امام موسی صدر توانسته است الگوی قابل قبولی از اسلام در زمان حاضر عرضه کند؛ یعنی در جایی که اسلام متهم به ارتجاع است.
آنچه در ادامه میخوانید گفتوگوی مهدی علمی دانشور با حجت الاسلام و المسلمین دکتر مسعود آذربایجانی است که در کتاب «بررسی سیره اخلاقی تربیتی امام موسی صدر» منتشر شده است.
به نظر حضرتعالی، الگوی مناسب باید چه ویژگیهایی داشته باشد؟
به نظر من، اولین نکته این است که الگوی مناسب باید بتواند همزمان از جنبههای آرمانی و ارزشی از یک سو، و واقعیتها و عینیتهای جامعهای که در آن زندگی میکنیم، از سوی دیگر، برخوردار باشد. کسی که بتواند با موفقیت بین این دو جمع کند از هر دو جنبه الگوی خوبی خواهد بود؛ این نخستین ویژگی است.
ویژگی دوم این است که طبق نظریههایی که در یادگیری مشاهدهای یا الگویی داریم، مثل نظریه بندورا، شرطهایی برای این مسئله ذکر کردهاند، از جمله اینکه الگو باید بتواند توجه دیگران را به خود جلب کند. محرکهای محیطی فراوانی در اطراف شما هست اما به همه آنها نگاه نمیکنید. حتی اگر به آنها نگاه کنید توجه دقیق و ادراک عمیق از آنها در کار نیست و اگر توجه دقیق هم به آنها بکنید آنها را الگو قرار نمیدهید. پس معلوم است که الگوگیری ما انتخابی است از بعضی از محرکهای محیطی که از آنها استفاده میکنیم. اما چه میشود که این محرکهای محیطی را به عنوان الگو، نقشه یا مدل برای خودمان انتخاب میکنیم؟ باید برجستگیها و مزیتهایی داشته باشند که بتوانند توجه ما را جلب کنند. این مزیتها و برجستگیها از ابعاد جسمی و ظاهری شروع میشود؛ مثلاً زیبایی یا خوشتیپبودن از نخستین چیزهایی است که به ذهن میرسد که البته در مقایسه با ابعاد باطنی و عمیق بسیار کمرنگتر است.
در مقابل، ممکن است شخصی به ابعاد معنوی و روانی مانند ویژگیهای اخلاقی، ارزشی، اجتماعی، سیاسی و ... که عمیقتر هستند توجه کند. در مجموع، بر اساس واقعیت، ویژگیهای معنوی و اخلاقی عمیقتر و پایدارتر هستند؛ این هم یک نکته است. البته ما علاوه بر شاخصها و معیارهایی که گفتیم باید نکتهای را هم درباره الگوگیرندگان به صورت ارتباطی مطرح کنیم. از آنجا که الگوگیرندگان هم باید بتوانند با این الگو ارتباط برقرار کنند باید برای آنها دسترسپذیر باشد. اگر الگو را بیش از حد آسمانی کنیم و قدیسی تحویل دهیم که احساس همزادپنداری و هماهنگی با آن را نتوانند داشته باشند دور از دسترس میشود. اصطلاحاً در بحثهای تربیتی یا روانشناسی میگوییم باید دسترسپذیر باشد. اگر هدف بیش از حد آرمانی باشد، به طوری که دسترسناپذیر شود نمیتواند نقش الگو داشته باشد.
آخرین نکتهای که در این زمینه میگویم این است که افزون بر اینها، رابطه عاطفی مناسب هم میتواند این زمینهها را پررنگتر و مؤثرتر کند؛ یعنی الگو حتی اگر در دسترس هم باشد اما ربط عاطفی نداشته باشد حس در دسترس بودن برای مخاطب به وجود نمیآید. این واقعیت و عینیت باید تبدیل به موضوعی عاطفی شود که به آن میگوییم موضوع عشق، احترام یا محبت؛ چنان که احساس کنیم میتوانیم به او محبت بورزیم، احترام بگذاریم، توجهش را بیشتر جلب کنیم و نیازهایمان را از او برآورده سازیم؛ مرجع چنین توجهاتی تجسمی از یک الگو است. به نظر من این ویژگیها میتواند در شخصی تجمع پیدا کند و هر چه بیشتر این ویژگیها وجود داشته باشد الگوی برتری خواهد بود که یکی از نمونههای برجسته چنین الگویی در زمان ما امام موسی صدر است که بسیاری از آنها در وجود ایشان جمع شده است.
