گزاف نیست اگر بگوییم که برخی از ابعاد شخصیتی امام هنوز پوشیده مانده است. از جملۀ این ابعاد، نوآوریهای ایشان در عرصههای فکری، فقهی و اجتماعی است.
امام موسی صدر از جملۀ شخصیتهای اسلامی نادری است که قرن بیستم، از یک سو جلوهگاه پیکار و تجلیگاه راهبری او بود، و از سوی دیگر، شاهد ظلم و ستم بزرگی بود که در حق او روا داشته شد. ظلمی که تنها به ربودن جسم او منحصر نشد، بلکه به نوعی در برگزاری مناسبتهای یادبود ایشان نیز بازتاب یافت. به گونهای که برخی از این قبیل مراسم، نه برای ابراز وفاداری به آن بزرگمردِ عرصۀ اندیشه و سیاست و انسانیت، بلکه بیشتر به منظور استفادۀ تبلیغاتی و ابزاری انجام گرفت. اما تلاش و کوشش جدی و خالصانۀ مؤسسات و مرکز پژوهشهای امام موسی صدر، تا حدودی این نقیصۀ فرهنگی را جبران کرد و روش معرفتی ویژهای را که امام صدر به عنوان یک راهبر اندیشه، پیشوای حُسن معاشرت، طلایهدار مقاومت و بنیانگذار نگرش جدید فقهی - تشکیلاتی و سیاسی مطرح کرد، بازشناسانده است.
گزاف نیست اگر بگوییم که برخی از ابعاد شخصیتی امام هنوز پوشیده مانده است. از جملۀ این ابعاد، نوآوریهای ایشان در عرصههای فکری، فقهی و اجتماعی است. اینها ابعاد مهمی هستند که در روند بررسی و درک بینش اجتهادی ویژۀ ایشان در داخل مرزهای جهان اسلام، نمیتواند نادیده گرفته شود، بینشی که موجب شد ایشان در مقایسه با دیگر علمای هم طراز با خود، به مدت بیش از سی سال طلایهدار و پیشتاز باشد و چنان که در این بحث بدان خواهیم پرداخت، بسیاری از نظریات جزئی و تفصیلی ایشان با وجود آنکه در دهۀ شصت میلادی مطرح شده است، هنوز هم تأثیر و پویایی تاریخی خود را حفظ کرده و حتی میتوان ادعا کرد که برخی از نظریات ایشان، تاکنون از سوی هیچ کس مطرح نشده و هنوز هم مدتی، شاید قریب به یک دهه، زمان لازم است تا همۀ شرایط برای طرح و ارائۀ آن مهیا گردد.
یکی از ابعاد مظلومیت امام موسی صدر آن است که در سالیان گذشته، فرصتی که میتوانست برای پرداختن به دستاوردهای نوگرایانه (فکری و فقهی) و اصلاحطلبانۀ (اجتماعی و سیاسی) ایشان صرف شود، به هدر رفته است. هر چند نبردهای داخلی لبنان، اولویتهای برنامۀ امام را با تغییر و دگرگونی مواجه ساخت، اما توقف آن نبردها در سال ۱۹۹۰م. (۱۳۶۹ش.) زمینهای را فراهم کرد تا بسیاری از کسانی که با خلوص نیت دنبالهرو مکتب امام بودند، گفتمان ایشان را، که در موضوعاتی نظیر نبرد با دشمن صهیونیستی و پرداختن به مشکلات داخلی لبنان (با توجه به تنوع اقلیمی و فرهنگی آن) پیشتاز و بی رقیب بود، دگر باره کشف کنند. این همه، نشانهای از «اصالت «بینش اصلاحطلبانه و «تکامل» روش نوگرایانۀ امام و «ژرفاندیشی «و «آیندهنگری» ایشان بود، به گونهای که اکنون در نیمۀ نخستین دهة قرن بیست و یکم، همۀ نیروهایی که در عرصههای ملی و شیعی لبنان خواهان حضور در صحنه هستند و همۀ کسانی که تلاش میکنند تا زمینۀ همکاری و مقدمة نوسازی و اصلاح را در عرصهای از عرصههای اجرایی فراهم کنند، روش و منش امام را نمایندۀ واقعی افکار جامعه و نقطۀ شروع اجتنابناپذیر میدانند. با توجه به همین نکته، میتوان دربارۀ یکی از ویژگیهای منحصر به فرد شخصیت فراگیر امام، که همانا همدلی و ایجاد «پیوند» (نقطۀ مقابل دوری و گسستگی) است، سخن گفت، و پژوهشگران این عرصه، به سادگی در مییابند که این همدلی و پیوند، سطوح مختلفِ موردِ بررسی در این ویژگیِ انسانیِ ممتاز را در مینوردد و از آنها فراتر میرود. به گونه ای که امام موسی صدر، نه تنها در عرصۀ پیوند زبانی و تبلیغاتی موفق بود و آن را ماهرانهتر و حرفهایتر از برخی متخصصان علوم ارتباطات به انجام رساند، بلکه به راحتی میتوان نقش ایشان را در پیوند میان دو دورۀ تاریخی - معرفتی مشاهده کرد. آن دو دوره عبارتند از عصر رنسانس که تا ابتدای قرن بیستم ادامه یافت، و مرحلۀ نوگرایی و تجدد که در دهۀ پایانی همان قرن آغاز شد و تا کنون ادامه دارد. این مرحلۀ تاریخی- معرفتی اهمیت بسیار دارد، چرا که در واقع نگرش زیربنایی و بنیادین برای بسیاری از مراحل اصلاحطلبانۀ دیگر را تشکیل میدهد.
