تاریخ تحولات سیاسی - اجتماعی تشیع را میتوان در سه دوره، کم و بیش مشخص، مورد بررسی قرار داد.
دوره اول از صدراسلام و از زمان تأسیس مدینه آغاز میشود وبا فاجعه کربلا و شهادت امام حسین(ع) و یارانش پایان میپذیرد.
دوره دوم پس ازفاجعه کربلا با تسلط کامل بنیامیه آغاز میشود و در دوره خلافت عباسیان و سپس عثمانی تا نیمه اول قرن بیستم ادامه می یابد.
دوره سوم از نیمه اول قرن بیستم آغاز شده است و هنوز ادامه دارد.
در دوره اول، شیعه به عنوان پیرو یا هوادار، و اختصاصاً هوادار علی (ع)، از زمان خود پیامبر گرامی (ص) در مدینه مطرح بوده است. واژه «شیعه» برای اولین بار در زمان پیامبر گرامی (ص) درباره چهار نفر از صحابه: ابوذرغفاری، سلمان فارسی، مقداد بن اسود کندی و عمار بن یاسر، به عنوان یاران یا هواداران علی (ع) به کار برده شد. در گفتمان درون دینی این واژه به پیروان علی (ع) و خاندانش و کسانی که به جانشینی بلافصل آن حضرت، پس از پیامبر گرامی اعتقاد دارند، گفته میشود. در ادبیات دینی معاصر، منظور از شیعه، عموماً امامیه یا دوازده امامیها است و سایر فرقههای شیعه نظیر اسماعیلیه یا زیدیه، به نام خاص خود آنان خوانده میشوند.
پیدایش نگرشها یا قرائتهای متفاوت از نص و متن اصلی اسلام یعنی قرآن، در میان مسلمانان، حتی در زمان حیات رسول گرامی، امری طبیعی محسوب میشده است. وحی متنی برخاسته از درون جامعه نیست بلکه از بیرون از جامعه به جامعه ابلاغ میگردد. از سوی دیگر جامعه دریافت کننده وحی از جمله اعراب زمان نزول وحی، مردمی فاقد فرهنگ نبودند. بنابراین هنگامی که متن به این مردم عرضه میشود، به طور طبیعی نوعی همکنشی میان متن و فرهنگ بومی صورت میگیرد. و نتیجه آن فرآوردههای گوناگون فرهنگی است که در مواردی متناقض با یکدیگرند. این امر نه تنها از دوران اولیه اسلام و ابلاغ وحی به جامعه عرب قابل مشاهده است، بلکه در دورانهای بعدی نیز، که اسلام به سرزمین جدیدی وارد شده است، دیده میشود. شاید به همین علت باشد که در یک نگاه، مردم کشورهای اسلامی، همه مسلمان هستند؛ خدا و کتاب و پیامبر و قبله واحدی دارند، اما در نگاهی نزدیکتر و دقیقتر، تفاوتهای چشمگیری میان باورها و سنن آنان دیده میشود. به عنوان مثال اکثریت مردم اندونزی مسلمان هستند، اما اسلام آنان با اسلام مردم پاکستان و مصر و ترکیه و ایران متفاوت است. نظیر این تفاوتها را در رفتارها و سنتهای مسلمانان ترکیه و مصر و شمال آفریقا و حتی در میان اعضای یک جامعه اسلامی نیز میتوان مشاهده کرد.
بخشی از این تفاوتها، در درون یک جامعه واحد، محصول همکنشی افراد جامعه با متن و نص اصلی است.
بنابراین در میان مسلمانان، حتی در زمان خود پیامبر گرامی (ص) دو نوع برداشت یا نگرش عمده از متن قرآن کریم مطرح گردید. در زمان حیات پیامبر (ص) این برداشتها یا قرائتهای متفاوت از متن اصلی، مخل و مزاحم نبودند. زیرا هم پیامبر خدا در جمع حضور داشت و هم ارتباط با سرچشمه وحی برقرار بود. وحی الهی و نظر پیامبر در همه احوال برای مسلمانان حجت بود. به طوری که اختلاف آرأ و قرائتها موجب تخاصم و درگیری میان آنان نمیشد. اما صفبندی، اعم از سیاسی یا اقتصادی یا قبیلهگری وجود داشت. برخی از اصحاب، از میان مهاجرین و انصار، نمادهای عینی این نگرشها و رفتارهای متفاوت بودند. علی (ع) از میان اصحاب پیامبر، علاوه بر آنکه عضو خانواده پیامبر و نزدیکترین فرد به رسولا بود، ویژگیها و جاذبههای شخصیتی ممتازی هم داشت. از میان مسلمانان کسانی بودند که قرائتها و نظرات و منش علی (ع) را به نص و متن و وحی و سنت نیکوی رسول خدا (ص) نزدیکترین میدانستند، و به هواداران یا شیعیان علی (ع) معروف شدند. پس از رحلت رسول گرامی این صف بندیها، نه تنها ادامه پیدا کرد بلکه با مطرح شدن مسئله رهبری جامعه اسلامی، ابعاد تازهای یافت.
