شاید بشود اندیشه را ربود، اما از نگاهی دیگر اندیشه هرگز ربوده نمیشود. چون آدمی را یا میکشند یا زندان میکنند تا در زندان بمیرد. اما یک اندیشه اگر هم ربوده شود، باید به معنی خاصی بگوییم اندیشه ربوده شده است. اندیشه را نه میشود زندان کرد و نه میشود نابود کرد. درباره پیدایش یک اندیشه سخن بسیار میتوان گفت؛ چیزی شبیه اعجاز است. هنوز کسی نمیتواند بفهمد که یک اندیشه چگونه پدید میآید. خیلی حرفها زدهاند. باید تاریخ معرفتشناسی بشر را از آغاز تاکنون بخوانیم و سرانجام ببینیم که بشر هنوز در این مسئله سرگردان است و نمیداند اندیشه چگونه به وجود میآید.
بسمالله الرحمنالرحیم و به نستعین.
این مجلس مجلل و محترم، به مناسبت بزرگداشت امام موسی صدر، ویژگیها و خصایصی دارد که در دیگر همایشها دیده نمیشود. شخصیت عالیِ امام موسی صدر و ناپدید شدن ایشان به مدت بیش از ربع قرن، به وضع بسیار غمانگیز، ویژگیی است که در جای دیگر کمتر دیده میشود. خود عنوان همایش برای بنده بسیار جلب توجه کرد. این عنوان چقدر خوب انتخاب شده و آن کسی که این عنوان را انتخاب کرده چه اندازه با ذوق بوده است: «امام موسی صدر؛ اندیشه ربوده شده.» تو گویی که به کسی که این عنوان را انتخاب کرده الهام شده است و اکنون میشود بحث کرد که واقعاً اندیشه ربودنی است یا ربودنی نیست. پارادوکسی در این جا هست.
شاید بشود اندیشه را ربود، اما از نگاهی دیگر اندیشه هرگز ربوده نمیشود. چون آدمی را یا میکشند یا زندان میکنند تا در زندان بمیرد. اما یک اندیشه اگر هم ربوده شود، باید به معنی خاصی بگوییم اندیشه ربوده شده است. اندیشه را نه میشود زندان کرد و نه میشود نابود کرد. درباره پیدایش یک اندیشه سخن بسیار میتوان گفت؛ چیزی شبیه اعجاز است. هنوز کسی نمیتواند بفهمد که یک اندیشه چگونه پدید میآید. خیلی حرفها زدهاند. باید تاریخ معرفتشناسی بشر را از آغاز تاکنون بخوانیم و سرانجام ببینیم که بشر هنوز در این مسئله سرگردان است و نمیداند اندیشه چگونه به وجود میآید.
بحث من این نیست، اما همین اندازه میدانم که وقتی یک اندیشه پدید آمد دیگر نمیتوان نابودش کرد. ممکن است بکوشند تا به نحوی اندازهای از سیطره آن جلوگیری کنند، اما اندیشه کشته نمیشود، زندان نمیشود و همیشه زنده است و حقیقتاً امام موسی صدر یک اندیشه است. من که افتخار دارم این جا چند کلمهای درباره شخصیت ایشان صحبت کنم، به چند جهت این دعوت را قبول کردم.
یکی ادای دِین به ایشان است. چون خود را مدیون ایشان میدانم و این ادای دِین را هم لازم میدانم باز گو کنم. مخصوصاً اگر دانشجویان ما در این جلسه حضور داشته باشند. من مدت چهار ماه در شهر مقدس قم افتخار شاگردی ایشان را داشتهام. قوانین میرزای قمی را مدت چهار ماه در محضر ایشان خواندم.
بنابراین به عنوان یک شاگرد خودم را مدیون فیوضاتِ استادانه ایشان میدانم. خاطرهای هم از ایشان دارم که نقل آن در این جلسه مناسب است. مخصوصاً برای دوستان و خویشان ایشان که ربع قرن است از ایشان خبر ندارند. شاید کسی که در کمترین فاصله از ناپدید شدن ایشان ملاقاتشان کرده است، این بنده حقیر باشد. بنده در سال ۵۶ در دانشگاه فردوسی مشهد تدریس میکردم، و از دانشگاه خواستم تا یک سال به مراکش بروم و فرصت مطالعاتی را آنجا بگذرانم. البته ترجیح دادم که از طریق مصر به مراکش بروم و کشورهایی را که در مسیر بودند، ببینم. همان سال وارد قاهره شدم و یکماه در آن جا ماندم.