۱. پیوند با «نهضت بیداری عربی» و جهان بینی
میتوان گفت اندیشة امام موسی صدر، رشتهای بود از زنجیرۀ تجددخواهی که از زمان آغاز «نهضت جهان عرب» به رهبری سید جمال الدین اسدآبادی (۱۸۹۷م) و شاگرد او، شیخ محمد عبده (۱۹۰۵م) و مرجع دینی میرزا محمدحسین نائینی (۱۹۳۶م)، که از مهمترین نظریهپردازان حرکت مشروطه در ایران بود، شکل گرفت.
سید جمال الدین اسدآبادی و میرزا محمدحسین نائینی، اصلاحات در تمامی عرصهها؛ اعم از فقه، سیاست و جامعه را مد نظر داشتند، اما دیدگاه اصلاحطلبانۀ محمد عبده، پس از استاد دگرگون شد، به گونهای که او را متهم میکنند که اصلاحات را تنها به ابعاد تربیتی و فقهی محدود کرد. محمد رشیدرضا (۱۹۳۵م) نیز همانند عبده، با انتقاد از نگرش سیاسی سیدجمال الدین در مقولۀ اصلاحات، او را مفتون سیاست نامیده است. در ادامه، رشیدرضا ضمن قطع رابطۀ فکری خویش با روش اصلاحی سید جمال، به اندیشههای سلفی گرایش پیدا کرد، به گونهای که اصلاحات را تنها در بُعد عقیدتی معتبر میدانست و تمامی سطوح تحلیل در خصوص مسائل اجتماعی و برخورد تمدنها را منحصر در بُعد اعتقادی میپنداشت.
اما مسئله به همین جا ختم نشد. چندی بعد، قطع رابطه با اندیشههای نهضت سید جمال فزونی یافت، به گونهای که پس از سرنگونی حکومت عثمانی و شکلگیری جنبشهای اسلامی در شرق جهان عرب، بحران هویت دامنگیر عدهای از اندیشمندان گردید، تا جایی که خواهان احیای خلافت و اجرای احکام دین در جامعه شدند و آن را مبنای هر نوع خیزش و پیشرفت و اساس بازآفرینی نیروی سیاسی و توسعۀ اقتصادی دانستند. در ادامة این جریان و در سایۀ سرکوب و اختناق داخلی و سلطۀ استعمار خارجی، اندیشههای رادیکال و درونگرا شکل گرفت که افرادی چون شهید «سید قطب» (۱۹۶۶م)، تقیالدین نبهای (۱۹۷۷م) و ابوالاعلی مودودی (۱۹۷۹م) از پیشتازان این اندیشه بودند، که در میان آنان، سید قطب از تأثیر و نفوذ بیشتری برخوردار بود. سید قطب، مکتب جدایی و گسست از اندیشۀ انسانمحور را پایهگذاری کرد که بر مبنای آن، قطع رابطه با دنیای معاصر که سید قطب، از آن به جاهلیت مدرن تعبیر میکرد، میتواند انسان مؤمن را در بُعد معنوی و اجتماعی، با جامعه، حکومت و دنیای مبتنی بر جاهلیت، بیگانه گردانَد. آموزههای سید قطب، به سرعت در مشرق جهان عرب و در جوامع سنی و شیعه گسترش یافت، تا جایی که اندیشههای او، در محافل، تشکلها و احزاب بزرگ اسلامی تدریس میشد.
در این میان، امام موسی صدر از جملۀ اندک افرادی بود که در ورطۀ جداییِ فکری از جریان به وجود آورندۀ نهضت عربی گرفتار نشدند.
مقایسۀ سادهای میان متون و گفتارهای امام موسی صدر و شهید سید قطب در فاصلۀ سالهای ۱۹۶۵ و ۱۹۶۴ (۱۳۴۳ و ۱۳۴۴)، تضاد و تفاوت میان اندیشههای آن دو را به خوبی نشان می دهد:
موضع امام موسی صدر در قبال فرهنگ های وارداتی (سال ۱۹۶۵ م.):
اسلام برای نخستین بار با فرهنگ هایی مواجه شد که از منابع غیر اسلامی آمده بود. اسلام در حالی با این فرهنگها رو به رشد که «دین»، هنوز در دلهای پیروان آن، زنده بود... زیرا گسترش فزایندۀ اسلام، به مناطق اسکندریه، جندی شاپور، حران، هند و مرو رسیده بود و هر کدام از این مناطق، از قرن هشتم میلادی به یک مرکز جهانی فرهنگ تبدیل شده بودند... فرهنگ، از منابع گوناگون خویش به جامعۀ اسلامی منتقل شد و نوعی برخورد و بازتاب به وجود آمد. سپس به بخشی از فرهنگ اسلامی تعلق داشته است. بدین ترتیب، جامعه اسلامی به نوبۀ خود، نسبت به جامعۀ جهانی ادای دین کرد. اکنون میتوان این روند را بررسی و از آن، قانون و قاعدهای برای موضعگیری در برابر فرهنگ نوین استخراج کرد.
روند ترجمه و انتقال فرهنگ، هدفدار بود و از سوی رهبران جوامع اسلامی، گروهی مأمور نظارت بر مراحل گوناگون ورود فرهنگ جدید و هماهنگ شدن آنها با پیکرۀ جامعۀ اسلامی شده بودند... با نگاهی به مواضع علمای دین در برابر گسترش فرهنگهای دیگر، می بینیم که بیشتر آنان، از چنین روندی استقبال میکردند و آن را میپذیرفتند. به عنوان نمونه، امام فقها حضرت امام جعفر صادق (ع) شاگردان خود را به روی آوردن به حوزههای مختلف فرهنگی و آموزشی تشویق میکردند و برخی از آنان را به آموزش تخصصی آن فرمان میدادند.
