تحلیلی بر عاشوراشناسی امام موسی صدر
مهدی فرخیان - واقعۀ عاشورا یکی از حوادث مهم قرن نخست تاریخ اسلام است. مسلمانان 51 سال پس از وفات پیامبر(ص) نوۀ او را به شکل بیسابقهای میکشند. هرچند پس از این واقعه پشیمانیها و بعدتر، نهضتهایی برای خونخواهی آغاز شد، در هنگامهای که فرزند رسول خدا نیازمند نصرت پیروان جدش بود، خود را درمیان اندک یاران وفادار خود تنها یافت.
تحلیل چرایی این حادثه و پیامدهای آن و درسآموزی از آن در متن توجه مورخان و دانشمندان بوده است. تحلیل چرایی این حادثه تحلیلی است بر اوضاع و احوال جهان اسلام و مسلمانان پیش از ۱۰ محرم سال 61 هجری. باید بیندیشیم که مسلمانان در این سال چگونه وضعیتی داشتند که به کشته شدن فرزند پیامبر بدین شکل تن دادند. دشوار است که حکم کنیم همۀ مسلمانان با علم به اینکه حسین بر حق است، فقط برای کسب مالی و مقامی به این کشتار دست زدند و یا سکوت پیشه کردند. برخی حسین و یارانش را خارجی قلمداد میکردند و تا افشاگریهای زینب(س) گمانی دیگر دربارۀ شهدای کربلا و اسرا داشتند.
باید گفت که در سال 61 هجری آنچه دگرگونی یافته بود، مسلمانیِ مسلمانان بود. میتوان گفت که پس از پیامبر و مشخصاً از دورۀ خلیفۀ سوم، تغییراتی در وضعیت مسلمانان شکل گرفت که منجر به شهادت فرزند پیامبر در سال 61 هجری شد. سیدالشهدا خود میگوید که برای اصلاح امت جدش به پاخاست.این اصلاح به چه معناست و ناظر به کدامین وضعیت مسلمانان است: وضعیت سیاسی، وضعیت اجتماعی، وضعیت فرهنگی یا وضعیت دینی؟ با توجه با آنچه از «امام» انتظار میبریم، بیوجه نخواهد بود که بگوییم حسین برای اصلاحِ دینِ امتِ جدش قیام کرد.
عاشورا محل مواجهۀ دو اسلام است: اسلام نبوی و اسلام اموی. پس از پیامبر، آهسته آهسته مسلمانیِ مسلمانان دچار دگرگونی شد و شکل دیگری از اسلام در میان مسلمانان رواج یافت. در این نگاه است که کشتن فرزند پیامبر مجوز میگیرد. البته، مدعی نمیتوان بود که این مسئله تنها دلیل رخداد چنان فاجعهای است. اما این تغییر در نگرش به اسلام را نادیده هم نتوان گرفت. باید بررسی کرد که اسلام اموی چگونه اسلامی بود و چه تفاوت یا تفاوتهایی با اسلام نبوی داشت؟ چه شد که مسلمانیِ مسلمانان پس از پیامبر آهسته آهسته دچار تغییر شد؟ آیا آن عوامل در عصور دیگر هم تکرارشدنی است؟
در این مختصر میخواهیم دیدگاههای یکی از مصلحان معاصر را در تفاوتهای میان اسلام نبوی و اسلام اموی بررسی کنیم. امام موسی صدر، رهبر ایرانی شعیان لبنان، در سالهای حضور خود در لبنان دربارۀ این واقعه سخنانی گفته و مکتوباتی پرداخته است. آنچه امروز از این مصلح شیعه دربارۀ نهضت سیدالشهدا در اختیار ماست، مجموعهای از همین گفتارها و مکتوبات است که در سالهای مختلف و مکانهای متفاوت بیان یا نگاشته شده است. مقصود آنکه امام صدر در مقام مورخ یا تحلیلگر با واقعۀ دهم محرم سال 61 مواجهه نشده است. وی مصلحی است که در مقام درسآموزی از این واقعه برای مخاطبانش به این حادثه توجه کرده است. او کوشیده است که به سلیقۀ خود برای امروز جامعه از این حادثه خوشهچینی کند. شاید به همین دلیل هم باشد که توجهی تام و تمام دارد به تحریفات و آسیبهایی که متوجه این شعیره است.
