به نظر بنده از جهات عدیدهای، منهای زمان و مکان، میتوان شباهتهایی بین امام موسی صدر با مرحوم سید جمالالدین اسد آبادی مشاهده کرد؛ هر دو سید متولد ایران، هر دو تحصیل کرده در حوزه علمیه ایران ونجف، هر دو آشنا با علوم روز و زبانهای مختلف، هر دو در سیر و سفر دائم در راه هدف، هر دو در فکر رهاندن مردم عقب مانده از یوغ قدرتهای ظالم، هر دو در اندیشه مبارزه با استعمار و استبداد، هر دو در فکر روشن ساختن اذهان و اندیشهها و بینشهای عوام و خواص، هر دو در ارتباط با حکومتها و دولتها برای اصلاح آنها و جوامع انسانی تحت حکومت آنها و ...
بسم الله الرحمن الرحیم
بعد از بیانات گرم و شیرین حاج آقا دعایی، صحبت کردن شاید خیلی گیرا و جذاب نباشد. ولی ما هم به عنوان بخشی از حرکت اسلامی آن زمان در داخل کشور، خاطرات و مسائلی داریم که شاید نقل بعضی از آنها بیتناسب نباشد. دوستان برگزارکننده این بزرگداشت برای بنده تعیین کردهاند که مسائلی را برای شما مطرح کنم که درباره امام موسی صدر و مصلحان سده اخیر است، ولی حتی برای بیان فهرست اسامی و اندیشههای این مصلحان سی دقیقه وقت بسیار کم است و کافی نخواهد بود. بنابراین فقط به یک مورد بسنده میکنم و آن مقایسه امام موسی صدر با مرحوم سید جمالالدین اسد آبادی است، که به قول مرحوم مرتضی مطهری دو سلسلهجنبان حرکات اسلامی معاصر بودهاند.
به نظر بنده از جهات عدیدهای، منهای زمان و مکان، میتوان شباهتهایی بین این دو بزرگوار مشاهده کرد؛ هر دو سید متولد ایران، هر دو تحصیل کرده در حوزه علمیه ایران ونجف، هر دو آشنا با علوم روز و زبانهای مختلف، هر دو در سیر و سفر دائم در راه هدف، هر دو در فکر رهاندن مردم عقب مانده از یوغ قدرتهای ظالم، هر دو در اندیشه مبارزه با استعمار و استبداد، هر دو در فکر روشن ساختن اذهان و اندیشهها و بینشهای عوام و خواص، هر دو در ارتباط با حکومتها و دولتها برای اصلاح آنها و جوامع انسانی تحت حکومت آنها، هر دو هوادار گفتگو و قول لَین در مقابل سلاطین و رؤسای دولتها، هر دو اهل قلم و کتابت و تألیف و تدریس، هر دو اهل خطابه و سخنرانی در هر مقطعی، هر دو در ارتباط با اندیشمندان و روشنفکران عصر خود، هر دو دارای تسامح در قبال صاحبان اندیشههای گوناگون، هر دو آماده همکاری با صاحبان ادیان ابراهیمی در راه خیر و صلاح بشر، هر دو نترس و شجاع، هر دو بیاعتنا به دنیا، هر دو کوشا و پویا در احیأ اندیشههای دینی، هر دو مجاهد فی سبیل الله و هر دو آماده نبرد و رزم مسلحانه در صورت اقتضا و ضرورت، و به عنوان آخرین راه حل، در صورت شکست نهایی، و طرق و راههای مبارزاتی دیگر.
خوب این فهرست که بنده عرض کردم بخشی از وجوه تشابه بین این دو سید بزرگوار است و شمردن وجوه تشابه دیگر به نظرم نیازمند فرصت بیشتر است، که متأسفانه نداریم. تنها یک نکته را در این جا ذکر میکنم که نکته بسیار مهمی است، و آن اینکه مرحوم سید جمالالدین اسد آبادی در آخرین نامهای که از زندان سلطان عبدالحمید به دوستان ایرانیاش نوشته است، اظهار تأسف میکند که بذر آثار فکری و اندیشههای اسلامی خود را به جای زمینهای حاصلخیز تودهها و مردم، در شورهزارهای شاهان و فرمانروایان کاشته، که به نتیجه مطلوب نرسیده است.