موضع سید قطب در قبال فرهنگ های وارداتی (۶۵ - ۱۹۶۴ م.):
پیامبر خدا (ص) میخواست نسلی پاکدل ایجاد کند. نسلی با اندیشۀ پاک و تصور پاک... و نسلی که در تکوین، از تأثیر هر روش غیر الهی به دور ماند، چنان که قرآن کریم میفرماید.
چنان نسلی، که از یگانه منبع اسلام سیراب شده بود، در طول تاریخ جایگاه منحصر به فردی داشته است... اما در نسلهای بعد، اتفاق دیگری رخ داد: سرچشمهها با هم درآمیختند! و در نتیجه، سرچشمهای که نسلهای بعد از آن سیراب میشدند، با نفوذ آنچه از فلسفه و منطق یونان و باورها و افسانههای ایران و اسرائیلیات یهودیان و لاهوت مسیحیان و دیگر محصولات تمدنهای مختلف به سوی آن روان شده بود، درآمیخت و همة این باورهای وارداتی به تفسیر قرآن، علم کلام اسلامی، و فقه و اصول نیز راه یافت. اینگونه بود که پرورش یافتگان این منبع ناخالص، هرگز همانند آن نسل نخست نشدند.
بدین ترتیب، میان دو مکتب اندیشه در گفتمان دینی (در اینجا اسلامی)، یعنی مکتب «گسست و درون گرایی» و مکتب «پیوست و همکاری»، تفاوت اساسی وجود دارد و این تفاوت، به تصور هر مکتب از انسان و تعامل آن با هستی و نوآوریهای بشر، و رابطۀ میان شناخت آدمی و تکامل او در سایۀ معرفت دینی - الهی و رابطۀ متقابل میان عقل و وحی، و علم و دین مربوط میشود. همچنین هر یک از این دو نگرش، در مورد رابطۀ میان مفاهیم فوق و بازتابهای حقیقت در قالبهای جدید که با افزایش آگاهی بشر نسبت به جهان هستی و حیات، رابطۀ مستقیم دارد، مواضع مختلفی دارند و نیز در خصوص امکان همراه شدن آگاهی بشر با متون دینی در قالبها و معانی نو و رابطۀ مؤثر میان آگاهی بشر و واقعیتهای اجتماعی از یک سو و متون ثابت و مقدس دینی از سوی دیگر، رویکرد خاص خود را دارا هستند.
در اینجا به برخی از مواضع امام موسی صدر در این زمینه اشاره میکنیم:
اسلام آغوش خویش را برای پذیرش دیگر فرهنگهای بشری میگشاید، از آن اقتباس میکند، به نزد خویش فرا میخواند و بدان پویایی میبخشد و این پویایی و نشاط را از وظایف آدمی در زندگی و در عرصۀ هستی میشمارد. «فرهنگ اسلامی، همواره انسان را به پیشرفت در عرصههای مختلف تحول اندیشه سوق میدهد و با شکیبایی و تحمل، هر اندیشۀ جدیدی را بر میتابد و این کار را نوعی سلوک الی الله و گامی در راه شناخت او و پیمودن مسیر کمال میشمارد. چنانکه گفتیم، اسلام از هر تلاش فکری مثبت و هر تحول سالم در اندیشه استقبال میکند و آن را بخشی از رسالت انسان در عرصۀ زندگی و یکی از وظایف و واجبات به شمار میآورد. حتی تأثیرگذاری اسلام، به همین جا نیز ختم نمی شود، بلکه آن عنصر تازهوارد را به درون پیکر عظیم فرهنگ خود میکشاند و هیچگاه سراغ نداشتهایم که اسلام بر اثر هراس از خود، مانع از فعالیتهای فرهنگی شود و آن را خطری برای خود یا موجب تضعیف ایمان مسلمانان بداند. چرا که اسلام، برای «دین» جایگاه اصیلی قائل است که هیچیک از علوم و قوانین وضعی، نمیتواند جایگزین آن گردد، و قرآن کریم نیز در هر مرحلهای، این حقیقت را به روشی جدید و در قالبی نو و متناسب با برداشتهای جدید از انسان و جهان، تبیین میکند و هر بار انسان را نسبت به مقولۀ جدیدی در جهان هستی، آگاهی میبخشد. هماهنگی کاملی که میان جهان، انسان و کتاب الهی وجود دارد، در واقع نوعی انسجام و هماهنگی فطری است که اصل مذکور، آن را در سطوح مختلف فهم قرآن کریم و ابعاد گوناگون طولی و عرضی آن، تبیین میکند و آشکارا نشان میدهد که در هر زمان و مکان و در سایۀ هر تحول نویی، میتوان درک جهان هستی و یا به تعبیر متکلمان، کتاب تکوین را با استفاده از کتاب تشریع الهی، یعنی قرآن کریم هماهنگی و انسجام بخشید.
شنوندۀ سخن خداوند حق دارد که همه چیز را در هر عرصهای و از هر مقولۀ معرفتی و با هر میزان وضوح، در قرآن بجوید و بفهمد، به شرط آنکه معنای مورد نظر عبارت، از فهم شنونده فراتر نباشد و تفسیر آن نیز از حدود معنای حقیقی، مجازی و کنایی عبارت، درنگذرد. کلام خداوند، «حقیقت عینی» و «عین حقیقت» است که ابعاد مختلف دلالت و معنایی را شامل میشود و مراحل مختلفی از تفسیر را برمیتابد که هر یک از آنها، مورد نظر گوینده، حجتی برای شنونده و راهگشایی برای مؤمنان است.
