روایت چمران از روزهایی که امام صدر زیر رگبار مستقیم اسرائیل با مردم حرف میزد و میگفت نباید خانهها و دهها را ترک کرد و رفت.
مهدی فرخیان: آنچه در پی میآید، سخنان شهید دکتر چمران در جمع دانشجویان انجمنهای اسلامی خارج از کشور است. در این جلسه حضار سؤالهایی دربارۀ فعالیتهای امام موسی صدر و شهید چمران، رابطۀ شیعیان لبنان با فلسطینیها، مواضع جنبش محرومان در جنگ داخلی و ... مطرح کردهاند و او یک به یک به این سؤالات پاسخ میدهد. نوار کاست این جلسات در آرشیو خصوصی مرحوم دکتر صادق طباطبایی بود که در اختیار این جانب قرار گرفت. به مناسبت سالگرد شهادت دکتر چمران و برای نخستین بار، بخشی از این سخنان به علاقهمندان تقدیم میشود.
ترس و رگبار اسرائیلیها مانع کار و حرکت امام موسی صدر نبود
داستاني به پا بود. اسرائيل به كفرشوبا حمله كرد. در اين كفرشوبا فقط ۱۲ تا لبناني جنگنده و ۱۸ تا فدايي [فلسطینی] بود و ۴ روز ۵ روز در مقابل ۳ گروه اسرائيلي كه از ۳ نقطه به اينها حمله میكردند، مقاومت كردند و چه مقاومتي! چه مقاومتي! چقدر كشتند و چقدر كشته شدند. امام موسي روز بعد رفت آنجا نماز خواند. وقتي من نگاه ميكردم، وحشت ميكردم. اسرائيل بالاي تپه و مسلط بر ما بود و اگر يك رگبار میبست، ۳۰ نفر از ما كشته ميشد.
امام موسی در محوطه وسط جلوی حسينه برای نماز جماعت ايستاد [كه عكسهایش اينجا هست.] حتي خود من به امام موسي گفتم: صلاح نيست شما اينجا بايستيد. اينجا در معرض دید است، ميبينند و ميزنند. امام موسي گفت: همينجا بايد نماز بخوانم؛ جلوي رگبار و مسلسل اسرائيلي و اين روش مبارزه است. اولين خانۀ آنجا را بازسازی کرد كه ملت برگردند. برنامۀ چپيها اين بود كه ملت بايد فرار كنند، زیرا اسرائيلیها مردم را ميكشند. و امام موسي ميگفت: بايد برگردند حتي اگر بميرند، چون اگر قرار بر اين باشد كه اين ده را تسليم كنند، فردا باید ده ديگر را تسلیم کنند و ده ديگر و ده ديگر و بالأخره تمام جنوب لبنان را خواهند گرفت. ولي بايد مقاومت وجود داشته باشد. اولين خانه را پايهگذاری كرد و همان شب دوباره اسرائيل حمله كرد و شش نفر را كشت.
هفتۀ بعد دوباره ما رفتيم و دوباره نماز خواند و دوباره مبارزه را ادامه داد. به دهي ميرفتيم كه مسجدش در حال و وضع دلخراشي قرار داشت. اسرائيل مقدار زيادی از اين ده را با توپ و گلوله ويران كرده بود. به ديدار مسيحيهای ده رفتيم و ديديم كه تمام مسيحيها داخل كليسا پتو انداختهاند و قطاری همه آنجا خوابیدهاند. خانهها همه ويران بود. مزارع را ديدیم. وضع ناراحتكنندهای بود. وقتي امام موسي را ديدند، مثل اينكه مسيح را ديدهباشند، شروع به گريه كردند، بهخصوص زن و بچه و زنهای پير.
امام موسي رفت زير تمثال مسيح ايستاد به حرف زدن و چه حرف زدني. همه داشتند گريه ميكردند. از دفاع و ايستادگي و شهادت و مقاومت و مسيح گفت و به آنها روحيه داد. همان موقع گلولهباران اسرائيل شروع شد. انفجار پشت انفجار. رانندهٔ آقاي صدر به ایشان گفت: بيا در برويم، خطر مرگ هست. امام موسي نگاهي كرد و گفت: ما در برويم؟ اين قابل قبوله؟ ايستاد، حرفش را زد، كارهايش را كرد و بعد از كليسا بيرون آمد. گلولهباران از آنجا قطع شد و به سمت ديگری رفت. عدۀ ديگری را ميزدند. خلاصه خداحافظي كرديم و رفتيم. به محلي رسيديم كه ديديم آنجا را ميزدند. افسری که آنجا بود گفت: آن طرف نرويد، خطر هست، خطر مرگ هست. به طرف دیگر برويد. امام موسي گفت: بايد به همان طرفي برويم كه خطر هست. يك نفر ديگري بود از آن والامقامها و شكمگندهها كه ميترسيد. به امام موسی گفت: يا امام موسي! ميخواهي ما را به كشتن بدهي؟ تو را به خدا برگرد. امام موسي يه نگاهي کرد... يا الله...آن شخص ديگر جرأت نميکرد، حرف بزند. سوار ماشين شدند و رفتند. در راه كه ميرفتيم با توپ اين ور و آن ور جاده را ميزدند. در منطقهای نصف جاده ريخته بود، يعني توپ خورده بود و منفجر شده بود. اگر ماشين آنجا بود و منفجر ميشد، آنوقت ما ميرفتيم، نابود ميشديم.
خلاصه، وقتي از ناحيۀ خطر گذشتيم و به بيروت نزديك ميشديم، آقاي صدر اين جمله را گفت كه براي ما خيلي آموزنده بود. گفت: بيش از تمام اين چيزها، من تواستم نفس خودم را تحت آزمايش و ممارست قرار بدهم، چون عامل ترس و حب ذات در همه وجود دارد. من در قبال آن مردمي كه زير رگبار زندگي ميکنند و هميشه جانشان در خطر است، وظيفۀ خودم ميدانستم كه من هم خطر را، حتي خطر مرگ را، تقبل كنم تا با آنها كه شب و روز زير اين وحشت و ترس از مرگ زندگي ميكنند، احساس مشترك داشته باشم.