اما امام موسی صدر ضمن استفاده از همه طرق و وسایلی که مرحوم سید جمالالدین استفاده میکرد، یعنی سخنرانی، نوشتن، مقاله، روزنامه، سینما، کنفرانس و ارتباط با شخصیتها و روشنفکران و حاکمان و شاهان و حتی شخصیتهای مخالف از لحاظ فکری و تماس با سفرای کشورهای مختلف و شخصیتهای سیاسی کشورهای مختلف، همزمان با این اقداماتی که انجام میداد، در راه تحقق اهداف اسلامی و جهانی خود به نشر اندیشه در میان مردم و کاشتن بذر بیداری و حرکت در لبنان و بخش دیگری که بازوی نظامی این حرکت بود، میپرداخت و در واقع بستر پیدایش حرکتهای مسلحانه جهادی در لبنان و بقیه جهان عرب، به اعتقاد من همین حرکت امام موسی صدر بود. این امر یعنی توجه به بدنه هر حرکت که تودههای مردماند، نه روشنفکران و طبقه مرفه.
این توجه عمیق امام موسی صدر، نشان میدهد که آن اشتباه عمیقی که مرحوم سید جمالالدین مرتکب شده بودند، تکرار نکردند و همزمان از این نیروها استفاده کردند، که هنوز آثار آن باقی است و دوستانی که لبنان رفتهاند، به طور عینی شاهد آن هستند. این اشارهای فهرستوار به بخشی از وجوه تشابه امام موسی صدر و سید جمالالدین اسد آبادی، یکی از مصلحان قرن اخیر، بود.
اگر ما بخواهیم به وجوه تشابه امام موسی صدر و عملکردهای اسلامی تربیتی شخصیتهایی چون شیخ محمد عبده و یا عبدالرحمن کواکب (هر کدام در منطقه خودشان) بپردازیم، به نظرم باید همایش مستقلی داشته باشیم. بنده در اینجا یکی دو خاطرهام را با ایشان ذکر میکنم، تا بعد به دو نکته ضروری مهم بپردازم. هنگامی که بنده نوجوان بودم، برای تحصیل به قم آمدم و از همان سال در مجله مکتب اسلام در خدمت ایشان و دیگر استادان بودم. چون آن دوران رسم نبود که هم استادان در یک مجله مقاله بنویسند و هم شاگردانشان، لذا هیئت بودیم.
الحمدا دیگر این چیزها نیست. البته این مسائل به هیچ وجه برای خود امام موسی مطرح نبود و من یادم هست که در چاپخانه حکمت که در بازار بود، گاهی من برای غلطگیری مقالات ایشان میرفتم. ساعت ۳ یا ۴ بعدازظهر، در آن هوای گرم قم، به آنجا میآمدند تا مقالات را شخصاً بررسی کنند، تا سرمقاله یا مقالات دیگر غلط نداشته باشد.
بعد از این خاطرات دو نکته اساسی دارم. یکی درباره ارتباط امام موسی با حکومت شاه که متأسفانه یکی از اتهاماتی است که بدون تحقیق و بررسی تاریخ و نامنصفانه گفته میشود و دومین مسأله ربودن ایشان و سکوت ۲۰ ساله مجامع اسلامی است. خوب در این خصوص من اسناد محرمانه وزارت خارجه را دیروز دیدم و متأسفانه این اسناد هنوز از لحاظ قانون مجاز به نشر نیست و ظاهراً حدود ۳۰ سال باید بگذرد تا بتوانیم این اسناد را منتشر کنیم. ولی نقل بعضی از مطالب آنها بدون اشاره به شماره و تاریخ میتواند مفید واقع بشود.
خاطراتی من از امام دارم که در کتابی به نام ویژهنامه امام موسی صدر در مجله تاریخ و فرهنگ معاصر چاپ شده است. فصلنامهای که از حوزه علمیه قم زیر نظر بنده منتشر میشد. ۵۰۰ الی ۶۰۰ صفحه جلد اولش چاپ شده است و حاوی خاطرات رجال و علما و بزرگان ایران است. جلد دوم هم ۵۰۰ صفحه است که بیشتر شخصیتهای غیر ایرانی در مورد امام موسی صدر سخن گفتهاند.
