او با عصای معجزهاش / ایمان / سحر تمام ساحرههای سفیه صهیون را / فرمان مرگ داد / او سایۀ تسلط فرعون جهل را / از جان مردمان ستمدیده / دور کرد / موسای مهربان زمانش شد / از نیل فتنههای فراوان عبور کرد...
شعری از جواد محقق دربارۀ امام موسی صدر / برگرفته از کتاب «در کوچههای کرایوا» ص ۱۲۷ ـ ۱۲۹.
بالابلند بود
با چهرهای به روشنی ماه
پیشانیاش سپیدۀ توحید
لبخندهاش، مرهم مجروحان.
*
مثل مسیح بود و محمد
آمد که آسمان خدا را
از ابرهای تیره بپیراید
آمد که با شکوه و شگفتی
ایمان زخمخوردۀ مردم را
آهنگ التیام ببخشد
*
در سالهای سرد ستم، یک روز
از زمهریر ظلمت این خاک دردمند
خورشیدوار درخشید
چون چشمه از فراز
فرود آمد
از سینهها غبار کدورت شست
با کینههای کهنه محبت کرد
لبخند را به چهرۀ شهر آورد
*
او با عصای معجزهاش
ایمان
سحر تمام ساحرههای سفیه صهیون را
فرمان مرگ داد
او سایۀ تسلط فرعون جهل را
از جان مردمان ستمدیده
دور کرد
موسای مهربان زمانش شد
از نیل فتنههای فراوان
عبور کرد
*
هرچند
گلبوتههای باغ خداوند
در سایهسار قامت او سبز میشدند
اما دریغ که سی سال
آن آفتاب روشن بیداری
در پشت ابرهای ستم
گم شد
با این همه
ستارۀ نامش در این دیار
چشم و چراغ خانۀ مردم شد
*
او سالهاست
در قلب این قبیلۀ قبله
مهمان است
امروز نیز
در سرزمین زخمی زیتونها
او رهنمای خیل شهیدان است
با آنکه نیست، ولی باز
تصویر او تداوم آگاهی
در کوچه کوچه کوچۀ لبنان است
*
باشد که باز بیاید
باشد که مثل همیشه
بر صدر روزگار نشیند
باشد که قدر ببیند
آگوست ۲۰۰۷، صور
تیر ۸۶