ارزش هر وجودی در عالَمِ وجود به میزان اثری است که آن وجود میتواند داشته باشد. از همین رو ما از موجودات عالم به اقتضای هستیشناسی و ارزشی که به عنوان رتبهای از موجودیت قائل هستیم، آثاری را انتظار میبریم و اگر آن آثار از آن وجود بروز نکرد، آن را مردود میشماریم و ارزنده نمیدانیم. یک درخت را برای سرسبزیِ فضا یا میوهدهی میخواهیم، اگر سبز نبود یا میوه نداد، چون اثری که ما از این درخت انتظار داریم آشکار نمیشود، درخت را از باغچه میکَنیم. اگر بوته گلی را که برای گل دادن و زیبایی و معطر کردن فضا در باغچه میکاریم، چنین اثری نداشته باشد، مسلماً آن بوته را میکَنیم و گُل دیگری به جای آن میکاریم.
بسمالله الرحمنالرحیم. الحمد رب العالمین. الصلاه والسلام علی سیدنا و نبینا محمد و علی آله الطیبین الطاهرین، لاسیما بقیه الله فی الارضین.
بسیار خرسندم که این توفیق شامل حالم شد، تا در این جمع که برای یادبود ارزشهای خدماتِ یک خدمتگزار بزرگ جهان تشیع و اسلام و دعا و نیایش برای بازگشت او گِرد هم آمده است، سخن میگویم. ان شأا هر چه زودتر توفیق پیدا کنیم در محضر خود آن بزرگوار که عمری در راه خدمت به اسلام و شیعه قدم برداشت، حضور داشته باشیم.
در این فرصت مختصری که دارم، این گونه سخنم را شروع میکنم که ارزش هر وجودی در عالَمِ وجود به میزان اثری است که آن وجود میتواند داشته باشد. از همین رو ما از موجودات عالم به اقتضای هستیشناسی و ارزشی که به عنوان رتبهای از موجودیت قائل هستیم، آثاری را انتظار میبریم و اگر آن آثار از آن وجود بروز نکرد، آن را مردود میشماریم و ارزنده نمیدانیم. یک درخت را برای سرسبزیِ فضا یا میوهدهی میخواهیم، اگر سبز نبود یا میوه نداد، چون اثری که ما از این درخت انتظار داریم آشکار نمیشود، درخت را از باغچه میکَنیم. اگر بوته گلی را که برای گل دادن و زیبایی و معطر کردن فضا در باغچه میکاریم، چنین اثری نداشته باشد، مسلماً آن بوته را میکَنیم و گُل دیگری به جای آن میکاریم.
هم شرع و هم عقل، اثبات میکند که برجستهترین موجود در هستی و در میان مخلوقاتِ پروردگار انسان است. در بین مخلوقات و سِوی الله موجودی برتر از انسان نداریم. پس اگر انسان آثاری که قرار است و میتواند داشته باشد، نداشت، مثل درختی که نه سبز است و نه میوه میدهد، ارزشی نخواهد داشت. اگر انسان آثاری را که بناست داشته باشد، نداشت، ارزش انسانی ندارد. اما آن آثاری که بایسته است انسان داشته باشد و دارد، چیست؟ اجازه بدهید ابتدا از نظر خدای عالم و قرآن کریم، مسأله را بیان کنم. خداوند برجستگانِ عالم را در بین انسانها برای چه اثری گماشته و چه مأموریتی به آنان داده است؟ مأموریتِ نبوت، امامت، هدایت و ارشاد انسانها از دید پروردگار عالم به گونهای است که اگر پیغمبر الوالعزمی، مثل حضرت نوح (ع) ۹۵۰ یا ۱۰۰۰ سال تحمل و صبر و همه آن دشنامها و سختیها را بپذیرد، و در قبالش به فرموده امام صادق (ع) ۸۵ نفر هدایت شوند، میارزد.
خدا به نوح نمیفرماید، این ۹۵۰ سال به این تعداد اندک نمیارزد، رها کن، بلکه به همه انبیای دیگر هم دستور میدهد: «فاستقم کما امرت.» استقامت کن، بایست، میدان را خالی نکن. یعنی انسان و هدایت انسانها به سوی ارزشهای والای انسانی تا آن مقدار ارزنده است که اگر یک پیغمبر الوالعزم در حدود هزار سال ۸۵ نفر را منقلب کند، ارزش دارد. اگر من مهندس کشاورزیِ اهل فن و صاحب نظر باشم، در چه صورتی میگویم دیگر لازم نیست این درخت در این باغچه بماند، آن را بِکَنید و دور بیندازید. وقتی این حرف را میزنم که این درخت آثاری را که باید داشته باشد، از خود نشان ندهد.