بنده در یکی از سفرهایی که به حازمیه رفته بودم، صبح زود و بدون تعیین وقت قبلی، خدمت ایشان رفتم. ایشان با کمال لطف و محبت بیرون تشریف آوردند و بعد از پذیرایی کوتاهی فرمودند که بعدازظهر در صیدا میهمان هستیم. اگر جنابعالی هم تشریف بیاورید، خیلی خوب خواهد بود. بنده هم با کمال اشتیاق پذیرفتم و روز بعد هم در صور مراسمی بود که مردم برای دفاع از فلسطینیها تدارک داده بودند. ایشان به من فرمودند، امشب آنجا میرویم ولی آنها یک خانواده شیعه هستند که تحت سلطه فرهنگ استعمار فرانسه هستند و از لحاظ حجاب آن طور نیستند که شما میخواهید. اگر برایتان اشکال دارد، نیایید و اگر تحمل میکنید که یک خانواده شیعه بیحجاب پیش شما باشند، بیایید.
بنده عرض کردم هر جا که شما تشریف میبرید، من هم میآیم. البته ایشان گفتند که اینها در واقع هم جدیدالاسلام هستند و هم جدید التشیعاند. چون قبل از این نه چیزی از اسلام میدانستند و نه چیزی از تشیع. خوب شب آنجا رفتیم. خانمهای مسنتر یک روسری سرشان داشتند. ولی کوچکترها به هیچ وجه حجاب نداشتند و امام موسی صدر با معرفی بنده که ایشان از علمای قم هستند، آنها را تشویق میکرد که پوشش مختصری داشته باشند. البته قبل از آن هم ایشان در کلیه الاداب یک سخنرانی داشتند. باز هم ایشان فرمودند که میآیید یا نه؟ عدهای از آنان مسیحی و بیحجابند. خوب ما هم گفتیم اهل کتاب اشکال ندارد.
ما میآییم و از سخنرانی شما استفاده میکنیم. وقتی به کلیهالاداب رفتیم، در تالار، نزدیک به ۲۰۰۰ نفر از خانمها و دختران بیحجاب و آرایش کرده بودند، که امام موسی صدر رفتند و برایشان سخنرانی کردند. چون عکسبرداری و فیلمبرداری میشد، بنده گوشهای پنهان شدم که آن عکسها به تهران و قم نرسد، و بگویند آقا شما آنجا چه کار میکردید. مانند این را من در همایشهای اندیشه اسلامی در الجزایر هم دیدم. من چهار بار به آنجا رفتم و تحقیقاً ۸۰% دختران آنجا بیحجاب بودند. امام موسی در آنجا هم که هشتاد درصدشان، بلکه بیشتر، بیحجاب بودند، سخنرانی میکرد.
جلسات دیگری نیز برایشان میگذاشتند. شبها میرفتند و سخنرانی میکردند. من به ایشان گفتم که آقا شما چرا!؟ ایشان فرمودند: پس آقا شیخ اگر ما برای اینها صحبت نکنیم، چه کسی صحبت کند؟ مبشرین غرب! خوب ما باید به اینها بگوییم که اسلام و حجاب چیست. اگر ما به علت ظاهرشان نگوییم، برای همیشه بیحجاب خواهند ماند و اولادشان هم بیحجاب خواهند شد. البته من بعد از انقلاب هم به الجزایر رفتم، تحقیقاً موضوع به عکس بود. بر اثر حرکتهای اسلامی در الجزایر و آثار انقلاب اسلامی ایران تحقیقاً هشتاد درصد دخترها با حجاب بودند. و حتی جوانهای دانشجو هم عمامههای سیاه سرشان بود، که من خیال کردم از قبایل الجزایر هستند. اما وقتی سؤال کردم گفتند: «نحن الخمینیون.» چون عمامه امام سیاه بود، و تا این حد بر آنان تأثیر گذاشته بود.
به هر حال بعد به صور رفتیم و میهمان شهید چمران بودیم. در همان مدرسهای که فردا اجتماع بزرگی بود. صبح نماز نخوانده بودیم که صدای انفجار مهیبی آمد و همه بیدار شدند. آمدیم نماز جماعت خواندیم. بعد ایشان به من گفتند که اسرائیل روستایی را بمباران کرده و ما با آقای چمران به آنجا میرویم. ظاهراً شما استراحت کنید، بهتر است. چون یک عدهای شهید و زخمی شده بودند و احساس کردند که من آمادگی روحی ندارم که بروم و آن مناظر را ببینم. با دوستان و همراهانشان رفتند و برگشتند. معلوم شد که چند نفر شهید و عدهای هم زخمی شدند.