اگر بخواهیم شاخصههای الگویی را برای جامعهای مذهبی ترسیم کنیم آیا مؤلفههای دیگری هم باید به آن اضافه شود یا نه؟ آیا آنچه گفتید کلی است و تمام جوامع را میتوانیم با آن بررسی کنیم؟
اینها نگاهی کلی برای شروع بحث بود. فکر میکنم بعضی از این مطالب را میتوانیم در ضمن پرسشهای بعدی هم پاسخ دهیم، ولی در کل اختصاص به جامعه خاصی ندارد. وقتی فرضاً درباره الگوی ارزشی و اخلاقی در جامعه ایران و در خصوص ایرانیها بحث میکنیم طبیعی است که ارزشهای فرهنگ ایرانی به معیارها رنگ میدهد. همچنین، دسترسپذیری را در فرهنگ و بوم خودمان باید معنا کنیم. اگر الگویی بهترین الگو از برخی جنبهها باشد ولی فرضاً عشق اهل بیت (ع) یا ارتباط با اهل بیت (ع) را در آن نبینیم دستکم برای بخش بزرگی از مردم ممکن است نقش الگویی خود را از دست بدهد. ممکن است برای اقشار خاصی الگو شود ولی تعمیم و توسعهپذیری آن کاهش پیدا میکند.
فرض کنید فعالیت کسی را در نظر بگیریم که با شاخصهای مذهبی ارتباط چندانی پیدا نکرده است. چطور میتوانیم ساختارهای این فرد را مطابق با آن الگو قرار دهیم؟ آیا اساساً میشود ساختارهایش را دینی و اخلاقی کرد؟
به نظرم قبل از اینکه بخواهیم این ساختار یا الگو را دینی معرفی کنیم باید جنبههای دیگری را که به آن اشاره کردیم رعایت کنیم. الگو باید برجستگیها و ویژگیهای لازم را داشته باشد. جلب توجه کند و افراد احساس کنند که مزیت نسبی بر دیگران و تمایزی از آنها دارد. سپس وارد محتوا شویم که این محتوای برجسته چیست. اگر این محتوای برجسته بخواهد دینی شود باید چند خصوصیت داشته باشد: اولاً معقول و منطقی باشد؛ یعنی بگوییم دین ما معقول و منطقی است و به خرافات یا موهومات یا موضوعاتی که پایه و اساس جدی ندارند دامن نزنیم. داشتن این حداقلهای منطق و عقلانیت اولین ویژگی است که میتواند به شکل گستردهتری دیدگاههای جامعه، خصوصاً اقشار تحصیلکرده و فرهیخته، را به خود جلب کند.
نکته دوم این است که مشخص کنیم این الگو در حقیقت به ارزشهای اخلاقی دین توجه دارد و شخصیت، منش و سیره او تجسمبخش ارزشهای اخلاقی است. یعنی خود او هم در عمل رعایت کند و صرف سخنگفتن نباشد. این رفتار میتواند بسیار الگودهنده باشد و سیره او میتواند تابلویی باشد که جهتگیری به سمت جاده زندگی را به دیگران نشان دهد. نکته سوم ارزشهای معنوی است. در همه فرهنگها معنویت ارزش است و امروزه ارزشی جهانی است. باید از بعد معنوی، مردم جامعه، بهخصوص در فرهنگ ما، احساس کنند که آن الگو از نظر روحی و معنوی برجستگیهایی نسبت به دیگران دارد، صبر و مقاومتش بیش از دیگران است، ارتباطش با خداوند قویتر است و امور زندگی او به مسائل و محاسبات مادی محدود نمیشود.
البته واقعاً جمع بین خصوصیت اول و سوم گاه دشوار است. سخت است که الگو هم منطقی و عقلانی باشد و هم بتواند ابعاد معنوی را در وجود خود حفظ کند، ولی باز میخواهم تکرار کنم که ما در وجود کسانی مثل امام موسی صدر بهخوبی میبینیم که در عین اینکه جنبههای عقلانی را رعایت میکرد به خرافات و موهومات دامن نمیزد، بلکه گاه با آنها مبارزه میکرد؛ یعنی با آنچه حجت دینی ندارد، حتی برخلاف عادت مردم مقابله میکرد. ماجرای بستنیفروش مسیحی که ایشان و عدهای میروند و پیش چشم همگان از او بستنی میخرند و میخورند نمونهای از همین تقابل است. این رفتار هم پایه عقلانی دارد و هم میتواند مبارزه با تعصبات و اعتقادات نادرست مردم باشد.