چنین جهانبینی و نگرشی نسبت به دنیای خارج و نقش انسان در فهم جهان هستی و ایجاد تحول در برداشت از متون دین، زمینه را برای ایجاد نگرش مبتنی بر «پیوند و رابطه» با دیگران و با دنیای خارج ایجاد میکند، چنان که، برخلاف باور سید قطب و پیروان دیدگاه او، هر کس از این نگرش بهره داشته باشد هیچیک از تمدنهایی را که خارج از حوزۀ دین اسلام قرار دارند، به خودیِ خود بیمعنا، عقبمانده، کینهتوزانه و جاهلانه تلقی نمیکند.
برخی از اندیشمندان بزرگ اسلامی نیز از دهۀ پایانی قرن بیستم، به تدریج همین روش را در پیش گرفتند و تلاش برای خروج از دایرۀ اندیشۀ «گسست و جدایی» را که در دو دهۀ پیش از آن، تحت تأثیرش قرار گرفته بودند، آغاز کردند.
امام صدر، نقش عوامل دینی و غیر دینی را در پیشرفت تمدنها از یکدیگر جدا میدانست و بدین ترتیب، با دیدگاه «مالک بن نبی» (۱۹۷۳م) موافق بود. اما مفهوم منحصر به فردی که تنها از سوی امام مطرح شد، برون گرایی و توجه ادیان و فرهنگها به یکدیگر بر مبنای زمینۀ مشترکی با عنوان «تصوف» و «عرفان» بود. ایشان با بهرهمندی از میراث عرفان اسلامی و ضمن آشنایی با مفاهیم معنوی دیگر ادیان، به عرصۀ گفتگوی دینی و فرهنگی گام نهاد، برخلاف عدهای که در سالهای اخیر بدون پیشزمینۀ مشخص و یا تنها برای آنکه دیدار و مذاکرهای داشته باشند، مدعی گفتگو هستند. فراخوان امام برای بهرهگیری فرهنگها از یکدیگر و استفاده از تجربیات تاریخی میان خود و انجام گفتگوی ادیان، آن هم بر اساس زمینهها و باورهای مشترک، مدتها پیش از تلاشهایی که در سالهای اخیر برای گفتگوی میان تمدنها انجام میشود، آغاز گردیده بود. امام در حالی توانست باور «برخورد حتمی تمدنها» را پشت سر گذارَد که برخی از اسلامگرایان، هر آنچه با دیدگاه آنان تفاوت داشت، «جاهلیت مدرن» مینامیدند و موجب شدند که برتریجویان غرب نیز تمدن اسلامی را خطری برای جهان غرب و جامعۀ بشری بدانند و برای برخورد اجتنابناپذیر با آن صفآرایی کنند.
از دهۀ شصت قرن گذشته، بینش نویی پیش روی جهانیان قرار گرفت که امام صدر آن را در قالب درک متقابل و پیوند میان تمدنها و میان «دینداران خداجوی» و «دنیاگرایان انسانمحور» معرفی کرد؛ پیوندی که بر مبنای هماهنگی میان تشریع و تکوین یا به عبارت دیگر، میان مفاهیم دگرگونشوندۀ علمی، و باورهای دینی، که همواره متناسب با پیشرفت خِرد در انسان متحول میشود، قابل درک خواهد بود.
چنین نگرشی، در حقیقت نگاه دینی و اعتقادی و «پیوندآمیز» به جهان است که میتواند زمینهای برای پیشرفت دانش و فرهنگ و همراه کردن آن با جلوههای جدید حقیقت باشد. اوج تکامل این باور، آنجاست که کتاب تشریع (قرآن کریم) را با کتاب تکوین (جهان هستی)، هماهنگ و منسجم میبیند، چرا که هر دوی آنها آفریدۀ پروردگار یکتا هستند.
امام صدر با تکیه بر میراث فلسفی، کلامی و عرفانی اسلام توانست مفهوم «همراهی دین و دانش» را که از سوی محمد عبده مطرح شده بود، متحول کند. اهمیت این مواضعِ روشنگرانه زمانی آشکار میگردد که دریابیم دیگر حرکتهای نوگرایانه، با الهام از همان بینش امام شکل گرفت، تا جهان را با نگرش دینمحور بنگرد. یکی از جلوههای این نگرش، در قالب تفکر اسلامی کردن معرفت در اواخر دهۀ هشتاد تجلی یافت که مبانی خود را از مفاهیم «کتاب تشریع» و «کتاب تکوین» اقتباس کرده بود، همان که امام موسی صدر مدتها پیش، در دهة شصت آن را مطرح کرده بود.
۲. امام موسی صدر و پیوند میان ایران و جهان عرب
از نگاه فرهنگی، تاریخی و جامعهشناختی، امام موسی صدر در زندگی خود، سه عرصۀ مختلف از جامعة شیعه را با ویژگیهای خاص هر یک از آنها تجربه کرد.