در روز علاوه بر شخصیتهای غربی، اروپایی و آمریکایی که در آن اجتماع بزرگ، در دفاع از حقوق فلسطینیها، سخنرانی کردند، امام موسی نجم آن تظاهرات بود. همانطور که در الجزایر هم که امام موسی شرکت میکرد، به عنوان «نجمالمؤتمر» شناخته میشد. طبق نوشته روزنامهها که من بعضی از آنها را دارم، در بین شخصیتهایی مانند محمد ابوزهره، محمد غزالی، شیوخ عرب که آقایان حتماً آثارشان را دیده و یا اسمهاشان را شنیدهاند، امام موسی در آن محافل «نجم المؤتمر» بود.
از هر موضوعی سخن میگفت. یک روز کنار من نشستند، بعد از چند پرسش و پاسخ، آهسته به من گفتند که آقا شیخ فکر نکن که من میخواهم اینجا خودی نشان بدهم. من میخواهم به اینها بگویم که یک طلبه قم و نجف هم چیزهایی میداند. در صورتی که این طلبه قم و نجف خیلی بیشتر و بهتر از آنان میداند. خاطرهای هم از صور دارم. هنگامی که بر میگشتیم، خوب بنده میهمان ایشان بودم. سوار ماشین شدیم. بیآزار شیرازی که طلبهای بود که از نجف آمده بود، دنبال اتوبوس میگشت تا به بیروت برود. ما هم در راه بیروت بودیم. ایشان او را از دور دید. گفت آقا شیخ ایشان را هم سوار کنیم. ایشان محافظی داشتند که جلو نشسته بودند. بنده و ایشان هم عقب بودیم. گفتم: جای شما تنگ میشود. گفت: نه ایشان طلبه است و ما هم طلبه هستیم. جلوی آقای بیآزار ایستادند. ایشان را هم سوار کردیم و بردیم. این نشاندهنده اوج انسانیت امام موسی بود که حاضر شد از صور تا بیروت راحتی خود را فدای یک طلبه کند. مسائل دیگری هم بود که نمیخواهم ذکر کنم.
یک شب دیگر هم به روستایی نزدیک بیروت رفتیم. آن جا ییلاق بود. در راه ماشینها را میگشتند. چون من معمم بودم، هر جناحی که میدیدند، زود اجازه میدادند، تا برویم. به حازمیه رسیدیم. دیدم آنجا بچههای کارگر دور تا دور ساختمانی را گرفتهاند و مسلسلها آماده شلیک است. آنجا دیدم که امام موسی سخت گرفتار است و با شخصیتهای برجسته لبنانی با تلفن صحبت میکند. تلفنها که تمام شد، و میهمانها که رفتند، گفتند که به نظرم یک درگیری داخلی در لبنان آغاز شده است و اگر نتوانیم جلویش را بگیریم ۱۰ الی ۱۵ روز طول خواهد کشید. داستان را پرسیدم. گفتند: صبح در عینالرمانه اتوبوسی را گرفته و قتل عام کردهاند و الان فلسطینیها میخواهند انتقام بگیرند. اگر این اتفاق بیفتد لبنانی باقی نخواهد ماند. به هر حال جنگ آغاز شد.
بنده هم در هتل بودم. روز بعد نمیشد از هتل بیرون آمد. بیرون از هتل موشک بود. مسلسل بود. هر چه دستشان میآمد، میزدند. یادم هست صبح آمدم بیرون که نان بخرم، ۵۰ قدم رفته بودم که سه جنازه دیدم. نه راه برگشتن داشتم، نه راه رفتن. ولی به هر حال رفتم و نان را خریدم. هنگامی که برگشتم به دربان گفتم: اینجا زدند و کشتند. شما ما راکجا فرستادی. گفت: با دوستان امام کاری ندارند. من هم نگفته بودم که با سید هستم، ولی از لباس و عمامهام فهمیده بودند. احترامی را که امام موسی در لبنان داشت، واقعاً هیچ شخصیت اسلامی، نه تنها در لبنان، که در هیچ جای جهان نداشت. مورد قبولِ فَرق مختلف و مذاهب گوناگون بود. دو سه روز آنجا ماندیم؛ زیر موشک.
بعد امام موسی تلفن زدند که اگر میخواهید بروید، امروز پرواز ارتشی هست. بیایند شما را ببرند؟ سپس دو سه هواپیمای ایرانایر ما را از معرکه خلاص کردند. آن ارتشیها هم از مریدان امام بودند. در مکه، در قاهره، در دیدار با مالک بن النبی، شخصیت معروف الجزایر، صحبتهایی شد که گفتن آنها واقعاً به چند ساعت وقت نیاز دارد.