بعضی از بزرگوارانی که خدمتشان رفتیم قبول نمیکردند که ما در جامعهای به سر میبریم که بهشدت شعارزده است. ما در این چند سال به قدری دادههای پرارزش را به صورت خام در اختیار جامعه قرار دادهایم که جوانها شعارزده شدهاند و به سختی میشود این مباحث را مطرح کرد. حال چطور میتوانیم با حفظ ظرافتها، شخصیتهای، نظیر امام موسی صدر را که یکی از شاخصهای این مسئله هستند هنرمندانه مطرح کنیم، به گونهای که نه به سمت آن شعارزدگی برویم و نه باورها را کمرونق کنیم؟
من فکر میکنم این مسئله، نیاز به تحقیقها و پژوهشهای جامعهشناسی دقیق دارد که واقعاً ویژگیهای جامعه و مخاطب خودمان را به دست آوریم. به نظرم یکی از عوامل موفقیت شما میتواند رصدها و پیمایشهای دقیقتر جامعه باشد. دستکم کتابهایی را که در این زمینه هست دیده باشید. اگر میخواهید بگویید جامعه ما شعارزده است به چندین منبع و مرجع استناد کنید. مستنداتی از کارکردن چند جامعهشناس راجع به این مسئله داشته باشید که به چنین نتیجهای رسیده باشند. من هم نشانههایی بر این میبینم ولی اینکه در چه حدی است و چه اقشاری از جامعه در کدام شهرها درگیر این مسئله هستند به نظرم نیاز به کار علمی دارد که من نمیخواهم راجع به آن قضاوت کنم و آن را مبنای بحث خود قرار دهم.
بنابراین، با قبول این فرض که چنین مشکلی وجود دارد و خصوصاً اینکه نشانههایی هم بر این مسئله میبینیم باید کاری کنیم که به جای اینکه به شعارزدگی و شعارگرایی دامن بزنیم مزیتهای ظاهری را مقدم کنیم. به بیان دقیقتر، از جنبههای ظاهری و برجستهتر برای معرفی الگوها به اینگونه مخاطبان شروع کنیم؛ بهویژه در این زمینه میتوان از هنر بسیار کمک گرفت. هنر کارش همین است که این واقعیتهای عینی را با زبانی عامهپسند بیان کند. باید همچون هنرمندان بدون گزافهگویی و اغراق اینها را نشان دهیم و این نقطه شروع باشد. من همیشه فکر میکنم نکته اصلی و مهم در بحثهای تربیتی آن است که آغاز تربیت باید از جایی باشد که مخاطبان ما دوست دارند اما پایان آن یا ادامه راهش آنجایی باشد که درست است. باید سعی کنیم رهنمودهایمان به شکلی باشد که درست به آن سمت هدایت شویم.
پرسش دیگر من همین بحث بسترسازی است که چه بسترهایی لازم است؟ آیا هنر میتواند بستر این کار واقع شود یا باید چیزهای دیگری هم در کنارش قرار گیرد؟
قطعاً یکی از بسترها استفاده صحیح از هنر است. هنر اگر بخواهد استفاده شود قطعاً باید ویژگیها، تمایلات، خواستهها، نیازها و خاستگاه جامعه مخاطب را بهخوبی بشناسد و به آن توجه کند، و الا نمیتواند با آن رابطه برقرار کند. البته از هر جا که شروع کرد نباید به آنجا اکتفا کند و خاتمه دهد. فرض کنید جامعه ما، مطابق انگارههای عمومی، جامعهای غمزده است یا خیلی تمایل به ذوق و بحثهای نظیر آن دارد. اگر این فرض را بپذیریم و بگوییم باید از قالبهایی استفاده کنیم که با این روحیات سر و کار داشته باشد و به همین دلیل فیلمهایی با این ویژگیها باید ببینیم، مخاطب فراوانی را به خودش جلب خواهد کرد، ولی در مقابل موارد نقض هم پیش خواهد آمد؛ یعنی از آن سو خواهیم دید که دیگر برنامههایی که شاد هستند هم مخاطبان فراوانی را جلب کردهاند. پس نمیتوانیم روی آن بهسادگی تأکید کنیم. منصفانه این است که دستکم به این ویژگیهای مخاطبان خود توجه کنیم ولی سعی کنیم آنها را با سمت و سوی تربیتی اصلاح کنیم و پرورش و ارتقا دهیم. این روش شاید بهتر و مناسبتر باشد.