یکی از موضوعات مورد توجه امام صدر، پیشینۀ عاشوراست. همان که پیشتر گفتیم: چرا مسلمانان به کشته شدن فرزند رسول خدا تن دادند؟ وی تلاش دارد تا وضعیت مسلمانان را در آن دوره به تصویر بکشد و از این رهگذر یکی از مواردی که بدان میپردازد، همان تفاوت دو نوع اسلام است. وی از اسلام نبوی با تعابیر «اسلام واقعی» و «اسلام حقیقی» نام میبرد. آنچه او از تفاوتها میگوید، به روشنی دغدغهها و نگرش این مصلح را مینمایاند و نشانمان میدهد که در اندیشۀ او چه مسائلی واجد اهمیت و نیازمند توجه است.
امام صدر اسلام اموی را «اسلام صوری» و «پوستۀ اسلام» و «اسلام یزیدی» میخوانَد و معتقد است که اگر «حسینبنعلی(ع) در مقابل انحطاطی که بعد از پیامبر(ص) شروع شد و تا زمان یزید ادامه داشت، سکوت میکرد، این انحطاط رفته رفته بیشتر میشد و دیگر اثری از آن باقی نمیماند. حتی اسم اسلام هم از بین میرفت.» در واقع، امام حسین با شهادت خود اسلام نبوی را زنده کرد و به همین سبب است که پیامبر میفرماید:«حسین منی و أنا من حسین.»
امام صدر ۶ ویژگی برای اسلام اموی برمیشمارد: ۱. بازیچهای ( و وسیلهای) برای حکومت است؛ ۲.از آن سوء استفاده میشود؛ ۳.از شهادت دروغ باز نمیدارد؛ ۴.از هتک نوامیس مردم باز نمیدارد؛ ۵.از هتک حرمت خانۀ خدا باز نمیدارد؛ ۶. از مباح کردن جان و مال و ناموس مردم باز نمیدارد.
از میان این ویژگیهای ششگانه، امام صدر بیش از همه بر مورد یکم تأکید دارد. وی معتقد است که یزید اسلام را وحی و رسالت تلقی نمیکند. در منطق یزید اسلام بازیچۀ حکمرانی بر خلایق است. در اینجا با دو نگاه مواجهیم: در یکی اسلام وحی و رسالت است و در دیگری بازیچه و وسیلۀ حکمرانی؛ در یکی حکومت ابزاری است برای تحقق اسلام و در دیگری اسلام ابزاری است برای استمرار حکومت؛ در یکی باید به هر طریق حکمرانی را حفظ کرد و در دیگری برای حفظ اسلام باید از حکومت چشم پوشید.( سکوت 25 سالۀ امیرالمؤمنین) وقتی در منطق و نگرش کسی اسلام بازیچۀ حکومت شد و حکمرانی اصالت یافت، شیوه و چگونگی حکمرانی صاحب این منطق هم ویژگیهای خود را مییابد.
باید توجه داشته باشیم که گاه افراد در زمینههای مختلف مدعیاتی دارند که یا از لوازم آن ناآگاهاند و یا آگاهانه تن به لوازم مدعیات خود نمیدهند و سر از تناقضگویی درمیآورند. وقتی حکومت اصل شد و اسلام فرع، لوازم و پیامدهایی خواهد داشت، چه حاکم اموی باشد، چه عباسی و چه هر عنوان دیگری؛ چه در قرن نخست باشد، چه در قرن چهاردم. اینها تفاوت و تخالفی در رابطۀ عِلّی و معلولی امور ایجاد نخواهد کرد.