از این خاطرات هم میگذریم و میرسیم به مسئله ملاقات ایشان با شاه و ارتباط ایشان با حکومت، که یک مسئله مهم است. البته ما هم از اول ضد حکومت شاه بودیم. هیچ تردیدی نیست که هر مسلمانی که حاکمش ظالم است، آن حکومت را قبول نمیکند و به رسمیت نمیشناسد. این احتیاج به بیان و توضیح ندارد. ولی ملاقات با سلاطین و یا ارتباط با آنان از زمان مرحوم علامه مجلسی تا امروز، یک امر طبیعی بود. مرحوم کاشانی از کسانی است که درهیئت رئیسه آن چند نفری هستند که رضاخان را برای سلطنت انتخاب کردند. هم عکس ایشان هست، هم امضای ایشان. ولی آیتا کاشانی کدام رضاخان را انتخاب کردند، رضا خان قلدر جلاد بیدین لا مذهب لائیک آتاتورک ایران، یا رضاخانی که با سر و روی گل مالیده و در جلوی هیئت عزاداری امام حسین راه میرفت. خوب خیلی فرق میکند. مرحوم شهید نواب صفوی به ملاقات شاه رفته است. چرا؟ برای نجات سید که محکوم به اعدام شده بود.
همچنین در آذربایجان برای یک امر دیگر. دوبار ایشان به ملاقات شاه رفتند. از همه اینها غلیظتر یا برای شما تعجبآورتر، اینکه حضرت امام هم دوبار به ملاقات شاه رفتند. این را مرحوم حاج احمد آقا در مصاحبهشان با مجله حضور (که مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام چاپ میکند) گفته است. سید جمالالدین در نامهای به ناصرالدین شاه نوشته است: «به سیده سفیه عالیه.... اعلیحضرت ناصرالدین شاه» بعد که میبیند نه! درست شدنی نیست، به میرزا رضا کرمانی میگوید تو چرا مثل زنها گریه میکنی. برو و بساطش را بر هم بزن. حضرت امام خمینی میبیند که نه، این آدم بشو نیست، خوب باید برود، در حالی که یک زمان صلاح دیده بودند به ملاقات همین آدم بروند. امام موسی صدر بعد از ملاقات با شاه که به قم آمدند خیلی مورد هجمه قرار گرفتند. ایشان خندید و گفت آقایان در ایران به ما اصرار کردند که شما برای شفاعت چند تا محکوم به اعدام پیش شاه بروید. ما هم رفتیم و موضوع را مطرح کردیم.
خیلی هم به شاه برخورد و خوشش نیامد. اما حالا که بیرون آمدهایم، چنین میگویند. یک بار هم من در الجزایر از ایشان سؤال کردم. ایشان گفتند که میخواستند برای ساختن بیمارستانی در لبنان ۳ میلیون دلار کمک بگیرند. مسیحیان لبنان مقیم اروپا هم میخواهند کمک کنند. ما از هر کسی کمک میگیریم تا بیمارستانی مجهز برای شیعیان محروم بسازیم. ملاقات برای این بود. به من وعده دادند، بعد هم سرهنگ قدر گفت: ما این پول را به شرطی میدهیم که شما بالای بیمارستان بنویسید، به امر اعلاحضرت شاهنشاه آریامهر اینجا تأسیس شده است. ما هم نپذیرفتیم و آنها هم پول را ندادند. به هر حال این ملاقاتی نبود که برای تحکیم حکومت شاه باشد، بلکه در راه تحقق اهداف اسلام بود و به هیچ وجه هم فکر نمیکنم اشکال داشته باشد.
ارتش صهیونیست در منطقه بود و به بهانههای مختلف با امام موسی صدر مخالفت میکردند. در کنفرانسی ایشان فرمودند: «الدول الخلیج العربیه» که یا نفهمیدند و یا عربی نمیدانستند، که حتماً نمیدانستند. گفتند که ایشان خلیج را خلیج عربی گفته است. در صورتی که این «العربیه» صفت «الدول» بوده نه صفت خلیج. خلیج که مؤنث نیست که گفته شود «الخلیج العربیه». اینها نفهمیدند و بعد به شاه گزارش دادند. شاه در زیر نامهای به وزیر خارجه وقت نوشت. او هم به روزنامهها نوشت: امر از شرف عرض پیشگاه مبارک و ملوکانه گذشت و مقرر فرمودند که روزنامههای عرب حساب موسی صدر را برسند. تاریخ آن هم ۲۵/۱۱/۱۳۳۵ بود. روزنامههای ایران هم شروع کردند، حساب امام موسی را برسند: کیهان، اطلاعات، آیندگان و راه امروز.