نخست، جامعۀ ایران، با پیشینۀ تاریخی برجا مانده از عهد صفوی تا نیمۀ قرن بیستم، که عرصۀ مهم و عمیقی از فلسفه و عرفان را در خود دارد. هانری کربن در نوشتههای خود، شکاف عمیق و گسست فزایندهای میان پیشینة فرهنگی - فلسفی ایران زمین و فرهنگ غربی را مورد توجه قرار داد و با ترجمۀ برخی از کتب فلسفی و عرفانی اندیشمندان مسلمان ایران، گام مهمی برای معرفی فرهنگ و اندیشۀ ایران (که از عرصة جهانی غایب بود) برداشت.
دوم، جامعۀ عراق و مکتب نجف، با مقولات فکری و پیچیدگیهای رابطۀ آن با دولت حاکمه و بازتابهای انقلاب عشرین و مقتضیات خاص آن، که از یک سو مسائل مربوط به جهان عرب و فلسطین را پیش رو داشت و از سوی دیگر، با چالشهای بینالمللی و مناقشات سخت با جریانهای سکولار و مارکسیستی درگیر بود.
سوم، عرصۀ لبنان و ویژگیهای گوناگون آن.
در تجربۀ نخست ایشان در جامعۀ ایران چند عامل مهم به چشم میخورد که عبارتند از: غنای فرهنگ فلسفه و عرفان که اساتید امام صدر (مانند علامه طباطبایی) از پیشتازان آن بودند، و تجربۀ طولانی نهادهای دینی ایران در پرداختن به سیاست و توانایی آنها در تأثیرگذاری بر ملت و دولت، رابطۀ علما با مردم و با حکومت که نقطۀ عطف آن را در رویارویی علمای دین با حکومت استبدادی که همۀ عرصههای اقتصاد را در قبضۀ خویش گرفته بود، و در نهضت تنباکو به سال ۱۸۹۳م (۱۲۷۲ ش.) تجلی یافت و پس از آن، در نهضت مشروطه، نخستین تلاشها را برای ایجاد هماهنگی میان حکومت مشروطۀ اسلامی و مذهب تشیع آغاز شد، که با توجه به کتاب «تنبیه الامه و تنزیه المله «تألیف میرزا محمد حسین غروی نائینی، تلاش میکرد حکومت و سلطه بر مردم را نزدیک کردن به مشروطه و دموکراسی، تحت نظارت ولایت فقیه قرار دهد.
این دستاوردهای مهم و مؤثر، زمینۀ آگاهی سیاسی را فراهم کرد و حکومتی جدید به وجود آورد که در عین سلطهجویی و دیوانسالاری، با حکومت های سلطنتی در طول تاریخ تفاوت داشت. و این نکتهای بود که بسیاری از سردمداران جنبشهای اسلامی و عربی شیعه وسنی، تا دهۀ هشتاد از آن غافل بودند.
پیوند میان سه عرصۀ ایران، جهان عرب (عراق) و لبنان در شخصیت امام موسی صدر، ایشان را نسبت به ابعاد مختلف مشکلاتی که جوامع اسلامی از آن رنج میبرند، آگاهی بخشید و ضرورت تلاش برای اصلاحات فراگیر را مبتنی بر نگرشی فراتر از آنچه پیشتر در میان اندیشمندان مسلمان رایج بود، در ذهن ایشان پدید آورد؛ اصلاحاتی که تنها به ابعاد تربیتی یا سیاسی و یا فکری محدود نگردد و پیشرفت و توسعه را (در بُعد انسانی و فراگیر آن، چنان که در منشور سازمان ملل متحد آمده است) در اولویت قرار دهد. کاری که هیچ یک از نهضت های اسلامی در نیمۀ دوم قرن بیستم نتوانستند به انجام رسانند.
این نوع نگرش اصلاحطلبانه که به دیدگاه سید جمالالدین بسیار نزدیک بود، زمینۀ پیوند میان جهان عرب را با همۀ گستردگی آن، فراهم کرد و آن را به سوی دارالتقریب بین مذاهب اسلامی، که پدر امام صدر، مرحوم سید صدرالدین صدر یکی از ارکان آن بود، سوق داد.
امام از مدتها پیش، رابطۀ میان وحدت مسلمانان و ضرورت رویارویی بزرگ با استعمار غربی و اشغالگری صهیونیسم را دریافته و به نقش مهم وحدت در مسیر پیشرفت و توسعه پی برده بود. از این رو ایشان یکی از نخستین کسانی بود که در راه تحقق وحدت و تقریب مذاهب اسلامی آن هم در سطح گسترده و نامحدود، تلاش بسیار کرد.
از سال ۱۹۶۹ م. امام صدر به منظور تحکیم وحدت میان امت اسلامی و مذاهب مختلف، پیشنهادهایی را مطرح کرد. به عنوان نمونه، کشورهای اسلامی را به استفاده از ابزار علمی پیشرفته برای اثبات رؤیت هلال ماه فراخواند، تا بر مبنای نظریات فقهی نوگرایانه، آغاز ماههای قمری و اعیاد و مناسبتها، در سراسر جهان اسلام، یکسان باشد، و جلوهای از وحدت امت اسلامی باشد. اکنون پس از سی سال، شاهد هستیم که برخی از فقها و اندیشمندان مسلمان، به منظور حل مشکل اختلاف میان کشورهای اسلامی در تعیین اعیاد و ماهها و آغاز ماه رمضان، همین روش را پیشنهاد میکنند.
اما تلاش امام برای وحدت، بسی گستردهتر از این بود، به گونهای که ایشان، با شجاعت تمام مسائلی را مطرح کردند که تاکنون به صورت علنی مطرح نشده است. از آن جمله، میتوان به تلاش برای یکسانسازی برخی از احکام و عبادات (مانند اذان و نماز جماعت) اشاره کرد که هدف امام از طرح آن، رسیدن به فقه واحد اسلامی و عقیدۀ مشترک اسلامی است.
