتی که آقای حکیم در آنجا داشت و نفوذ کلمه ایشان در میان مردم طوری نبود که حاج آقا موسی بتواند آن را نادیده بگیرد. بدین جهت خیلی جالب بود که یکی از دوستان نزدیک نقل می کردند که حاج آقا موسی اول کار فقط عکس آقای حکیم را در سالن مجلس اعلا زده بودند. بعد از مدتی که آقای خویی مشهور شدند، عکس ایشان هم اضافه شد و در آخر هم عکس امام را زدند.
بعضی از برادران عزیز حزب الهی لبنان روی آن شور و عشقی که دارند، بعضی وقتها پا را فراتر مینهند و آنچه را که نباید بگویند اظهار میدارند. ما اگر از امام موسیصدر این انتظار را داشته باشیم که مثل یک فرد ساده بیاید در انقلاب ایران شرکت بکند، خوب این انتظار نابهجایی است. برای اینکه ایشان فرد صاحبفکری بود، اهل نظر بود، استقلال فکری داشت و نمیتوانست در تمام جزئیات از ایران و یا اطرافیان حضرت امام پیروی نماید. آقا موسی فکر مستقل داشت و برای خودش دارای نظریاتی بود. من این را یقین دارم که حاجآقا موسی از ته دل موافق انقلاب بود، چون خودش میخواست در لبنان همین را پیاده نماید. چطور میتوانست مخالف باشد؟ ایشان در لبنان دارای موقعیت بود. اگر ما این انتظار را داشته باشیم که ایشان تمام جزئیات حرکت خودش را بخواهد از ایران بگیرد، این انتظار نابجاست.
ما شهید مطهری، شهید بهشتی و جناب آقای خامنهای را هم میبینیم که استقلال فکری داشتند. امام موسیصدر در لبنان رهبر و امام بود. اصلاً تعبیر «امام» را اولین بار ما درباره ایشان شنیدیم. در بین روحانیون قم مرسوم نبود به کسی امام بگویند. ایشان شخصیت داشت، استقلال فکری داشت و میبایست در بعضی جاها تنها حرکت کند و تنها تصمیم بگیرد. امام موسی صدر، زمان انقلاب نبودند.
اگر امام موسیصدر در لبنان بود یا لبنان یک لبنان دیگر میشد و پایگاه بزرگ اسلامی میشد و یا اینکه حضرت امام، حاجآقا موسیصدر را به ایران میآوردند. چون ایشان با آن حدّت ذهنی که داشتند میتوانستند خیلی کمک امام باشند، ضمن اینکه تجربه خوبی در امر حکومت و مسائل جهانی داشتند. اگر امام موسیصدر میبود، خیلی نیروی خوبی برای انقلاب بهشمار میرفت و میتوانست انقلاب را کمک کند، چه در ایران و چه در لبنان. واقعاً اگر بود، لبنان مثل امروز نبود. یک لبنان قوی، یک لبنان منسجم و یک لبنانِ مرکز اسلام و ضد اسرائیل پدید میآمد.
از ایشان پرسیدم: آقا شما حرکت امل و حرکت المحرومین را برای چه درست کردید؟ ایشان جواب داد: ما دیدیم تمام فرقههای لبنان در حال مسلح شدن هستند و شیعه در اقلیت ضعیفی از جهت نیروی نظامی قرار دارد. از طرفی ما در مقابل اسرائیل هستیم و اسرائیل دارد تجهیز میشود، پس ما باید جوانهای خود را آماده کنیم.
در لبنان که بودم حادثه بسیار تلخی اتفاق افتاد که ایشان را خیلی ناراحت کرد. حدود ۳۰_۴۰ نفر از بچهها شهید یا زخمی شدند. استادشان مشغول یاد دادن نحوه خنثیسازی بمب و مواد منفجره بود که ناگهان احساس میکند یکی از بمبها در حال انفجار است. این فرد به قدری از خود گذشته بوده که خود را روی مواد منفجره میاندازد که تنها خودش شهید شود. میگفتند سر چند نفر از بچهها از تنشان جدا شده بود. این اتفاق تلخ را همان زمان علیه امام موسیصدر علَم کردند که تو چه کار میکنی و چرا بچههای مردم را تلف میکنی و از بین میبری؟ ایشان از این قضیه خیلی ناراحت بود، ولی میگفت که هدف ما بالاتر است. ایشان دید خاصی نسبت به اسرائیل داشتند، همانطور که امام هم داشتند. حزبالهی که هماکنون در لبنان فعال است، ثمره فکر و فعالیتهای ایشان است.