پیامبر یک شخصیت و موقعیت دو بُعدی داشت. یک بُعد آن بعثت و رسالت بود، که گزینشی بیواسطه از جانب خداوند و امری لاهوتی بود و مردم نقشی در آن نداشتند. اما هنگامی که، ابتدا در عقبه اول و سپس در عقبه دوم، نمایندگان گروههای مختلف مردم مدینه به مکه رفتند با پیامبر پیمان بستند و بیعت کردند، رسول خدا موقعیت و وضعیت دیگری، به عنوان رهبر و مدیر جامعه جدید مدینه پیدا کرد، که منشأ آن رأی مردم بود، نه وحی الهی. بعد از رحلت پیامبر، گروهی از مسلمانان، بر اساس آیات قرآن و توصیه رسولا، بر آن بودند که امر خلافت و امامت، که دو کار کرد جداگانه دارند، همان گونه که در شخص پیامبر خدا به صورت واحد بروز و ظهور پیدا کرد، در جانشینان ایشان هم تجلی مییابد. به عبارت دیگر، با این قرائت از متن، جانشین یا خلیفه رسولا میبایستی از یک طرف ویژگیهای پیامبر خدا، از حیث اخلاق، تقوا، شجاعت و عدالت را در رهبری جامعه و از طرف دیگر اِشراف و تعهد به ارزشهای دینی را هم داشته باشد.
در حالی که آیاتی از قرآن و شواهد انکارناپذیر تاریخی، نشان میدهد که پیامبر علی (ع) را واجد شرایط رهبری جامعه جدیدالتأسیس مسلمانان میداند و معرفی کرده است گروهی از صحابه و به پیروی از آنان مردم عادی، بعد از رحلت پیامبر این واقعه تاریخی را نادیده گرفتند و قدرت سیاسی و حکومت در چرخه رفتارهای سیاسی مبنی بر تصاحب قدرت و حفظ آن به هر قیمت، گرفتار آمد.
در انتخاب ابوبکر، اگر چه تمام گروههای مسلمان، یا نمایندگان آنان، حضور نداشتند، اما علی (ع) و یارانش خلافت ابوبکر را پذیرفتند. خلیفه هم کاری که آشکارا خلاف آموزههای قرآنی و یا سیره پیامبر باشد (به جز در مسئله غدیر خم) انجام نداد.
اما معرفی یا تعیین عمربنخطاب به عنوان خلیفه از سوی ابوبکر، اگر یک بدعت محسوب نشود، حداقل امری بیسابقه بود. در حالی که برخی از متفکرین اهل سنت، روا بودن عمل پیامبر در معرفی علی (ع) را مورد تردید قرار میدهند، عمل خلیفه اول را به راحتی تأیید میکنند.
روش علی و یارانش در دوره خلافت عمر، همچنان همکاری با خلیفه بود. اما عمر برای انتخاب خلیفه بعد از خود، روش جدیدی را ابتکار کرد. شورای خلافت را برای تعیین صلاحیت خلیفه و معرفی به مردم تعیین کرد. در این شورا عبدالرحمن بن عوف، که در واقع دبیر یا رئیس شورا بود، نقش کلیدی داشت.
با رد صلاحیت علی (ع)، شورای خلافت منصوب عمر، با عثمان بیعت کرد. اما در دوران خلافت عثمان امور سیاسی - اقتصادی بر محورهای دیگری، متفاوت از، نه تنها زمان پیامبر، بلکه دو خلیفه اول و دوم، چرخید، که در نهایت به نارضایتی گسترده مردم و قیام عمومی و قتل خلیفه منجر گردید.
گزینش علی (ع) به خلافت نه بر طبق رأی یک گروه کوچکِ ویژه (نظیر خلیفه اول) بود و نه بر طبق وصیت خلیفه اول در نصب خلیفه دوم و نه با تصمیم شورای خلافت منصوبِ خلیفه سوم، بلکه مطابق با روح آموزههای قرآنی و سنت و بیعت مردم با رسول خدا در عقبه اول و دوم یعنی با مراجعه و در خواست مستقیم مردم و بیعت تمام گروههای مسلمان صورت گرفت. اما بخشی از جامعه جدید، اگر چه اسلام آورده بود اما در قالب اسلام به دنبال ارزشهای جاهلی رفتند و در امر سیاست و حکومت اخلاق معطوف به قدرت (در نزد حزب اموی و امویان) بر اخلاق معطوف به ایمان (نزد علی (ع) و علویان) غلبه پیدا کرد؛ هم قرائت آنان از متن وحیانی با علی (ع) و یارانش متفاوت بود و هم ارزشهای ایمانی در رفتارهای فردی و گروهی آنان هنوز نهادینه نشده بود. یک انحراف و اختلاف بزرگ در جامعه جدید آشکار شد. دورهای که با جنگهای معاویه، ابتدا با علی (ع) و سپس با امام حسن (ع) رخ داد و با فاجعه کربلا و شهادت امام حسین (ع) و یارانش به نقطه چرخش تاریخی خود، برای مسلمانان به طور عام و برای شیعیان به طور خاص رسید. از این زمان دوره دوم تاریخ اسلام و شیعیان آغاز شد.