نگرش فقهی نوگرایانۀ امام، تنها به حوزۀ وحدت میان مسلمانان محدود نگردید، بلکه بسیاری از مقولات فقهی مربوط به وجوهات و احکام مالی، همانند زکات و صدقه را نیز در برگرفت، به گونهای که ایشان، همگان را به تلاش برای ایجاد یک مؤسسۀ خیریه و مبتنی بر تأمین اجتماعی فراخواندند، تا به تدریج ذهنیت پرداخت کمک مستقیم در قالب صدقه از بین برود و وجوهات شرعیه در راه کمک به تثبیت سیستم تولید مصرف شود. با این کار ضمن جلوگیری از بیکاری و تنپروری، چرخ اقتصاد نیز به گردش دری آید و هیچ کارگری بیکار نمیماند. همچنین ایشان موارد مصرف وجوه شرعیه را مورد بازنگری قرار دادند و حوزههای دیگری همچون آموزش، بهداشت، تقویت شرکتهای تعاونی و اعطای وام بدون بهره را نیز بدان افزودند.
به طور خلاصه میتوان گفت که امام صدر از چهل سال پیش با ارائۀ بینش فقهی - دینی نوگرایانه، روند جمعآوری و مصرف وجوهات شرعیه را به گونهای ساماندهی کردند که مبنایی برای حمایت اقشار محروم و آسیبپذیر جامعه باشد و ضمن جلوگیری از پدیدۀ تکدیگری، آنان را به چرخۀ توسعۀ اقتصادی، اجتماعی وارد گردانَد.
۳. ایجاد هماهنگی میان ویژگیهای اختصاصی جامعۀ لبنان و بُعد عربی - اسلامی آن.
پیوند میان سه تجربه (ایران، عراق و لبنان) در اندیشۀ امام موسی صدر، ضرورت پرداختن به اصلاحات بر مبنای نگرش فراگیر و به دور از نگاه تک بُعدی (تربیتی یا سیاسی و یا فکری) را در ذهن ایشان تقویت کرد. در نتیجه امام با بینشی نزدیک به دیدگاههای سید جمالالدین، مسئلة مهمی را که تا آن زمان از نگاه دیگر نظریهپردازان نهضت و تحول پنهان مانده بود، به درستی درک کرد. این نکته چیزی نبود جز «ویژگیهای اختصاصی» دو جامعه. دیدیم که امام صدر، با سرعت شگفتآوری ویژگیهای جامعۀ لبنان و شرایط شکلگیری و عوامل پراکندگی و ضعف موجود در آن را به درستی باز شناخت و مسئلۀ تنوع فرهنگها و روش برخورد مثبت با هر یک از آنها را نیز دریافت. اما در عین حال، خطرات بیماری «طایفهگرایی» را که به جان ساختار سیاسی حکومت لبنان افتاده و آن را به همگامی با تبعیضهای اجتماعی، فقر، محرومیت و زاغهنشینی سوق داده بود، به موقع تشخیص داد و این خطر، همان بود که امام در اواخر دهۀ شصت، نسبت به تأثیرات سوء آن بر آیندۀ میهن هشدار داده بود.
نکتۀ دیگر، پیوند لبنان با جهان عرب و نزدیکی آن به پیکرۀ زخمخوردۀ فلسطین بود. امام به خوبی دریافته بود که حفظ تنوع دینی، مذهبی و ثبات اجتماعی جامعۀ لبنان، مستلزم اصلاحات در ساختار سیاسی و اجتماعی این کشور است و در عین حال میدانست که انجام اصلاحات نباید موجب تضعیف ماهیت عربی لبنان و کمرنگ شدن نقش آن در مبارزه با دشمن صهیونیستی و حمایت از قضیۀ فلسطین گردد.
بر همین اساس، امام توانست نگرش جامعۀ لبنان به مسألۀ نبرد میان اعراب و اسرائیل را به گونهای جهتدهی کند که همگان، رژیم نژادپرست صهیونیستی را تهدیدی برای همزیستی ملی لبنان و خطری برای سرزمینها به شمار آوَرَند.
همچنین در میان شیعیان بینشی ایجاد کردند که آنان ضمن حضور مؤثر در جامعۀ لبنان، با تکیه بر ارزشهایی همچون بذل مال و جان، حراست از مرزهای جنوبی لبنان در برابر دشمن صهیونیستی را بر عهده گیرند و به یاری محرومان، از هر طایفه و گروهی که باشند بشتابند.
امام موسی صدر تناقضی میان ویژگیهای خاص جامعۀ لبنان و حوزۀ ملیت عربی نمیدید و ساختار جامعۀ شیعه و عمق فرهنگی آن در ایران و عراق را با ملیگرایی دولت لبنان در تناقض نمییافت. از این رو توانست نگرشی بر مبنای پیوند، و نه گسستگی و جدایی، در میان گرایشها و گروههای مختلف جامعۀ لبنان ایجاد کند و یک هویت مشترک، مرکب و برونگرا به وجود آورَد که در عین حال هر یک از اجزأ آن هویت مشترک ماهیت اصلی و ثابت خویش را نیز حفظ کنند.
ایشان اصلاحات را ابتدا با تصحیح نگرش شیعیان به علمای دین آغاز کرد و توانست نقش علما را در جامعه و میهن احیا کند. لازمۀ این کار وارد کردن علمای دین به صحنۀ قدرت سیاسی بود، به گونهای که رهبران سیاسی نظام فئودالی را نیز پیرو و تابع رهبران نهادهای دینی گردانَد و درگیری های منطقه ای و گروهی را پایان بخشد.