در آن صورت میگویم بِکَنید و درخت دیگری بکارید. ولی اگر برگ، گل، میوه و ثمره این درخت در حدی است که از نظر منِ مهندسِ کشاورزی کفایت میکند، هیچ وقت نمیگویم درخت را از باغچه بِکَنید و درخت دیگری بکارید. چرا از نظر خدای جهان ۹۵۰ یا ۱۰۰۰ سال تبلیغِ حضرت نوح هر چند که تنها ۸۵ نفر را هدایت کند، به گونهای نیست که بفرماید رها کن و دست بردار و مردم را به حال خودشان بگذار، بلکه دستور استقامت و تداوم این کار را میدهد. در سوره آلعمران آیات ۱۰۴ و ۱۱۰ و ۱۱۳ و ۱۱۴ در این باره مطالبی آمده است که آنها را مرور میکنم. سپس به آیه ۱۱۲ سوره توبه هم خواهم پرداخت. در آیه ۱۰۴ سوره آل عمران میخوانید:
«ولتکن منکم أمه یدعون اًلی الخیر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و اولئک هم المفلحون»
در این آیه رستگاری از آنِ کسانی دانسته شده است که امر به معروف و نهی از منکر میکنند. البته درباره این کلمه «امر به معروف و نهی از منکر» با توجه به مطلبی که درباره ارشاد انسانها و اثر وجودیِ انسان در تحولِ بشر اشاره کردم نکاتی وجود دارد که خواهم گفت. در آیات ۱۱۳ و ۱۱۴ آل عمران نیز آمده است:
«لیسوا سوأ من اهل الکتاب أمه قائمه یتلون آیات الله آنأ اللیل و هم یسجدون یؤمنون بالله والیوم الاَّخر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و یسارعون فیالخیرات و اولئک من الصالحین.»
در این آیه نیز اشاره شده است که رستگاران کسانیاند که خصیصه اثر بخشی بر دیگران را دارند. من فعلاً امر به معروف و نهی از منکر را در این حد معنی میکنم؛ اثربخشیِ ارزشی در دیگران، برای تحوٌلِ دیگران به سوی ارزشهای انسانی. این خصیصه یک انسان است. این از ویژگیهایی است که یک انسان در عالم وجود میتواند بر بهترین موجود، که انسان است، باقی بگذارد. از همین رو قرآن کریم در آیه ۱۰۴ و ۱۱۳ و ۱۱۴ سوره آل عمران لازمه «من الصاحین» و رستگاری را داشتن این اثر و خصیصه میداند. در آیه ۱۱۰ تأکید بیشتری میکند، و آن را به عنوان دستور العملی برای ما انسانها مطرح میکند، البته اگر میخواهیم در آن سطح ارزشی قرار بگیریم:
«کنتم خیر أمه اخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر و تؤمنون بالله ولو آمن اهل الکتاب لکان خیراً لهم.»
اگر این گونه بودید بهترین هستند. بهترین برای چه کسی؟ برای انسان. من اصل کلی را که مورد بحثم است در نظر میگیرم؛ بهترین درخت کدام درخت است؟ درختی که سرسبزی و میوهدهیاش بیشتر است. بهترین بوته گل کدام است؟ آن که سرسبزی، شادابی و عطر بیشتری دارد. بهترین انسان کدام انسان است؟ خداوند میگوید ۹۵۰ سال صبر کن ولو ۸۵ انسان را دگرگون کنی. مصلح کسی است که دیگران را متحوٌل میکند. صالح کسی است که دیگران را متحوٌل میکند. و اگر میخواهی از انسانهای ارزشمند باشی جزو کسانی باش که دیگران را متحوٌل میکنند. آیه ۱۱۲ سوره توبه را عرفا تفسیری عارفانه و بسیار شیندنی کردهاند:
«الراکعون الساجدون الاَّمرون بالمعروف والناهون عن المنکر والحافظون لحدود الله و بشر المؤمنین.»