همه اینها نوشتند: موسی صدر در خدمت استعمار و فحش هایی دادند که خودشان لایق آنها بودند. کیهان نوشت: اسرار تازه فعالیت بختیار فاش شد. موسی صدر بیست میلیون ریال از عراق گرفته است. این خائن راترک کنید. من خیلی عذر میخواهم این عبارات را میخوانم. البته این عبارات در روزنامههای بیست سال پیش چاپ شده. آیندگان نوشته بود: اسرار تازه ارتباط بختیار با موسی صدر.
بعد نوشت: موسی صدر مشتش باز شد. بعد هم گفت: بلندگوی استعمار. گزارشهای آنها هم موجود است که نشاندهنده کینهای است که رژیم شاه به امام موسی صدر داشت. آخرین اقدام هم تلگراف و بخشنامهای است به همه سفارتخانههای ایران که موسی صدر در سال ۱۳۴۴ تابعیت دولت لبنان را گرفته است. اگر سال ۴۴ ایشان به دلیل مصالح و سفرهایی که میکردند یک پاسپورت لبنانی گرفته و رئیس مجلس اعلای شیعیان لبنان بودند، دیگر تابعیت ایرانی ندارند.
ایشان سلب تابعیت میکند و بعد هم پاسپورت خود را میفرستند تهران و هم اکنون در بخش کنسول وزارت خارجه موجود است. این مسئله ارتباط امام موسی صدر با شاه بود. اما همین مسأله متأسفانه باعث شد که کتاب «الجاسوس المعمم» را بنویسند و بعضی از دوستان خودمان هم در خاطرات چیزهایی را نوشتند که بنده نمیتوانم نقل کنم. ولی آقای دعایی که از نزدیک شاهد عینی بود، به خوبی میدانند که این تهمتها چقدر ناروا و ناجوانمردانه است. مسئله آخر هم درباره پیگیری قضیه ایشان است.
پیام مقام معظم رهبری دیروز اینجا قرائت شد و در آخر این پیام آمده «متأسفانه عکس العمل مناسبی در مورد مفقود شدن ایشان از مدعیان طرفدار حقوق بشر نشده و امیدواریم بی خبریها در این قضیه با همت صاحبان همت پایان یابد.» خوب ایشان برای مسائل اسلامی به لیبی سفر کردند و دیگر از آنجا برنگشتند. حتی قذافی که میخواست به ایران بیاید، امام هم فرمودند که هنوز تکلیف آقای صدر روشن نشده است و من میروم قم. فعلاً وقت ملاقات ندارم. ایشان رفتند لیبی و برنگشتند و بعد سرهنگ حاکم آنجا مدعی شد که ایشان به ایتالیا رفته است. من خدمت امام رسیدم و عرض کردم که من عازم واتیکان هستم، از قول حضرتعالی سلام برسانم. چون اگر بخواهم سلامشان را ابلاغ کنم وظیفهام بود که کسب اجازه کنم. ایشان فرمود: هم سلام برسانید و بعد هم فرمودند در مورد آقای صدر با ایشان صحبت کنم. من هم با پاپ صحبت کردم.
پاپ گفتند: اینها را مکتوب بنویسید. من هم نوشتم. ایشان جوابشان را به حضرت امام و وزارت خارجه فرستادند و جزو اسناد محرمانه است که امام موسی صدر مطلقاً وارد ایتالیا نشدهاند و دولت لیبی همچنان مسئولیت مفقود شدن ایشان را دارد. اکنون که مقام معظم رهبری فرمودند که این چیزها به همتهای عالی حل شود، من معتقدم که همتهای عالی در درجه اول خود ایشان هستند و در درجه بعد ریاست محترم جمهور، آقای خاتمی. امیدوارم که در قطعنامه صادره به این مسئله حتماً اشاره بشود. بیست سال سکوت و مجامله بس است. واقعاً شرم دارد. من معتقدم که از مقام معظم رهبری بخواهیم و خود ایشان در این مسئله رهنمود لازم را بدهند و دولت محترم وظیفهاش را انجام دهد.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
-------------------
۱- کادر نخستین مرکزیت سازمان مجاهدین خلق