بدین ترتیب امام موسی صدر توانست علمای شیعه را از گوشهنشینی در کنج عزلت خارج کند، رهبری و ارشاد جامعه را به آنان بسپارد و جامعۀ شیعیان لبنان را از حاشیه به متن آوَرَد و به پویایی و بالندگی در حوزه های سیاسی و اجتماعی رهنمون شود. چنین بینش و عملکرد بیسابقهای، آن هم از جانب یک روحانی نواندیش، تأثیرات مهمی بر جامعۀ شیعیان برجای نهاد که برخی از آنها عبارت بود از:
الف) ایجاد دگرگونی در بینش و نگرش نسبت به خویشتن و دیگران که از طریق به کارگیری اندیشۀ روشنفکران اسلامی در پیشبرد برنامههای سیاسی و ملی شیعیان انجام گرفت. این کار یک دهه (۱۹۷۰ - ۱۹۶۰) به طول انجامید. در ادامه ایشان همان اندیشۀ نوپا را مبنای ساماندهی فعالیتهایی قرار داد که با به کارگیری ابزارهای موجود، در جامعۀ شیعیان لبنان انجام میشد. این دوره از اواخر دهۀ شصت آغاز و تا زمان شروع جنگهای داخلی لبنان ادامه یافت.
ب) ایجاد آشتی و نزدیکی میان جامعۀ شیعیان و نهادهای دینی، و پایه گذاری اندیشۀ «دولت جدید» با استفاده از تعریف مبانی مشروع، شفاف و اصلاحطلبانه در حوزۀ نظام سیاسی و نیازهای اجتماعی. اصول و مبانی این اندیشه عبارت بود از همکاری و برابری در اتخاذ تصمیمها و ادارۀ کشور و همفکری برای پیشبرد روند رویارویی جهان عرب با رژیم صهیونیستی.
ج) آغاز روند رشد و توسعه در جامعۀ شیعیان و مناطق محروم، از طریق مبارزه با مثلث جهل، بیماری و فقر؛ ایجاد موسسات آموزشی، درمانی، جهت دهی و هدایت فعالیتهای اجتماعی، اقتصادی و افزایش آگاهی همۀ اقشار، اعم از ثروتمندان و فقرا.
بدین ترتیب، امام توانست پلی میان جامعۀ شیعیان لبنان و محیط سیاسی، اجتماعی پیرامون آنان ایجاد کند و بر اساس مبانی دینیِ برونگرا، اقشار گستردهای از جامعۀ لبنان عرصۀ پیشرفت و نوگرایی وارد گرداند.
۴. عبور از گفتمان تئوریک و وارد کردن نهضتهای اسلامی به عرصۀ عمل
چنان که گفتیم، در دوران پس از نهضت بیداری جهان عرب که اکثر اندیشمندان اسلامی، قطع رابطه با دنیای خارج و جهان معاصر را لازم میدانستند، امام موسی صدر در چنین گردابی گرفتار نشد. اما مهمتر آنکه ایشان. از پرداختن به تئوری تصورات آرمانگرایانهای که اندیشههای فکری و سیاسی مطرح شده گرفتار آن بودند، دوری گزید. بیشتر جریانهای اسلامی معاصر، (از جمله در لبنان) برای پاسخگویی به نیازها و پرسشهای جامعۀ معاصر تنها به تئوریها و راهکارهای محدود اکتفا کرده بودند و این مهمترین انتقادی بود که در دهۀ هشتاد قرن بیستم از جانب نوگرایان، به جریانهای اسلامگرای دهههای پیش از آن وارد میشد، چرا که اغلب آنها از روشهای علمی و ابزارهای اجرایی واقعگرا، بیبهره بودند. هیچیک از اسلامگرایان نتوانستند همچون امام موسی صدر، بازنگری در ابزار، راهکارها و برنامههای اجرایی را به منصۀ ظهور برسانند. دستاوردهای ایشان در عرصۀ عمل عبارت بود از: مجلس اعلای شیعیان، جنبش محرومان، مجلس جنوب، مؤسسات هنری و پرورشی، تلاش در راه یکسان سازی فقه میان مذاهب، دستاوردهای سیاسی مانند میثاق قانون اساسی، اقدامات و پیشنهادهای سازنده در خصوص تحصن، اعتصاب و راهپیمایی، دستاوردهایی در زمینۀ راهسازی برای مناطق دوردست، پیشنهادهایی در خصوص سدسازی و تأمین آب، برنامههای زراعی، صنعتی و گردشگری، به کارگیری پژوهشهای علمی و آماری برای تهیۀ طرحهای توسعه و پیگیری از طریق نهادها و ارگانهای رسمی و دولتی.
