نظر آیت الله واعظ زاده خراسانی درباره جایگاه امام موسی صدر در بحث تقریب مذاهب
فصلنامه «هفت آسمان» در شماره 9 و 10 خود در گفت و گو با آیت الله محمد واعظزاده خراسانی به موضوع «چشم انداز تقریب مذاهب اسلامی» پرداخت. آیت الله واعظ زاده در این گفت و گو به سوالاتی درباره فعالیت امام موسی صدر در بحث تقریب در لبنان نیز پاسخ گفته است. او از فعالان حوزه تقریب در ایران است و چند سالی ریاست «مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی» را با برگزاری همایش های مختلف و نشر آثاری در این حوزه بر عهده داشته است.
بخشی از این گفت و گو را که در سال 1380 منتشر شده و به جایگاه مرحوم شرفالدین و امام موسی صدر از نظر آیت الله واعظ زاده پرداخته، در ادامه می خوانید.
چه کـسانی در تـقریب پیشگام بودهاند؟جایگاه مرحوم شرفالدین و امام موسی صدر را در این زمینه چگونه ارزیابی میکنید؟
مسئله تقریب در ابتدا در قاهره شروع شد. کسی که با فکر خودش، و با علاقهای که از پدرش به ارث برده بـود، در این زمینه پیشگام شد، مرحوم شیخ محمدتقی قمی بود. پدر وی آخوند روشنفکری بود که گویا در قم موقعیتی پیدا نکرد و با جمعی افراد روشنفکر به تهران آمد. مرحوم محمدتقی قمی از پدرش شیخ احـمد قـمی نقل میکند که گفته بود: «مرا پس از مرگم به کربلا یا جای دیگر نبرید، بلکه مرا در نزدیکترین مقبره دفن کنید»؛ و در امامزاده عبداللّه دفنش کردند، که اینک مقبره خانوادگی شده است، و مـرحوم عـلامه قمی را هم در آنجا دفن کردهاند.
مرحوم شیخ محمدتقی قمی مدتی در لبنان ماند و در آنجا بر زبان عربی تسلّط یافت. سپس به قاهره رفت و زنی مصری را به تزویج خود درآورد. بعد خود وی پایـه رفـاقت با علمای اهلسنت را ریخت؛ دراین مسئله ایران و شاه هیچ نقشی نداشتند. وقتی که این فکر منتشر شد، مرحوم آیتاللّه بروجردی آن را پسندید و پی آن را گرفت. او هم آقای بروجردی را در مصر بهخوبی معرفی کـرده بـود و عـلمای مصر هم به ایشان عـلاقهمند بـودند. وقـتی مرحوم بروجردی مریض شد، شیخ عبدالمجید سلیم به ایشان تلگراف کرد، و ایشان هم جواب آن را داد. آقای بروجردی جزء اصحاب و بنیانگذاران دارالتقریب نـبود، ولی بـه آنـ کمک میکرد. در ایران، مرحوم سیدجمال میردامادی پیگیر کـارهای آقـای قمی بود. وی میگوید: یک روز در بازار مرحوم حاج عباسقلی بازرگان، پدر مرحوم مهندس بازرگان، را که نماینده آقای بروجردی بود دیدم و بـه او گـفتم کـه آقای قمی در مصر دارد به اسلام خدمت میکند و نیاز به پشـتوانه مالی دارد؛ شما هم کمک کنید. وی گفت: من از آقای بروجردی میپرسم؛ اگر اجازه دادند من هم به ایشان کـمک مـیکنم. روزی مـرا دید و گفت که من از آقا خواستم و ایشان گفتند، هم خودت کـمک کـن، هم از دیگران کمک بخواه، اما اسم من را نبر. وقتی آیتاللّه بروجردی فوت شد این مساعدت هـم تـعطیل شـد، و گویا به همین خاطر رسالةالاسلام هم دیگر منتشر نشد.
در مجله رسالةالاسلام که دارالتـقریب آن را مـنتشر مـیکرد، از شیعیان بیش از همه مرحوم کاشفالغطا مقاله مینوشت و از دیدگاههای شیعه و تقریب دفاع میکرد. ایشان در یـکی از مـقالات مـینویسد که نباید میان اصول و فروع خلط کرد؛ بسیاری از مسائل اجتهادیاند و لوازم آنها هم مورد التـزام نـیستند. سیدشرفالدین در این مجلّه تنها یک مقاله نوشت، ولی دورادور از این کار حمایت میکرد، امـّا وسـعتنظر کـاشفالغطا را نداشت؛ کاشفالغطا حقیقتا طرفدار وحدت بود و برخلافِ سیدشرفالدین هدف اصلیاش شیعه کردن دیگران نـبود. البـته از قم دو نفر از بزرگان تلگراف کردند؛ یکی آیتاللّه آقای سیدصدرالدین صدر بود که نـوشته بـود مـن لفظی را پیدا نمیکنم که بتواند مسرّت مرا نشان دهد؛ و دیگری آیتاللّه سیدمحمدتقی خوانساری بود. از اصـفهان هـم حاج شیخ اسماعیل که ظاهرا بزرگ همین مسجدجامعیها بود، تلگراف کرد؛ ولی کـسی کـه دائمـا با اینها کار میکرد، مرحوم شیخ جواد مغنیه بود. وی در بیشتر شمارهها مقاله داشت.