میگویند که «الرٌاکعون» اولین مرحلهای است که یک انسان از عالم طبیعت و ماده به عالم انسانیت وارد میشود. با قرائن تأویل و تفسیر، رکوع، خضوع در مقابل حضرت حق است. یعنی انسانی که از مادیت خارج میشود و وارد مرحله تعظیم ارزشهای بالا میشود و از طبیعت بالاتر میآید. سجود از رکوع بالاتر است؛ یک مرحله بالاتر از تواضع. پله اول برای خدا یعنی غرق شدن در عالم توجه معنوی. بعد از این دو مرحله «الاَّمرون بالمعروف والناهون عن المنکر» است. این مرحله همان سفرِ چهارمی است که ملاصدرا در اسفار اربعه مطرح میکند. این چهار سفر عبارتند از: «سیر من الخلق الی الحق، سیر من الحق فی الحق، سیر من الحق الی الخلق، سیر من الخلق فی الخلق بالحق.»
چهارمین مرحله تکاملی یک انسان، آن مرحلهای است که از طبیعت خارج شود و به عالم مافوق طبیعت برود. از مُلک سر از مَلَکوت در آورد و در عالم ملکوت آنچنان غرق شود که ملکوتی گردد. اما اگر ملکوتی شد، در عالم ملکوت توقف نکند، بلکه به عالم مُلک بیاید. به این معنا که در مُلک با مُلکیان با توجه به مَلَکوتیان برای ملکوتی کردن مُلکیان گام بردارد. این معنای «الاَّمرون بالمعروف والناهون عن المنکر» است، که بعد از «الراکعون» و «الساجدون» مطرح میشود، و بالاترین درجه این «الاَّمرون والناهون عن المنکر» «الحافظون لحدود ا» است، که «الراکعون الساجدون» معصومین (ع)اند.
در حدیث نبوی آمده است: «انا و اهل بیتی شجره فی الجنه اغصانها فی الدنیا فمن تمسک بنا اتخذ الی ربه سبیلاً.» این حدیث را شیعه و سنی نقل کردهاند و معنایش این است که من و اهل بیتم آن شجره بهشتی هستیم، که شاخههایمان را در این عالم از عرش به فرش آویختهایم. تا فرشیانی که میل صعود به عرش دارند چنگ به ما بزنند و در اثر تمسک به ما سر از عالم عرش در آورند. یعنی انسانهای عرشی در فرش، فرشیان را عرشی میکنند. این بالاترین مقام است.
از دید عقل هم به این مسأله میپردازم. مگر از نظر عقل از علت نباید به معلول، رسید؟ علتِ تحولات اجتماعی چیست؟ علت دگرگونی افراد چیست؟ مگر جز این است که دنیای درون انسان اگر منقلب نشود، جان بشری دگرگونی نیابد. هدایت، به معنی تحول ذاتی در درون انسان، اگر صورت نگیرد، بقیه افعال و آثار از این انسان بروز نخواهد کرد. پس علت را باید ببینیم:
ما برون را ننگریم و قال را
ما درون را بنگریم و حال را
اگراز این دید به جامعه بشری نظری بیفکنیم مشاهده میکنیم که در سراسر تاریخ بشر جوامع گوناگون از سه طبقه تشکیل شدهاند امروز هم همین است، و تا بعد از ظهور امام عصر (عج) نیز که به اعتقاد ما جامعه آرمانی و مدینه فاضله تشکیل خواهد شد همین گونه خواهد بود. تا قبل از آن مرحله معمولاً جامعه این سه قشر را دارد:
۱. اقلیت حق طلبِ انسان دوستِ خداخواهی که خود را هم برای ارشاد و هدایت مردم میخواهند.
۲. اقلیت شیطانِ باطلِ فرصتطلبِ نفعجویی که دیگران را برای خودشان میخواهند.
۳. اکثریتی که عامه مردم را تشکیل میدهند و تحت تأثیر این اقلیتها قرار میگیرند؛ یا اقلیتِ اول یا اقلیت دوم. در تمام دنیایی که امروز هم دم از دموکراسی و آزادی میزنند، آیا جز این است که رهبران حزبها و گردانندگان اصلی مکاتب سیاسی اقلیتی هستند که با تبلیغات اذهان عامه را به طرف خود جلب میکنند، آن اقلیتی که اکثریٌت با آنان همراه شد، قدرت را به دست میگیرد و اهداف خود را در جامعه عملی و اجرا میکند. در صدر اسلام و قبل از اسلام هم همینگونه بود. مثلاً امیرالمؤمنین، سلمان فارسی، اباذر غفاری، مالک اشتر، اویس قرنی، دیگران و دیگران، اینها اکثریتِ جامعه اسلامی بودند یا اقلیت؟ بیشک اقلیت بودند. اندک مطالعه تاریخ اسلام این واقعیت را به اثبات میرساند.