امام صدر در مقام بیان ویژگیهای حکومت اموی این پیامدها را برمیشمرد: ۱. هر حکمی میداد؛ ۲. هرچه میخواست میکرد؛ ۳. جهاد بدل به ماجراجویی شد؛ ۴. اموال عمومی به خزانۀ حاکم رفت؛ ۵. پستها در اختیار مزدوران حاکم قرار گرفت؛ ۶. خشم حاکم بر کسی برابر با بیارزشی انسانیت و آزادی و حیات او بود؛ ۷.تکرار کارهای حرام و بدعتآمیز.
آنگونه که امام صدر حکومت برخاسته از اسلام اموی را به تصویر میکشد، این نوع حکمرانی از نوع حکمرانی خودکامۀ شخصمحور است. حاکم محور و معیار است، نه حق. در این حکومت اگر کسی با معیار حق مخالفتی با حاکم بکند، انسانیت و آزادی و حیاتش بیارزش خواهد شد؛ همانکه معاویه و یزید با حقجویان کردند. تبدیل جهاد به ماجراجویی چهبسا یک مصداق از خالی کردن صورت از محتوا باشد. جهاد در راه خدا که یکی از معیارهای برتری افراد بر یکدیگر بود، در اسلام اموی از محتوا تهی شد. بخشی از احکام اسلام جنبۀ امضایی داشت، مانند حج. اما پیامبر با امضای ظاهر حکم، روح جدیدی به آن منسک میداد. پیامبر روحیۀ جنگجویی اعراب را در مسیر حقخواهی قرار داد و بنیامیه بار دیگر آن را از حقخواهی تهی کردند. رجعت به جاهلیت همین است که پیامبر بدان هشدار داده بود.
امام صدر میپرسد: «این چه اسلامی است که از آن سوء استفاده میشود؟» و خود پاسخ میدهد:«مسلّم است که این اسلام ظاهری است.» اسلام مجموعهای سازوار از احکام و اخلاق و عقاید است. این مجموعۀ هماهنگ هدفی را دنبال میکنند. آورندۀ این مجموعه از زبان خدا در قرآن میفرماید:« لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» و از زبان خود میفرماید:« بُعِثتُ لِأُتَمِّمَ مَکارِمَ الأَخلاق.» اگر این دو اصل یعنی قسط و اخلاق پذیرفته شوند، دیگر پذیرفتنی نیست که ما برداشتی از اسلام داشته باشیم که مجوز هرگونه بیعدالتی و بیاخلاقی را میدهد.
امام صدر با استفهام انکاری نمیپذیرد که ما مجاز به هر نوع برداشتی از اسلام باشیم. اسلام اموی هر بیعدالتی و بیاخلاقی را توجیه دینی میکرد. بنابر این معیار، اگر در هر زمانی برداشتی از اسلام مجوز بیعدالتی و بیاخلاقی را صادر کرد، نباید اسلام را زیر سؤال برد؛ بلکه باید آن برداشت از اسلام را مردود شمرد. نمونۀ شگفت دیگر در خود ماجرای قیام امام حسین رخ داد. آنجا که مسلم در خانۀ شریک بن أعور می توانست ابنزیاد را ترور کند. اما این کار را نکرد، زیرا برداشتی از اسلام داشت که به او مجوز ترور نمیداد. حال بنگریم به دیگر برداشتها از این دین که چه جنایتها به نامش نکردند و نمیکنند.
معاویه به اسم اسلام هرچه میخواست میکرد. والی او نماز دو رکعتی را از مستی چهار رکعت خواند و گفت که اگر میخواهید بیشتر هم میخوانم. مسلمانان به چشم خود میدیدند که چه بر سر میراث پیامبر میرود، اما یزید آنان را قانع میکرد. امویان هرچه کردند، به نام اسلام بود. برداشتی از اسلام ارائه میدادند که در آن هر جرم و جنایتی مجوز میگرفت. اما در اسلام نبوی نتوان به نام دین هرجرم و جنایتی مرتکب شد. در این اسلام دین مانع و رادع خواستههای نفس اماره است.