امام موسی صدر وقتی کار را آغاز میکند، در تمامی مسائل، هر نقطه از حرکت ایشان با نقطههای بعدی کاملاً به هم مرتبط است؛ یعنی مواجههها و روشهای ایشان را با شخصیتهای مختلف، اعم از ادیب، سیاستمدار، دانشآموز و ... به هیچ وجه اتفاقی نمیبینیم. نظر شما در تحلیل این روششناسی چیست؟ این روششناسی از کجا نشئت گرفته است؟
شخصیت منسجم ایشان و پیوستگی و سازگاری اجزای سیره و گفتار و عمل و بخشهای مختلف زندگیشان، و حتی یک سیر رو به بالا در منش و روش ایشان را من هم مشاهده میکنم و به نظرم درست است. ریشه روانشناختی آن را هم در این میدانم که به هر حال ایشان اولاً از جنبه وراثتی در خانواده بسیار شریفی به دنیا آمدند و در دامان پدر و مادر عالمی پرورش پیدا کردند. در محیط مذهبی ویژهای که عالمانه بوده و در جوار مرجعیت بوده است پرورش پیدا کردند و بزرگ شدند. این اولین زمینههای وراثتی ایشان از جهت تربیتی بوده است. پس از آن تحصیلات توأمان دانشگاهی و حوزوی ایشان است که خود ویژگیهای خاصی به مؤلفههای شخصیتی ایشان میدهد؛ بهخصوص در آن زمان.
اکنون در زمانه ما این پدیده تحصیل توأمان متعارف است، ولی آن زمان کسانی که تحصیلات توأمان داشتند به تعداد انگشتان دست یا شاید کمتر بودند و این ویژگی بسیار ارزشمند است و میتواند نشان دهد که ساختار شخصیتی ایشان از نظر عقلانی و حتی از نظر علمی به رشد خوبی رسیده بوده است. نکته سوم این است که با واقعیتهای عینی جامعه ارتباط داشتند. مثل یک عالم یا روشنفکر نبودند که فقط کنج حجره یا پشت میز دانشگاه خودش بنشیند و فکر کند و کتاب بنویسد؛ چه در ایران و چه بعداً در لبنان ایشان با پایینترین اقشار جامعه ارتباط عینی برقرار میکنند. برخی از نهادهایی که تأسیس کردند متعلق به همین طبقات محروم و پایین جامعه است. این ارتباط عینی و ملموس با جامعه ویژگی بعدی است که در شخصیت ایشان دیده میشود. من فکر میکنم جمع اینها عینینگری خاصی را به ایشان عطا کرده و تربیت خاصی را به وجود آورده است که در ایشان به صورت شخصیتی منسجم دیده میشود. اما اینکه روششناسی ایشان چه هست و چه الگوهایی میتوانیم به عنوان روش از زندگی ایشان به دست آوریم به نظر من نیاز به تحلیل دقیق زندگی ایشان دارد.
آیا امروز میتوان دریافت که شخصیت ایشان محصول چه نهادی است؟ اجتماع ایشان را به این صورت پرورش داد؟ یا محصول نهاد خانواده است؟ یا اصلاً حوزه نجف پرورش شخصیتی ایشان را اینطور انجام داد؟
من فکر میکنم در بحث قبلی به هر دو اشاره کردم. در تکمیل آن باید بگویم که واقعیت این است که در بحثهای تربیتی و بهخصوص با نگاه روانشناختی و روانشناسی تربیتی ما هیچوقت تکعاملی نگاه نمیکنیم که بگوییم صرفاً خانواده، یا صرفاً محیط، یا صرفاً مدرسه مؤثر بوده است. همه اینها عوامل بسیار مهمی هستند و قطعاً یکی از عوامل مهم خانواده است؛ هم از نظر جنبههای وراثتی و هم از نظر جنبههای تربیتی آن و رشد و پرورش در دامان خانواده که بسیار مؤثر است، ولی کافی نیست. قطعاً تحصیلات ایشان و خواندن رشته اقتصاد در کنار درسهای حوزوی و ورود به دانشگاه تهران بسیار مؤثر است.