اقلیتی که حقطلب بودند و جز حق چیزی برایشان مطرح نبود. کربلاییان نیز اقلیتِ حق طلببودند. به اکثریت میگفتند میخواهیم شما را به طرف حق هدایت کنیم، حتی اگر جان ما را بگیرند، مال ما را بگیرند، ما را زندان ببرند و تبعید کنند. یعنی ما برای تحول و سوق دادن شما به سوی ارزشهای والا و متعالی، همه رنجها را میپذیریم. بنابراین هنگامی که به امیرالمؤمنین (ع) پیشنهاد میکنند که کمی با معاویه مدارا کن و با عُمال معاویه کنار بیا و بعضی جاها سختگیریِ دینی نکن، میفرماید که من جز حق عمل نمیکنم. اگر مردم تحمل عدالت را ندارند، آیا تحمل ظلم را خواهند داشت؟ اگر با عدل به حق نرسند با ظلم که نمیتوانند به حق برسند. ما باید جامعه را آماده کنیم.
یعنی آن اکثریت را چنان آماده کنیم تا عدلپذیر شوند، و جامعه جامعه نجات یافته باشد. اما در مقابل، آیا معاویه اکثریت بود؟ عمرو عاص اکثریت بود؟ نه! معاویه و عمرو عاص هم اقلیٌتی بودند مثل امیرالمؤمنین، با این تفاوت که حقهباز و شیطان هم بودند. از هر راهی کلاه سر مردم میگذاشتند تا بر گرده مردم سوار شوند. این واقعیت است که اقلیتِ باطل برای فریب و جلب اکثریت از هر راهی بتواند، استفاده میکند. اما اقلیتِ حق این کار را نمیتواند بکند. به همین دلیل خیلی وقتها اقلیتِ حق محرومیت دارد، ممکن است دچار مشکلاتی شود که مولا در نهجالبلاغه میفرمایند و در لابلای روایات دینی ما این مطلب به ما درس داده شده که «لاتستوحشوا فی طریق الهدی لقله اهله.»
در طریق هدایت و ارزشها از قِلتِ اهلش وحشت نکنید. حق راه خودش را باز میکند. حق آنجا خود را نشان میدهد که این اقلیتِ حقجو در اثربخشیِ حق به دیگران و جلب اکثریت به سوی حق از حق مایه نگذارند. آقا موسی صدر، که امیدوارم خداوند هر چه زودتر ایشان را به آغوش همه ما برگرداند، در دامن تشیع و در خانوادهای که چند صد سال خدمتگزارِ شیعه بودهاند، مصداقی برای این ارزش بود. اکنون با توجه به این مقدمه دلیلم را عرض میکنم.
ارزش وجود به اثر وجودی است. ارزش وجود انسان به اثر هدایتی و ارشادی و به تعبیر قرآنی امر به معروف و نهی از منکر و سیر در خلق برای حق است. تاریخچه مختصری از لبنان و سپس کاری را که آقای صدر در لبنان کرد عرض میکنم. شما در تاریخ لبنان میخوانید که زمان حکومت معاویه در دمشق (شام) و خلافت عثمان در مدینه، ابوذر را به شام تبعید میکنند. یک صحابی که آمر به معروف و ناهی از منکر است. وجودی است که آثار ارزشی - انسانی پیوسته از او تراوش میکند.
پس از تبعید ابوذر به شام معاویه دید که او در حال تکان دادن شام است. برای عثمان نوشت که من نمیتوانم ابوذر را تحمل کنم، او را برگردانید. عثمان گفت بفرستید نزدیکیهای خودتان به شهر صیدا. (که در لبنان امروز است) یک انسان لایق کاری کرد که نسلهایی از زمان ابوذر غفاری تا زمان آقا موسی صدر در لبنان خدمتگزارِ فرهنگ تشیع و بینش مکتب علوی و زنده کردن انسانها در جهت حرکتهای ارزنده اسلام علویاند. دشمن چه کرد؟ از همان تاریخ گفتند که ابوذر را از اینجا هم تبعید کنید. چون این انسان همچون گلی معطر، فضا را معطر میکند.