مسئلهای که عدهای مطرح میکنند، ملاقات ایشان با شاه است. امام موسیصدر با شخصیت و موقعیتی که در لبنان داشت، میبایست با رؤسای کشورها ملاقات کند. درست همینطور که امروز آقای هاشمی به عنوان رئیسجمهور با رؤسای کشورها ملاقات میکند و چه بسا که آن رئیسجمهور در کشور خودش منفور هم باشد، ولی این ارتباط دولتها و ارتباط شخصیتها ایجاب میکند که آنها با هم ملاقات کنند و این ربطی به انقلاب ایران و قیام ایران نداشت. ایشان به عنوان یک شخصیت به ایران آمده بود و میبایست با شخصیتهای آن روز ایران دیدار کند. البته نظام آن روز ایران با ایشان خوب نبود. من خود شنیدم که وقتی رادیو خبر ملاقات ایشان را اعلام میکرد، هیچ لقبی از قبیل حجتالاسلام و آیتالله به ایشان نداد. خانمی اخبار میگفت. او گفت که امروز آقای سیدموسیصدر با حضرت اعلی حضرت همایونی! ملاقات کردند. یعنی چنین تعبیر توهینآمیزی را به کار برند. ایشان به هر کشوری که میرفتند معمولاً با رؤسا و پادشاهان و رئیسجمهورها ملاقات میکردند. این به جهت آن شخصیتی بود که امام موسیصدر در لبنان داشت. حتی به یادم هست که ایشان میگفت: من خیلی دلم میخواهد به ترکیه بروم ولی چون تا حالا دعوت رسمی از من نشده نمیخواهم عادی بروم. منتظرم که دعوت رسمی بشود. بنابراین ملاقات ایشان با شاه یک ملاقات عادی بود، ملاقاتی شبیه به آنچه با تمام رؤسای کشورها انجام میداد. خیلی مختصر به یادم هست که نحوه ملاقات خود را با شاه بیان میکردند. ایشان یکبار قبلاً ملاقات خودشان با عبدالناصر را شرح داده بودند. عبدالناصر نیمساعت به ایشان وقت داده بود. رسم آن است که با خاتمه وقت ملاقات، فردی که بزرگتر است و مقام بیشتری دارد اول بلند میشود، آقای صدر میگفتند: بعد از اتمام وقت، من دیدم که عبدالناصر اصلاً تکانی نخورد. من گفتم جناب رئیس وقت ما تمام است. گفت: اشکالی ندارد و این ملاقات ۲ ساعت طول کشید. عبدالناصر آن قدر مجذوب حرفهای امام موسیصدر شده بود که افرادی که میآمدند، همه را رد میکرد. امام موسیصدر این ملاقات را مقایسه میکرد با ملاقات با شاه و میگفت هنگامی که وقت تمام شد، شاه خودش بلند شد، یعنی با حالتی بیاعتنا و توهینآمیز رفتار کرد. امام موسیصدر هر جا که میرفت، جذابیت خاص خودش را داشت، ولی نظام قدیم ایران خیلی خریدار نبودند و پذیرفتن ایشان تنها به خاطر شخصیت ممتاز ایشان در لبنان بود.
بر خلاف ایران، در همه کشورها مورد استقبال رؤسای کشورها بودند. من چند عکس از ایشان دارم که با ملک خالد (پادشاه سابق سعودی)، ملک حسین و عبدالناصر گرفته بودند. امام موسیصدر شخصیت جذابی داشت. گمان نمیکنم شخصی ایشان را ملاقات میکرد و جذب شخصیت ایشان نمیشد. ایشان از نظر علمی در سطح بالایی بود و حافظه خوبی داشت. زمانی که علم با تقوی و آن شخصیت خانوادگی جمع بشود، ایجاد جذابیت میکند. کسی که بتواند آن درسهایی را که خوانده، معلوماتی را که دارد با ایمان جمع کند و بداند که چگونه آنها را به کار برد و در بین مردم اشاعه دهد، قطعاً محبوبیت پیدا میکند.
امام موسیصدر از شاگردان خوب امام بود و وفاداریش را تا به آخر نسبت به امام حفظ کرد. امام هم متقابلاً به ایشان علاقهمند بودند. قضیه گروگانها را حتماً شنیدهاید. فردی از بزرگان لبنان، زمانی که گروگانهای آمریکایی در تهران بودند، از طرف آمریکاییها به ایران آمد و به خدمت حضرت امام رسید. در این ملاقات امام نهایت محبت خود را نسبت به امام موسیصدر نشان داد. آنهایی که میگویند امام برای امام موسیصدر کاری نکرد، خیلی بیانصافی میکنند. امام در آن مقامی که قرار داشتند خیلی محبتها نسبت به ایشان کردند. خانواده ایشان را به حضور پذیرفتند و محبت کردند. آن موقع که جلود به ایران آمد، از او خواستند که نسبت به امام موسیصدر اقدام کنند، قذافی میخواست به ایران بیاید، امام خمینی فرمودند که اگر همراه امام موسیصدر بیاید اشکالی ندارد، ولی به تنهایی نیاید. در هر صورت، آن عالم لبنانی که آمد، امام گفت به یک شرط حاضرم تمام گروگانها را تحویل شما دهم و ببرید و آن این است که آمریکاییها امام موسیصدر را به ما تحویل دهند. این پیشنهاد بزرگی بود و محبت بزرگی بود که امام نسبت به ایشان داشتند، چون شخصیت امام موسیصدر را میشناختند. البته آمریکاییها صلاح ندانستند یا دسترسی به ایشان نداشتند و این کار را نکردند و آن عالم لبنانی برگشت.
در مورد سرنوشت امام موسیصدر، هیچ دلیلی بر یکی از دو طرف، یعنی شهادت و یا حیات وجود ندارد. مرحوم حاجشیخ محمد منتظری با لیبی ارتباط زیادی داشت گویا آنها تفهیم کرده بودند که ایشان از بین رفته است. آقای جلود که به ایران آمد، شب را در خانه آقای منتظری بود. آنها ارتباط با مرحوم حاجشیخ محمد منتظری داشتند و من معتقدم که تا حدودی تلقینات آنها موجب شده که آن مرحوم باور کردند. در هر حال نه دلیلی بر حیات ایشان داریم و نه بر ضد آن!
زمستان، ۱۳۷۲