در آن زمان بیشتر کسانی که از حوزه به دانشگاه میرفتند معمولاً فلسفه یا حقوق یا بعضاً ادبیات میخواندند؛ بیشتر این رشتهها بوده است. اینکه ایشان یک رشته علوم انسانی مانند اقتصاد را میخواند و به آن توجه میکند خود این انتخاب جزء ویژگیهای شخصیت منحصر به فرد ایشان است. این نشان میدهد که انتخاب ایشان با نیازهای جامعه تناسب داشته، و با توجه انجام شده است و قطعاً این نگاه و انتخاب بعداً در عملکرد سیاسی و اجتماعی ایشان در ابعاد اقتصادی مؤثر، مفید و ثمربخش واقع میشود. در جاهایی که ایشان کار میکند پیدا است که شم اقتصادی داشته است و موفق میشود سازمانها و نهادهای مختلفی را به وجود آورد و توسعه دهد. ولی افزون بر اینها من فکر میکنم برای پاسخدادن به اینکه چه نهادهایی در شکلگیری شخصیت ایشان مؤثر بوده است باید این ابعاد مختلف را در کنار هم دید؛ یعنی چندعاملی و نه تکعاملی. این چند عامل در وجود فردی که مستعد است و زمینههایی نظیر ابعاد خانوادگی، وراثتی، تربیتی، گذراندن آموزشهای لازم و دیدن استادان و معلمان مناسب میتواند از جهت تربیتی شخصیت بارزی را به وجود بیاورد.
وقتی انسان در معرض این عوامل باشد و خود را به محیطی که عادتها بر او حاکم کردهاند محدود نکند و فقط در حوزه نماند، به دانشگاه برود، دانشگاه تهران را از نزدیک ببیند، در ایران نماند و به لبنان برود و خصوصاً حضور در لبنان زمینهساز معرفی او به عنوان شخصیتی بینالمللی شود، قطعاً شخصیت متفاوتی پدید خواهد آمد. از نظر تربیتی، ویژگیهای منحصر به فرد ایشان بهندرت در فردی جمع میشود. نجف و لبنان را میبیند و از مسائل و ویژگیهای زمان خودش مطلع است و به یکی از مهمترین معضلات زمان خود، یعنی بحث فلسطین و لبنان، توجه میکند. مجموعه این مسائل شخصیت ایشان را اینگونه شکل میدهد.
تا اینجا شخصیت امام موسی صدر در جایگاه الگویی بسیار مناسب مطرح شد. یکی از مباحثی که تأکید بیشتری بر آن داریم اخلاقمداری است. ایشان فردی اخلاقی هستند و ما میخواهیم به دیگران بیاموزیم که شما هم میتوانید این داشته را از این الگو بپذیرید که اخلاقمدار باشید. نکته نادر این بود که مکارم اخلاقی در امام موسی صدر نهادینه شده بود؛ انگار رسوب کرده بود. پرسش این است که چطور میتوان به این رسوب اخلاق در درون فرد رسید؟
من بیشترین تأثیر را ناشی از دو عامل میدانم: اولین عامل تربیت خانوادگی است. ایشان در خانوادهای رشد یافتند که این ارزشها و باورهای اخلاقی و دینی در آن نهادینه شده بود. همانطور که میفرمایید عادت و ادا و اطوار نبوده است. مادر و پدر و خانواده ایشان چنین باورهایی داشتهاند. وقتی این الگوها را میبیند که خودشان به صورت جدی عمل میکردند، این محیط اخلاقی الگوها را در ایشان نهادینه میکند و این نکته از نظر من بسیار مهم است. ما استادانی داشتیم که گاه از آنها درباره علت موفقیتشان میپرسیدیم. مثلاً از استاد روانشناسی میپرسیدیم: چه شد که شما اینطوری شدید؟ میگفتند روانشناسی به من کمک میکرد مسائل و مشکلاتم را بتوانم تحلیل کنم اما ارزشهای من کمک میکرد که مقاوم شوم. سپس میگفتم ارزشها از کجا آمده است؟ میگفتند آن قرآنی که پدر من صبحها بعد از نماز مینشست و با اعتقاد و توجه میخواند هیچوقت از من جدا نشد و این بسیار مهم است. اینها بسیار مؤثر است و این اولین عامل است.