ما نمیخواهیم که فضا معطر باشد. ما میخواهیم فضا متعفن باشد، تا بتوانیم بفریبیم. من نمیتوانم این چراغ را روشن ببینم تا دیدگان بخواند و ببیند، لذا میخواهم این چراغ بشکند. ابوذر را از اینجا دور کنید. دور کردند، ولی تحولی که ابوذر ایجاد کرده بود در سراسر دوران حکومت بنیعباس تا ایوبیان و بعد هم حکومت عثمانی باقی ماند. شیعیان را چه آزارها که کردند. من یک نمونه فقط از تاریخ لبنان برایتان نقل میکنم. احمد پاشا جزار وقتی که خواست بر لبنان مسلط شود، فرمان قتلِ عامِ شیعیان را صادر کرد. یک هفته هر چه شیعه در لبنان میدیدند، میکشتند. تمام کتابهای شیعیان را جمع کردند. کورههای حمام و تنورهای شهر عکار را که پایتخت جزار بود با کتابهای شیعیان بر افروختند. اما نتیجه این اعمال چه شد؟
قبل از آقا موسی صدر مرحوم شرفالدین جبل عاملی، این مرد خدا، در لبنان بود. او در نجف درس خارج فقه میگفت و در حد مراجع تقلید بود. ناگهان به این مسئله توجه کرد که شیعیان لبنان نیازمند کسی هستند تا آنان را متحول کند و به حرکت وا دارد. استعمار و تهدید و تطمیع و کشتار و فقر اقتصادی و فحشا باعث شده بود که شیعیان قشرِ ضعیفِ بیچاره تو سری خورِ لبنان شوند. علامه شرفالدین کلاس درسش را تعطیل کرد. آن همه عناوین نجف را کنار گذاشت و به لبنان آمد و مدرسه ساخت.
این مرجع تقلید در آن سن کار خود را از دبستان و با بچهها شروع کرد. هدف او این بود انسان تربیت و تحول ایجاد کند. این مردِ خدا این زحمت را در لبنان کشید و تحول را ایجاد کرد. طبق آماری که ۱۴ یا ۱۵ سال پیش از جمعیت لبنان گرفتهاند یک میلیون و دویست هزار نفر شیعه، ۴۵۰ هزار نفر مسیحی مارونی، ۵۵۰ هزار نفر سنی در لبنان بود. بیشتر شیعیان لبنان انسانهای تحصیلکرده، متفکر، قابل توجه و مؤثر در کارهای گوناگون اجتماعی بودند. من از کتاب عزت شیعه را از قول برخی از رجال سیاسی و صاحب نامهای معاصر آقا موسی صدر، درباره تحولی که آقا موسی توانست در لبنان ایجاد کند و کشش و جاذبهای که نسبت به ارزشها ایجاد کرد، نمونههایی نقل میکنم.
فؤاد شهاب رئیس جمهورِ اسبق لبنان بعد از دیدار با آقا موسی صدر این عبارت را گفت: «اگر مسیحیان چنین شخصیتی داشتند او را به مقام قدیسی میرساندند. این مرد را باید با تمامی وسائل و امکانات یاری کرد.»
«دلامار دلمار» سفیر اسبق فرانسه که در کلیسا سخنرانی میکرد گفت: «شیعیان امتیازاتی به دست آوردند که طوایف دیگر فاقد آن هستند. جمعیت آنان در سرتاسر لبنان توزیع شده است. جمعیتشان از دیگر طوایف بیشتر است. از نظر مالی در سراسر جهان غرب ریشه دوانیدهاند. از نظر فکری و فرهنگی در صف اول قرار گرفتهاند. من هشدار میدهم که اگر بر همین منوال پیش بروند و رهبری روشن، چون آقای صدر، داشته باشند در سال ۲۰۰۰ حکومت لبنان را به دست خواهند گرفت.»
جمال عبدالناصر بعد از ملاقاتی که با آقا موسی صدر داشت، در کنفرانس «مجمع البحوث الاسلامی» خطاب به علمای اهل سنٌت مصر که مرکز تفکر اهل سنت است گفت: «ای کاش دانشگاه الازهر رئیسی چون امام موسی صدر داشت.»