اما امام مـوسی صـدر را بـرای اولین بار در مجلس سخنرانی شیخ محمدتقی قمی دیدم. در همان سال اولی که مـن بـه قم آمده بودم، یعنی سال 1328، گفتند که آقا شیخ محمدتقی قمی میخواهد در مدرسه فیضیّه سخنرانی کـند. حـدود دویست نفری در آنجا حاضر بودند. امام موسی صدر، که به آقا مـوسی مـعروف بود و هنوز ریش هم نداشت، پشت سـر مـن ایـستاده بود. یادم میآید که از اینکه مسئله تـقریب دارد در ایـنجا مطرح میشود، خیلی خوشحال بود و شادمانی خودش را ابراز میکرد. ایشان بعدها در مکتبِ اسـلام فـعالیت کرد.
بعد روی همان فکر روشـنی کـه داشت در لبـنان هـم هـمواره پیگیر این مسئله بود؛ اما در آن زمـان دیـگر دارالتقریب مطرح نبود؛ ایشان خودش به عنوان امام شیعه در مجامع مصر شـرکت مـیکرد و آنان هم روی او حساب میکردند. یادم مـیآید پیش دکتر محمد فـحّام، رئیـس الازهر، رفته بودیم. ایشان در آنـجا دربـاره امام موسی گفت: «و زاده بسطة فی العلم والجسم»؛ ایشان فردی اخلاقی و روشنبین بود. حـتی شـنیدم که انورسادات ایشان را به کـنار کـانال سـوئز فرستاد تا بـرای ارتـش مصر که در حال آمـادگی بـرای نبرد با اسرائیلیها بود، صحبت کند. وی با آن چهره روشن و جالب و با آن بیان و قدرت ارتـباطی کـه داشت همهجا مؤثر بود. یکی از بـزرگان لبـنان نقل مـیکرد کـه ایـشان میخواست به مصر بـرود، این روزنامهنگار در پی واسطهای بود تا بدانجا برود. یک روزنامهنویس مسیحی را که با حسنین هیکل رفـیق بـود با خود به مصر برد و ایـن روزنـامهنگار بـه کـمک هـیکل واسطه آشنایی وی بـا عـبدالناصر گردید. عبدالناصر هم مجذوب وی شد.
امام صدر از طرفداران اندیشه تقریب بود، اما جزء نویسندگان رسالةالاسلام و اعـضای دارالتـقریب نـبود. این دو برادر (رضا صدر و امام موسی صـدر) هـر دو از دارالتـقریب حـمایت مـیکردند؛ البـته نظر آقارضا صدر این بود که آقای قمی دارد تشیع را رواج میدهد؛ اما نکتهای را هم نباید از نظر دور داشت و آن اینکه امام موسی صدر برای آنکه به شیعهها سروسامان بدهد بـا مسیحیها بیشتر گرم بود، تا با اهلسنت؛ مثلاً به درخواست ایشان رادیو لبنان اذان شیعه را پخش میکرد. طبیعی است که این کار در میان سنیها نارضایتی عمومی ایجاد میکرد، امّا مسیحیها را کـه خـواهان ضعف سنّیها بودند خوشحال میکرد.
وقتی که شارل حلو رئیس جمهور لبنان شد، به آقای صدر اجازه تأسیس این مجلس را داد. البته ظاهرا سنیها مخالف بودند، ولی او با قدرت شارل حلو ایـن مـجلس را تأسیس کرد. اقلیتی از شیعهها هم خیلی خوشبین نبودند؛ فضلاللّه و خاندان وی با این کار مخالف بودند، و اصولاً عدهای نوعی سوءظن سیاسی به او داشتند و احـتمال مـیدادند که او را ایران فرستاده باشد. مـعلوم اسـت که این قبیل دیدگاههای منفی درباره مصلحان وجود دارد ولی حقیقت ندارد.
به هرحال، امام موسی صدر آدم مثبتی بود؛ البته من نمیدانم اگر وی میماند در قبال انـقلاب چـه موضعی میگرفت؛ چون وی بـا هـمه سران عرب خوب بود، از آنان کمک میگرفت، و گاهی به نفع آنان حرف میزد، ولی روی آن بزرگواریای که داشت و آن ارثی که از پدرش در اخلاق و رفتار برده بود و آدم خیلی منصف و متساهلی بود مسلما بـا امـام کنار میآمد. در هرحال، او مرد مصلحی بود نه یک فرد انقلابی.