شعری از حجت الاسلام و المسلمین علی دوانی، در رثای آیت الله العظمی سید صدرالدین صدر .
الا ای قمری نالان، بنال ای مرغ خوش الحان
مخوان ای بلبل خوشخوان، مخند ای طوطی خندان
که از نیرنگ گلنها، نمیآید ز گلشنها
ز یاس و سرو و سوسنها، نسیمی در مشام جان
بهاران عهد بشکسته، علی رغم دل خسته
طراوات روی بر بسته، ز روی نو گل بستان
خزان سفلۀ رسوا، فسرده عالم دنیا
به کوی و برزن صحرا، کشیده لشکر طوفان
ندانستم چرا جایی نگشته ایمن از قهرش
نمیدانم چه غوغایی بود در صفحه کیهان
گمانم گلبنی خوشبو، میان سنبل و خیرو
زده در گوشهای پهلو، شده افسرده و پژمان
و یا مهر جهان آرا، گرفته چهره از دنیا
که گشته تیره و ظلما، زمین و گنبد گردان
که بد آن سرور اعظم، فقیه و مرجع افخم
که از مرگش سروش غم، زده آتش به انس و جان
یگانه عالم عامل، فروغ دیدگان و دل
بصیر و زاهد و کامل، عزیز ملک جاویدان
جلالش همچو پیغمبر، کمالش یادی از حیدر
مثالش در جهان کمتر، نه من گویم، جهان گویان
جمالش مظهر بینش، چراغ محفل دانش
به سوی درگهش کرنش، نموده اختر کیوان
هوایش بوی مشک آرد، چو بوی روضه رضوان
رضایش بندگی بارد، چو طور موسی عمران
من از افکار نوبارش، دگر چیزی نمیگویم
که لنگ است در بیاناتش، کمیت حکمت یونان
ز فقهش بهرهور گشتی، هزاران عالم و فاضل
اصولی در نظر، بابی از آن ابواب بیپایان
ز شعرش غطبهها خوردی، کمیت و دعبل و ازدی
ز خوانش بهرهها بردی، خلیل و جاحظ و سحبان
ز دانش عنصر خاکی، شود برتر ز افلاکی
بر این معنی بود حاکی، هزاران مدرک و برهان
در آن روزی که بیدینی در این کشور پدید آمد
شنیدم شخص او بوده، ملاذ و حصن دینداران
جنابش در بر دشمن، کلیم آسا و شورافکن
که از بیمش روان و تن، به سان ساحران لرزان
در آن بحران ظلمانی، در آن دریای طوفانی
که شد با فکر نورانی، پناه کشتی ایمان
فروزان آیت اللهی، قدر قدرت، قوی شوکت
به ملک عالمان شاهی، سخن گستر و در افشان
صدارت مسندی باشد به قصر و بارگاه دین
که صدرالدین به فر دین، بشد مسندنشین آن
ولی دردا که دنیایی خزان گشت و نزار و ژند
به مرگ آن مهین رهبر، شگفتا آه و صد افغان
تو گویی کز گه پیشین، جهان را عادت دیرین
همین بوده است و غیر از این، ندارد با بشر پیمان
الا ای حجت یزدان، ولی حضرت سبحان
بیا با دیده گریان، سرشک از دیدگان بفشان
دوانی تسلیت گوید به آیات عظام قم
به ویژه آیت عظمی بروجردی عظیم الشان
قم، ۱۳۷۳ قمری