اکنون ایشان حدود ۷۵ سال دارند و ۲۶ سال از ربودن ایشان گذشته است. آن زمانی که ایشان فعالیت میکردند بین دهه ۴۰ یا ۵۰ از عمرشان بود. به عنوان یک انسان منصف آیا اگر یک انسان در دهه چهل و پنجاه از عمرش به شهرها و کشورهای اروپایی سفر کند، با برخی مناظره کند، در فرانسه با روزنامههای فرانسه به زبان فرانسه مقالاتی چاپ کند، در مجامع گوناگون علمیِ دنیا حاضر شود، نه خواب برایش مطرح باشد نه آسایش، اگر لازم شود اعتصاب غذا کند، و در تیر ماهِ لبنان، آن گونه در وضع خطرناک جسمی قرار بگیرد، یعنی خود و همه وجود و همه امکاناتش را برای بیداری ملت، برای فرهنگ مردم، برای تحول ارزشی مردم قرار دهد، آیا طبق مقدمهای که عرض کردم عالیترین اثر یک انسان نیست؟ اگر کسی خودساخته و سالم نباشد نمیتواند جوانها را بسازد و به آنان سلامتی بدهد.
نالیدن مهجوران سوز دگری دارد آهی که زدل خیزد بر دل اثری دارد
بارها این را به دوستان گفتهام که بدانیم چه در کلاسِ درس، چه پشت تریبونِ سخنرانی، چه در محراب، سخنی که با مردم میگوییم متوجه میشوند که از حنجره به بالا است یا از جان برمیخیزد. اگر آقا موسی صدر بعد از شخصیتی مثل سید شرفالدین جبل عاملی در ۱۸ سال میتواند به گونهای تحول ایجاد کند که لبنانیها بعد از سید شرفالدین جبل عاملی میگفتند سید شرفالدین برگشته، ولی جوان و شادابتر و سرحالتر، اگر سید شرفالدین پیرمرد بود، ضعیف بود، ناتوان بود، حالا آقا موسی صدر سید شرفالدین جوان است، این نیست جز اینکه خدا مطرح است. اعتقاد مطرح است. دلسوزی مطرح است.
جزو اقلیتِ حقی است که از مکتب علی سیراب شده است. تا آن جا که بنده اطلاع دارم و مطالعه کردهام، آقا موسی صدر در کلیسا، دانشگاهِ مسلمانها، در دانشگاه غیر مسلمانها، در دانشگاهِ آمریکاییهای بیروت، در فرانسه و در هر جایی که سخنرانی کرده، هیچ جا از موضع یک شیعه و یک عالم دینی که حساسیت دین و معنویت برایش مطرح است، کوتاه نیامده است. اما در عین حال ما با هر کسی به زبان خودش برای سوق دادن به سوی ارزشها میکوشیم. آیا چنین انسانهایی بر مبنای بحث قرآنی و عقلی و عرفانی موجودات ارزنده نیستند.
آیا روشن نیست که چرا استعمار به وسیله ایادی خودش امثال آقا موسی صدر را در این سن حساسی که باید فعالیت کند، زندانی میکند و میرباید؟ برای ما دلیل این مسأله روشن است. زیرا همان کاری است که در طول تاریخ اقلیتِ باطل میکردند تا اقلیتِ حق ترور شخصیت یا شخصی شوند اکثریت فریبِ اقلیتِ باطل را بخورند، اما «ومکروا ومکرا وا خیر الماکرین.»
ما امیدواریم که خداوند دست عنایتش را از آستین الهی خارج کند و به عنایت و مدد اولیایش دست رد به سینه ماکرینِ اقلیتِ باطل و اکثریتِ بیاطلاعِ قرن ما بزند و این بزرگوار را به آغوش ما برگرداند. من این جا خدا را به همنام ایشان، زندانی بغداد، امام کاظم (ع) قسم میدهم که خداوندا این عنایت را بر ما بفرما و این بزرگواری و مرحمت را در حق ما روا بدار که این سلاله پیغمبر را که دلسوز مکتب علی و فاطمه بود و میسوخت تا مردم را به این راه آشنا کند، به آغوش شیعیان جهان و مسلمین برگردان.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.