زمانی که من به قم آمدم، وقتی بود که تازه رضاخان رفته بود. بعد از شهریور ۲۰ بود. البته یک یا دوماه قبل از آن هم آمده بودم، ولی استقرارم بعد از رفتن رضاخان بود. آن موقع آقایانی که در قم شهریه میدادند عبارت بودند از مرحوم آیتالله صدر، مرحوم آیتالله خوانساری و مرحوم آیتالله حجت.
در آن زمان من مقداری سطح میخواندم و به درس خارج هم میرفتم، در واقع بین سطح و خارج بودم. یادم هست که شبها بعد از نماز مغرب و عشاء به درس مرحوم آیتالله صدر میرفتم که اصول میگفتند. به این واسطه کمکم با آقازادههای ایشان آشناشدم و با آقای حاج آقارضاصدر که الآن هستند و با آقای حاج آقاموسی صدر دوست شدیم. البته حوزه آن روز خیلی وسیع نبود. مرحوم آیتالله صدر هم شهریه میداد و هم عقل و تدبیرش خوب بود. ایشان بود که به فکر امتحان افتاد. یادم هست که آن وقت در حوزه امتحان معمول نبود و آقای صدر گفتند که امتحان بگیرید.
عدهای میخواستند زیربار نروند. بالاخره ایشان گفتند که هرکس امتحان بدهد بر شهریهاش اضافه میکنیم. من به سهم خودم سه تا ۱۵ قران شهریه داشتم. ۱۵قران آقای خوانساری، ۱۵قران آقای حجت و ۱۵ قران هم آقای صدر! آن وقت در امتحان ایشان شرکت کردم. ممتحنش هم مرحوم امام و مرحوم آقاسیداحمد زنجانی بودند. ما رفتیم امتحان دادیم و ۶قران به شهریه ما اضافه شد و شد ۲۱ قران. امتحان را مرحوم آیتالله صدر گذاشته بود و آقایان دیگر همراهی نکردند. ایشان میگفتند بالاخره آنهایی که امتیاز دارند امتحان بدهند تا برحسب نمرهشان شهریه آنها را اضافه کنیم. مرحوم آیتالله صدر مرد دست و دلبازی بود. سخاوتمند بود. عقل و تدبیرش خوب بود. ایشان منبر بسیار خوبی هم داشت. من منبرشان را دیده بودم.
در همان وقتها که من بین سطح و خارج بودم، درس مطول میگفتم و آقای حاج آقاموسی صدر به درس مطول من میآمدند. من ۷ یا ۸ شاگرد داشتم که یکی هم ایشان بود. درس را خیلی خوب میفهمید. بعد درس قوانین گذاشتم که برای ۴ الی ۱۰ نفر درس میگفتم و باز ایشان میآمدند. ما از همان وقت ایشان را به اینکه خیلی فرد بااستعداد، پرکار، زحمتکش، باهوش و متعبدی است شناختیم. کمکم با هم رفیق شده بودیم. حتی ایشان چندبار به نجفآباد آمدند ودر خانه ما میهمان بودند. ماشاءالله قدشان هم بلند بود. یادم هست که روزی که باهم در محله بهاییهای نجفآباد میرفتیم، یک بچه بهایی گفت: چقدر این آخوندها قد میکشند!
ایشان مقداری پیش من مطول و مقداری هم قوانین خواند، ولی از آن افرادی بود که پرکار بود و زود هم به خارج رسید. حالا دیگر درس خارج چه کسی میرفت یادم نیست، ولی من همین اندازه میدانم که به حدّی رسید که قوه استنباط داشت. گاهی اوقات که مسائلی مطرح میشد اظهارنظر میکرد و خوب بود. اهل استنباط بود و مسائل اسلامی را درک میکرد. ایشان در هر مسئلهای هم که فکر میکرد، جهانی فکر میکرد. مسائل جهان را میدانست. موضوع زمان و مکان در استنباط خیلی مؤثر است و ایشان از آنهایی بود که در هر مسئلهای، شرایط زمانی و مکانی را در نظر میگرفت.
آقای حاج اقا موسی مرد مدیر ومدبری بود. من همیشه تأسف میخورم که اگر الآن ودر شرایط فعلی حضور داشتند خیلی وجود نافعی بودند. برای اینکه هم عقل وتدبیرش خوب بود، هم علوم اسلامیش خوب بود وهم مردم داریش خوب بود. شناختنش خوب بود، جهانی هم فکر میکرد. بعضیها هستند که سیاستمدارند ولی خط خاصی دارند ووسعت نظر ندارند. ایشان وسعت نظر خیلی عجیبی داشت و به خاطر همین اصل هم در لبنان وجودش مؤثر بود. در حقیقت قبل از آمدن ایشان، شیعیان لبنان با اینکه زیاد بودند ولی مقهور طبقات دیگر بودند وتنها کسی که توانست به مردم شیعه لبنان شخصیت بدهد وآنها را متشکل وهماهنگ سازد وکاری کند که دولت ناچار شود تا مجلس ونمایندگانشان را به رسمیت بشناسد، ایشان بود. در لبنان مسیحیها ومارونیها زیاد هستند وآقای صدر توانست کاری بکند که درگیری نباشد. با اهل سنت هم درگیر نباشد وهماهنگی حفظ گردد. چنین کسی باید خیلی وسعت نظر داشته باشد واهل گذشت باشد. اگر چنین فردی بخواهد تند باشد کاری از پیش نمیبرد.