۵. چشم انداز آینده
آگاهی امام نسبت به دنیای معاصر و جهان خارج زمینۀ پیوند با افقهای آینده بود، چنان که گفتمان و عملکرد امام صدر، دستاوردها و موضع گیریهایی را در برداشت، که علی رغم مخالفتهای موجود در آن دوره و تهمتهایی که در ادامه بدان وارد شد، صحت و صلابت آن، پس از چند دهه به اثبات رسید. برخی از آن دستاوردها عبارتند از:
الف. مسئلۀ مقاومت در جنوب لبنان و مرزهای جنوبی. امام از مدتها پیش، بیطرفی حکومت لبنان در نبرد جهان عرب با صهیونیسم و عدم آمادگی جامعه لبنان برای دفاع از خود در برابر تجاوزات اسرائیل را مورد انتقاد قرار دادند و به صورت جدی همگان را به تأسیس نیروی مقاومت میهنی و بسیج مردمی (به جای ارتش نظامی) در مرزهای جنوبی فراخواندند و لزوم مسلح شدن مردم آن منطقه برای رویارویی با هر تهدید ناگهانی را یادآور شدند. امام نخستین کسی بود که فلسفۀ مقاومت و پایداری را، که قوت لبنان را در پایداری و دوری از ضعف میداند، پایهگذاری کرد. اکنون، به خصوص پس از آزادی جنوب لبنان در سال ۲۰۰۰ م. صحت آنچه امام پیش از سال ۱۹۷۰ فرمودند، به اثبات رسید. به ویژه آنکه بینش ژرف امام، مدتها پیش از آنکه تجاوزی از سوی اسرائیل به جنوب لبنان صورت گیرد، ساختار دفاعی لبنان را طرحریزی کرد و برنامۀ دفاعی ایشان نوعی پیشبینی بود، نه عکسالعمل در برابر کار انجام شده، و به راستی باید ایشان را بنیانگذار مقاومت لبنان بر ضد دشمن صهیونیستی نامید.
ب. هشدار در مورد خطرات و اختلافات داخلی و تهدیدی که برای آیندۀ میهن در برداشت و ممکن بود موجب از میان رفتن امکانات، از هم گسیختگی یا حتی نابودی کشور گردد. یکی از آن خطرهای مهم، در کنار هم قرارگرفتن قدرت و ثروت نامشروع بود که سلطة اقتدارگرایانهای را بر فرد و جامعه تحمیل میکرد و بر مبنای تعصب، طایفهگری و تقسیمات جناحی و گروهی، موجب تحقیر اقلیت میگردید. همچنان که اقلیت نیز فقدان ارزشهای انسانی را در جامعه مورد تحقیر قرار میداد و قربانی شدن اولویتهای جامعه در مسلخ عافیتطلبی و به بهانۀ مصلحت عمومی را نظارهگر بود. در این میان امام موسی صدر، بیش از آنکه به احقاق حق اقلیت محکوم بیندیشد، به گشودن افقهای جدید در برابر همۀ کسانی که حقی از آنان پایمال شده بود میاندیشید و ضمن مخالفت با به کار گماردن دوست و آشنا و فامیل و افراد بیتجربه در پستهای حساس همگان را به ایجاد فرصتهای شغلی و اجتماعی برابر و اصلاح ساختارها بر مبنای شایستهسالاری فرا میخواندند.
ایشان بارها نسبت به فساد اخلاقی و روحیۀ مصرفگرایی هشدار دادند و آن را مخدوشکنندۀ چهرۀ ارزشها و ادیان، و موجب غلبۀ امیال و شهوات بر اندیشه و خرد برشمردند. بدین ترتیب، ایشان یک مصلح بشری بودند که با انگیزههای دینی، همواره درصدد رفع مشکلات محرومین، برآوردن خواستههای اقشار ضعیف و پایمال شده، مخالفت با حکومت تمامیتخواهان و محکوم کردن دستهبندی های اجتماعی، سیاسی و ایدئولوژیک آنان بود.
پیش بینیها و هشدارهای ایشان کاملا درست و بجا بود و چنان که دیدیم، دستهبندی احزاب و گروهها، که توسط عوامل غیر داخلی جهتدهی میشد، در نهایت به جنگ داخلی لبنان منتهی شد. اکنون که تجمع قدرت و ثروت، میرود تا پس از ایجاد بحران مالی و اقتصادی لبنان را در ابعاد اقتصادی و سیاسی تحت سیطرۀ جهانی قرار دهد پیامها و هشدارهای امام، هنوز هم در گوشها طنینانداز است، گویی که هماکنون از ژرفای جان بیدار او برآمده است.
ج. دیدگاه ایشان در مورد نبرد با دشمن صهیونیستی و ابعاد دینی، تاریخی و استراتژیک این مبارزه، بر کسی پوشیده نیست. ایشان معتقد بودند که آزادی قدس، بدون تکیه بر مفاهیم دینی و معنوی ممکن نیست و آنان که از روح ایمان الهام نگیرند، چنین کاری را نمیتوانند انجام دهند. تحولات اخیر، خصوصاً در انتفاضۀ اول و دوم مسجدالاقصی، رسانده، چرا که شرافت قدس فراتر از آن است که جز با دست مومنان شرافتمند، آزاد گردد.
و سرانجام اینکه، توجه دوباره به اندیشههای امام موسی صدر، هر چند با وقفهای طولانی آغاز گردیده، در واقع پیوندی با میراث جاودان و ماندگار او و بیانگر اصالت بینش آن اندیشمند و پیشوای مبارز و نشانۀ پیشتازی ایشان در عرصههای سیاسی، تشکیلاتی و اجتماعی است. در واقع میتوان دیدگاهها و اولویتهای برنامهریزی ایشان را حلقة اتصال میان سرآغاز نهضت جهان عرب (در آغاز قرن بیستم) و تلاشهای نوگرایانۀ ابتدای قرن بیست و یکم دانست؛ او که با ایجاد نخستین تشکیلات ملی، اسلامی و عربی، جمع کثیری از لبنانیان، یعنی شیعیان را به سوی دستیابی به جایگاه طبیعی خویش و برافراشتن پرچم مقاومت، توسعه و برونگرایی رهنمون شد.