عامل دومی که میخواهم بر آن تأکید کنم، تربیت حوزوی ایشان است. بهرهبردن از استادان و معلمانی که خود عامل باشند باعث میشود آن باورها و ارزشها رسوب کند. همانطور که در روایت نیز داریم همنشین بسیار مهم است. اگر این همنشینی با استاد باشد، که از نظر عاطفی و معرفتی همزمان برای انسان فایده و نیز سلطه دارد، طبیعی است که بسیار مؤثرتر و قویتر بتواند بر انسان اثرگذار باشد و این ارزشها را نهادینه کند. من این دو عامل را مهمتر میدانم. البته تجربهها، بهویژه تجربه مطالعه هم میتواند به انسان کمک کند. من اگر بخواهم در جمعی دونفری هم زندگی کنم، حتی اگر کارکردگرا باشم و نگاه پراگماتیستی داشته باشم، آنچه باعث موفقیت من میشود اخلاق است.
آنچه ما در تجربه تاریخی میبینیم که باعث برتری امام حسین (ع) بر لشگریان مقابلش یا امام علی (ع) بر دیگران شده است نه قدرت سیاسی آنها و نه شکست و موفقیت ظاهری آنها، بلکه رتبه اخلاقی آنها بوده است. در بزنگاهها اخلاقی عمل کردهاند و حاضر نبودهاند دروغ بگویند، حتی اگر حکومتشان را از دست بدهند. امام علی (ع) را عزل میکنند اما همچنان پای از دایره اخلاق بیرون نمیگذارد. امام حسین (ع) حاضر نیست با دشمنانش مثل خود آنها رفتار کند؛ میگوید به دشمنانش آب بدهند. اینها برتریهای اخلاقی است. اینها نمونههای دینی بود. در زمان خودمان، در صد سال اخیر، میبینید که گاندی به عنوان رهبری موفق جنبههای اخلاقی خاصی داشت. جواهر لعل [نهرو] در هند با استفاده از ابعاد اخلاقی توانست انگلستان را از پا در آورد. پس حتی با نگاه کارکردگرایانه هم میبینیم که با این روش میتوانیم دشمن خودمان را شکست دهیم و ایشان بهخوبی این را دریافتند. به نظر من، این اثر تربیتهای دینی بود که در عین حال در آن عملگرایی و تجربههای عملی مندرج بود.
شاخصهای امام موسی صدر فراوان است. در هر بخشی که مطالعه میکنیم و با دوستان بزرگواری که از آنها مصاحبه میگیریم یک شاخصهای را از ایشان پررنگ میبینیم که بر دیگر عوامل میچربد. شما چه چیزی از ایشان دیدید و اطلاع دارید که برای شما خیلی پررنگ است؟
اولین نکتهای از ایشان که در ذهن من همیشه پررنگ بوده این است که توانسته است الگوی قابل قبولی از اسلام در زمان حاضر عرضه کند؛ یعنی در جایی که اسلام متهم به ارتجاع است ایشان با همه ملاکها و شاخصههای دوره مدرن و پسامدرن که در این زمان وجود دارد توانسته است الگوی موفقی از شرایع، ارزشها و باورهای اسلام عرضه کند و آن را در روش، منش، حرکت و عمل خود نشان دهد. فکر میکنم ایشان الگوی موفقی از اسلام است و ما بتوانیم اسلام را با چنین الگویی قابل دفاع جلوه دهیم. نکته دوم نگاه بینالمللی و اجتماعی است که به بحثهای اسلامی داشته و توانسته است بین نگاه اخلاقی و معنوی از یک سو و نگاه اجتماعی و سیاسی از سوی دیگر جمع کند. واقعاً انسان باید بسیار ظریف حرکت کند که هم از جهت اجتماعی- سیاسی موفق باشد و هم جنبههای ارزشی و اخلاقی را رعایت کند، حتی اگر در ظاهر گاه ناموفق جلوه کند. باید اهل دروغگفتن، فریبدادن و چنین مسائلی که فعلاً دایره حکومتها بر گرد آن میگردد نباشد و بیاعتنا به این ظواهری که امروزه میپسندند ارزشهای الاهی را واقعاً پاس بدارد.