کنفرانسی در الأزهر تشکیل شد و رئیس کنفرانس در آن روزگار رئیس الأزهر، شیخ عبدالحلیم محمود، بود. بنده که آنجا مشغول مطالعات بودم و غریب و تنها، گفتم که در این کنفرانس شرکت کنم. بر حسب تصادف با امام موسی صدر روبهرو شدم. ایشان هم برای شرکت در همان کنفرانس از لبنان تشریف آورده بودند. به حکم آشنایی بسیار خوشحال شدند. معانقه و حال و احوالی کردیم. ایشان به من گفتند: عجب! دو سه بار گفتند. گفتم چه شده است که عجب میفرمایید. گفتند: من دیشب در خواب خودم را در اصفهان میدیدم. در محله سرلت با دوستان نشسته بودیم و صحبت میکردیم و حالا شما را که اصفهانی هستید این جا دیدم. خیلی خوشحال شدم. به هر حال هر دو در آن شهر غریب بودیم. بعد دست من را گرفتند و نشستیم به صحبت کردن. حالا جلسه هم شروع شده و کنفرانس رسمی است.
همه اندیشمندان و علما از سراسر جهان اسلام آمده بودند. شیخ عبدالحلیم محمود هم مرتب اشاره میکرد: «ایها الامام تَفَضَّل.» این هم نکتهای است که همه علمای بزرگ جهان اسلام در آن جا بودند و تا هنگامی که امام موسی صدر آن بالا تشریف نبردند، جلسه رسمیت پیدا نکرد. یعنی شیخ عبدالحلیم محمود بر حضور ایشان اصرار داشت و این درجه محبوبیت و میزان اهمیت ایشان را کاملاً نشان میداد. عربها غیر عرب را خیلی هم تحویل نمیگیرند. ولی به هر حال متوجه شدم که ایشان بسیار محبوبیت دارد و مورد توجه است. مطلبی را که خدمتتان عرض کردم هیچ کم و زیادی ندارد.
بعد از کنفرانس ایشان اصرار داشتند که میخواهیم با انور سادات ملاقاتی بکنیم، شما هم بیا من گفتم که وا من نه دیپلماتم، نه سیاستمدار و نه عالِم. آدمی هستم، گمنام، که دارم میگردم. به قول عربها «جوله استطلاعیه» دارم. گفتم من حوصله کت و شلوار رسمی پوشیدن ندارم، هوا گرم است و نرفتم. اما نکته آخری که در این قضیه ملاقات دست کم برای فامیل ایشان جالب است، اینکه من دیدم ایشان خیلی شکسته شدهاند و محاسنشان سفید شده است.
چنان که دوست بزرگوارم آقای دکتر اعوانی گفتند، ایشان یک عالم روشن، آگاه به زمان و وجیه، هم از نظر صوری و هم از نظر معنوی بودند؛ زیبا هم از نظر صورت و هم از نظر سیرت. نقشی را که در لبنان ایفا کردند به این زودیها از خاطره لبنانیها محو شدنی نیست. من دو سال پیش به لبنان سفر و با علمای سنٌی، شیعه و مسیحی در چند همایش شرکت کردم.
نحوه زندگی این سه گروه در لبنان دیدنی و شنیدنی است. بسیاری از آقایان که این جا شرف حضور دارند حتماً به لبنان تشریف بردهاند و اگر کسی هم نرفته باشد، باید برود و ببیند. همه جا سنی، شیعه و مسیحی هست. اما نحوه زندگی سنی تند و شیعه متعصب و مسیحی ارتدوکس خیلی دیدنی است. برادرانه و خواهرانه با هم زندگی میکنند. تو گویی که نه آن شیعه است و نه آن مسیحی و نه آن سنی است و نه آن ارتدکس. من متوجه شدم که این محبت و اخوت و دوستیی که بین مردم این سرزمین برقرار است، اثر نفوذ و نَفَس امام موسی صدر است.
آری! امام موسی صدر وارث علمای بزرگ ایران اسلامی در چهارده قرن تاریخ اسلام است که هر یک به هر سرزمینی که رفتند، حامل پیامِ علم و دانش و محبت بودند. هم اکنون از آقای دکتر اعوانی شنیدید که میر سید علی همدانی در خطه هند و شبه قاره پس از قرنها، چه آثاری، به جای گذاشته است. آقای دکتر اعوانی قضیهای را درباره اندونزی نقل کردند ولی به اجمال از آن گذشتند. من میخواهم همان قضیه را قدری با تفصیل بیان کنم. چند سال پیش در یک همایش مهم فلسفی در جاکارتا شرکت داشتیم.
شبی که همه استادان دانشگاه جاکارتا حضور داشتند و یک مهمانی بزرگ بود، من و ایشان هم نشسته بودیم. از هر طرف گفتگو و بحثهای مختلفی بود. من آنجا به بعضی از استادان گفتم که امروزه اندونزی بزرگترین کشور اسلامی در کره زمین است؛ هم از نظر مساحت جغرافیایی و هم از نظر جمعیت. اما من با مردم کوچه و خیابان که معاشرت کردم، میبینم که اسلام قدری کم رنگ است. ناگهان یک خانم که استاد دانشگاه جاکارتا بود گفت که فلانی توجه داشته باشید که اسلام از طریق تجار و علمای ایران به این جا آمده است، نه از طریق شمشیر.