این اخلاق تقریباً همان اخلاق پیامبر (ص) است. پیامبر (ص) در عین حال که رهبر اسلام بود، خیلی اهل عفو اغماض بود. مثلاً این اخلاق وخوی را در پیامبر (ص) وقتی که آمد ومکه را فتح کرد میبینیم. با اینکه مردم مکه، آن همه علیه پیامبر (ص) جنگ به راه انداخته بودند، ولی به محض اینکه ایشان مکه را فتح کرد، خانه ابوسفیان را که در رأس دشمنان بود، خانه امن قرار داد. بعد از آن سخنرانی کرد وفرمود: شما خیال میکنید که من با شما چه خواهم کرد؟ گفتند: تو برادر کریمی وپسر برادر کریمی. فرمود: همهتان آزاد هستید. در جنگ حوازن (بعد از فتح مکه) با آنکه مالک بن عون رئیس حوازن گفته بود که اهل مکه نتوانستند با محمد (ص) دربیفتند، پس ما چه کنیم، ۳۰ هزار نیرو علیه پیامبر اکرم (ص) جمع کرد. وقتی آثار شکست در آنها پیدا شد وخودش به طائف گریخت، پیامبر (ص) فرمودند که مالک کجاست. گفتند: فرار کرد. فرمود: به او بگویید بیاید. اگر بیاید واسلام اختیار کند، هم زن وبچهاش را تحویل میدهیم وهم مالش را. صد شتر نیز به او میدهیم. او هم آمد وتسلیم پیامبر (ص) شد؛ اسلام آورد وبعدها از سرداران لشکر اسلام در جنگ شمام شد. این وسعت نظر پیامبر اکرم (ص) را میرساند که حتی نسبت به دشمنان، اهل عفو و اغماض بودند.
حال ما از حاج آقا موسی وسرنوشتش خبر نداریم. ان شاءالله زنده باشد. من بارها تأسف خوردهام. ایشان از وجودهایی بود که خیلی با عقل وتدبیر عمل میکرد. مدبْر بود و در عین حال به حدی که بتواند در مسائل اهل نظر باشد واهل استنباط باشد رسیده بود و وجود نافعی بود. عرض کردم که در لبنان با آن عقل وتدبیرش توانست به شیعهها شخصیت بدهد. الآن هم که شیعیان لبنان حیثیتی و تشکیلاتی دارند، میتوان گفت که به خاطر زحمات ایشان و عقل و تدبیر اوست.
از آنجا که ایشان در لبنان بودند، خیلی با هم رفت وآمد نداشتیم. تا اینکه یک بار به ایران آمدند وبه دیدن شاه رفتند وبعد از آن به خانه ما هم آمده بودند، ایشان در این ملاقات راجع به ما هم صحبت کرده بود. چون آن وقت ما را تحت فشار گذاشته بودند. البته الآن یادم نیست که با شاه صحبت کرده بود ویا با عَلَم. به نظرم میآید که با عَلَم صحبت کرده بود. البته این صحبتها مؤثر نبود. اینها افراد را میپذیرفتند ومی خواستند از حیثیت کسانی مثل حاج آقا موسی استفاده کنند و در عین حال امتیاز هم ندهند. یک بار دیگر هم به یادم است که ایشان آمده بودند ایران. مثل اینکه همان زمانی بود که امام از زندان آزاد شده بود.
آمد و جلسهای داشتیم وکارهایی را که کرده بود تشریح نمود. در آن جلسه ۷ تا ۸نفر بودیم. ایشان میگفت که وقتی آنجا رفته است وضع چه گونه بود. مرحوم شرف الدین تازه از دنیا رفته بود.... آقازادههای مرحوم آیت الله صدر دو نوع طرز فکر داشتند. آقای حاج آقا رضا صدر هر چه عقیدهاش بود صریحاً میگفت. آقای حاج آقا موسی صدر صبر وتحملش بیشتر بود و سیاسی برخورد میکرد؛ با دیپلماسی برخورد میکرد. ما تأسف میخوریم که در جامعه اسلامیمان از وجود ایشان محروم شدیم. حاج آقا موسی واقعاً برلی جامعه اسلامی مفید بودند. اگر حیات دارند ان شاءالله خدا حفظشان کند، اگر هم از دنیا رفته باشند خداوند درجاتشان را عالی بکند.
متأسفانه در این انقلاب از این ضایعات زیاد داشتیم. خیلی بزرگان را از دست دادیم: مرحوم مطهری، مرحوم بهشتی، علماء، بزرگان و.... وجودهای نافعی بودند که رفتند وبنای دنیا بر همین بوده است. ائمه ما در رأس بودند، ولی متأسفانه شهید شدند وبه زندان افتادند.
در عالم همیشه جنگ حق و باطل بوده است. اهل حق آدمهایی متعبد بودند وخیلی از کارها را نمیخواستند بکنند، ولی بعکس اهل باطل دست به همه کاری میزنند، در نتیجه اهل حق غالباً بظاهر شکست خوردهاند. عالم، عالم امتحان است.
خدا ان شاءالله عاقبت همه ما را به خیر بکند.
72/۱۰/10