امام صدر به اقتضای تحلیلهای خود دربارۀ واقعۀ کربلا چهار ویژگی هم برای اسلام نبوی ذکر میکند. البته، آنچه در این وجیزه میآید، فقط ناظر به کتاب سفر شهادت است. طبعاً، امام صدر دربارۀ اسلامشناسی سخن فراوان دارد که با مراجعه به کتابهای ایشان موارد متعدد دیگری هم میتوان به این فهرست افزود: ۱.پیامی برای آزادی انسانهاست؛ ۲.حج آن موجب وحدت مسلمانان است؛ ۳.نمازش مانع از فحشا و منکر است؛ ۴. روزهاش سپر آتش است.
امام صدر اسلام را پیامی برای آزادی انسان میداند. وی در مراسم هفت شهادت کامل مروه میگوید:« آزادی برترین ساز و کار برای بسیج کردن همۀ تواناییها و ظرفیتهای انسانی است.» وی در همین مراسم آزادی را خوشگمانی به انسان و به رسمیت شناختن کرامت وی میشمارد و در مقالۀ «محمد پیامبر بت شکن» در مقام بیان پارهای کارهای قهرمانانۀ پیامبر برای آزاد ساختن بشر از بندها و بتها به سوی جهان برتر، این بندها و بتها را از این قرار میداند: ۱. شرک؛ ۲. جهل؛ ۳. نظام فاسد و ظالم و طاغوت؛ ۴. اختلاف طبقاتی؛ ۵. خرافات؛ ۶. عادات و سنتها؛ ۷. خودخواهی. کنار هم قرار دادن این عبارات تصویر روشنی از آزادی و آزادگی انسان در نگرش امام صدر به دست میدهد.
اسلام نبوی ما را از بندگی غیرخدا، چه انسانی و چه غیرانسانی، میرهاند؛ اسلام نبوی راه به سوی علم میگشاید؛ ما را از بند طاغوت میرهاند؛عدالت میگستراند؛ ما را از ورطۀ خرافات دور میکند؛ سنتها و عادات چشم کورکن را نمیپذیرد؛ و سرانجام، آدمی را از اسارت خویشتن نجات میدهد. اگر برداشتی از اسلام با خرافات و عادات و آیینهای بیمبنا سازگار افتد و به جای آگاهیبخشی، دست به حذف و تحریف حقایق زند، و بخواهد به جای ما بیندیشد و انتخاب کند، باید این برداشت را کنار گذاشت و به سراغ نگاه و نگرشی رفت که با فطرت آدمی موافق میافتد.
سخن دربارۀ اهداف خروج امام حسین از مدینه به مکه و سپس، روانه شدنش به سوی کوفه فراوان گفتهاند. دستۀ نخست از اهداف امام حسین را امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح امت و رسوایی امیه و بیدار کردن مردمان شمردهاند. نیز علما و دانشمندان در اینکه امام به قصد شهادت به کوفه رفت یا تشکیل حکومت اختلاف کردهاند. و این پرسش نیز مطرح است که چرا حتی با ریختن خون حسین و افشاگریهای زینب، یزید به جنایتهایش ادامه داد و حادثۀ حره و ویرانی مکه را پدید آورد؟
شاید یک پاسخ ورای همۀ این دیدگاهها این باشد که حسین از آن دم که مکه را ترک گفت تا آنِ شهادتش، میخواست به حاضران و آیندگان بگوید که اسلام همه آن نیست که امویان مینمایانند؛ میخواست بگوید اسلام دیگری هم هست؛ میخواست بگوید هرگاه دیدید برداشتی از اسلام با دیدگاه امویان موافق افتاد، در آن تردید کنید؛ میخواست لحظه به لحظۀ حرکتش نشانی از اسلام نبوی داشته باشد؛ و این پیام چندان اهمیت داشت که حسین خون خود و فرزندان و برادران و یاران باوفایش را برای آن فدا کرد و خواهر و اهل بیتش به اسارت درآمدند.