به هر صورت پاسخ بسیار زیرکانه و رندانه بود و من هم قانع شدم. یک عالم اسلامی ایرانی به آن کشور رفته و این مردمان را از روی محبت مسلمان کرده است. چندی پیش از استاد بزرگ آقای دکتر سید جعفر شهیدی شنیدم که چینیهای مسلمان هنوز هنگامی که میخواهند نماز بخوانند نیت که میکنند به فارسی میگویند: «چهار رکعت نماز ظهر به جای میآورم.» چینی به فارسی میگوید که نماز ظهر به جای میآورم و وضو را هم دست نماز میگوید نه وضو. ولی خودمان که ایرانی هستیم خیلی غلیظش هم میکنیم و میگوییم: «توضؤ» که عربی شود.
ولی یک چینی میگوید: «دست نماز» که واژه شیرین فارسی است. به هر صورت قرنها پیش یک عالم ایرانی به چین رفته و اسلام را آنجا برده است. در هر گوشه و کنار دنیا که رفتم اثری از آثار علمای ایرانی مسلمان دیدم. در همین بوسنی و هرزگوین که جنگ زده است و مسلمانان بسیار مؤمن دارد. البته همه میدانید که این کشور را عثمانی فتح کرده است. بوسیناییها بعد از سلطان محمد فاتح مسلمان شدند. در آنجا به چند خانقاه رفتم. اگر اینجا اعتراف به خانقاه رفتن گناه نباشد. دیدم که نام امامان معصوم (ع) به سنگ حک شده. سلطان عثمانی شیعه نبود اما آن جا یک عالم اسلامی بوده است. البته این سرٌی داشت. شما اگر به مزار مولاناقونیه ترکیه تشریف ببرید، نام امامان (عج) تا حضرت مهدی در سقف مزار نوشته شده است. بزرگترین مسجد شهر سارایوو مسجد خسرو بک است. خسرو بک یک اسم ایرانی است.
در واقع یک عالم یا سردار ایرانی آنجا بوده و نام مبارک خودش را قرنها در آنجا باقی گذاشته و تا آخر هم آن مسجد، مسجدِ خسروبک است. من اینجا احساسات میهنی ندارم و نمیخواهم از ملیگرایی صحبت کنم. اما به درستی آگاهم و باور دارم که نقش علمای ایران اسلامی در سراسر تاریخ بیش از این حرفهاست که تصور میکنیم. یعنی آنان در گسترش اسلام از هر نظر به خصوص از نظر علمی سهم بسیاری دارند. آنان حامل علم و دانش و محبت بودند. نمیخواهم با نقل قصه سر شما را درد بیاورم، ولی فکر میکنم اینها لازم باشد. نمونهای از این علما امام موسی صدر در لبنان هستند. شما امروز هم که به لبنان بروید، از روستاهای لبنان گرفته تا شهر و تا مرز اسرائیل، جایی را پیدا نمیکنید که عکس بزرگی از امام موسی صدر در کوچه و خیابان نصب نباشد.
این مسئله میزان محبوبیت این عالم را میرساند. ربع قرن است که ایشان ناپدید شده، ولی محبوبیتش از دل مردم بیرون نرفته است. در مراکش که بودم، در همان سفری که عرض کردم، صبحها به یک کتابخانهای میرفتم و مطالعه میکردم. رئیس آن کتابخانه که عالم بزرگی (ابراهیم کتانی) بود، مرتب از من پذیرائی میکرد و دستور چای و سیگار میداد. مدارکم نشان میداد که از شهر مشهد رفته بودم. یک روز که رفتم دیدم ایشان آنجا نشسته است، دستور چای داد و پذیرایی کرد.
به من گفت: فلانی میدانی چرا این اندازه از شما پذیرایی میکنم و به شما علاقه دارم و الاَّن هم به خاطر شما زودتر آمدهام تا شما این جا معطل نمانید. گفتم که نه وا نمیدانم. ولی از شما خیلی تشکر میکنم. گفت: علتش این است که شما از خراسان آمدهاید، و صبح که شما را میبینم امام الحرمین جوینی و ابو حامد غزالی برای من تداعی میشود و تا فردا سرحالم. خیلی خوب آثار ابوحامد غزالی در قرن پنجم هجری به مراکش و مغرب جهان اسلام رفته و غزالی یک عالم ایرانی است. فرق نمیکند، شیعه و سنی ندارد. محبوبیت غزالی در سراسر جهان اسلام به هرجا که بروید بینظیر است.
البته در وطن خودش که ایران باشد به دلایلی که اینجا جای ذکرش نیست خیلی محبوبیت ندارد. در هر روی علمای ایران به هر جا که رفتند علم بردند، محبت بردند، دانش بردند و امروز هم چنین است. امام موسی صدر نیز به بهترین وجه این رسالت را به انجام رساندند. البته سرنوشت ایشان غمانگیز است. امیدوارم، چنان که در جراید خواندم که ایشان ناپدیده شدهاند، یک روز بخوانم که امام موسی صدر به وطن خودشان بازگشتهاند.
یوسف گم گشده باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد ناپدید
هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور
و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.