اگر چه بحث درباره این دوره، از حوصله این نوشته خارج است، اما برای حفظ به هم پیوستگی بحث به کلیاتی، که ویژگیهای این دوره محسوب میشود، اشاره میگردد. در این دوره اسلام، به یک عنوان یک دین جدید، با تحرک و پویاییِ بیسابقهای، همچنان به گسترش خود ادامه داد. قابلیتها، توانمندیها و استعدادهای آزاد شده انسانها، به یک جریان عظیم فرهنگساز تبدیل گردید و یک تمدن جدیدی را بنا نهاد.
از جانب دیگر نظامهای سیاسی تازه، یعنی بنیامیه و سپس بنی عباس بر سر کار آمدند. نظامهایی که در آنها رفتار سیاسی، اجتماعی و اقتصادی حاکمان به طور آشکار از اصول و مبانی ارزشهای قرآنی و سنت رسول خدا فاصله بسیار گرفته بود، و در دامان خود و برای توجیه و تثبیت قدرت خود، نگرشها و قرائتهای دینی ویژهای را به وجود آورد. پدیدهای که در تمام انقلابهای جهان به نام رجعت یا برگشت پذیری شناخته شده است، در انقلاب اسلامی نیز شکل گرفت.
در برابر این انحراف بینقاب سیاسی و عقیدتی، امامان شیعه و پیروانشان، ایستادند و مقاومت کردند. از نظر سیاسی مشروعیت حکومت آنان را نپذیرفتند و تن به بیعت ندادند. از نظر عقیدتی نیز با انحرافات به مقابله فرهنگی برخاستند. همین امر موجب شد که سرکوب گسترده شیعیان در طول خلافت بنیامیه و بنیعباس ادمه پیدا کرد.
با تثبیت دولت بنیامیه، بعد از فاجعه کربلا، فشار بر شیعیان بالا گرفت. شیعیان که نمیتوانستند یا نمیخواستند ظلم و ستم بنیامیه را تحمل کنند، به ناچار به سرزمینهای پیرامونی حجاز، عمدتاً به یمن، لبنان و ایران، مهاجرت کردند و پناه بردند. این سه منطقه، در پیرامون حجاز، و هم چنین عراق، ویژگی جغرافیایی مشترکی داشتند و آن کوهستانی بودن این سرزمینهاست. شیعیان با مهاجرت یا فرار به این مناطق، که دور از دسترس سپاه خلیفه بود، امنیت نسبی پیدا کردند و به تأسیس هستههای کوچک از یک جامعه عدالتمحور پرداختند. در دل این کوهستانها، روستاهایی بودند که از نظر اقتصادی خودکفا محسوب میشدند و به جامعه شهری وابستگی و یا اتکأ حیاتی نداشتند. بنابراین به رغم فشارها و محاصرههای نظامی سپاه خلیفه، میتوانستند مدتها به حیات خود ادامه بدهند. روستاییان، به دلیل نزدیکی و تعامل گسترده با طبیعت سادهدلی، صفای باطن و استعداد حقپذیری بیشتری دارند. شیعیان متواری به این مناطق توانستند به سرعت حمایت این روستاییان را جلب کنند. نه تنها نقش مدیریت جامعه روستایی را عهدهدار شدند، بلکه همزمان نقش رهبری، فکری و معنوی آنان را نیز ایفا کردند. نگاه مختصری به امامزادهها و اماکن مقدسی که در سرتاسر ایران، یمن و لبنان وجود دارد، این پراکندگی شیعیان و علت آن را نشان میدهد.
با تثبیت تدریجی موقعیت شیعیان در این مناطق از یک طرف و مهاجرت روستاییان به شهرها، از طرف دیگر افکار و اندیشههای شیعی راه خود را به شهرها باز کرد. از آنجا که در طول تاریخ، جهت مهاجرت همیشه از روستا به شهر بوده است و نه بر عکس، با مهاجرت تدریجی روستاییان شیعه به شهرها، تشیع به طور خزنده و آرام در شهرها نفوذ کرد و پایگاه به دست آورد و با گذشت زمان و به تدریج اکثریت جمعیت شهرها را نیز تشکیل داد.
در این دوره، ما با دو رفتار متمایز و اساسی از جانب شیعیان روبرو هستیم. یک رفتار مربوط به امامان شیعه است. آنان با تفکیک دو منصب خلافت و امامت، در حالی که مشروعیت خلافت حاکمان را نپذیرفتند، و از سازش با قدرت امتناع ورزیدند، اما نقش رهبریِ فکری و معنوی مردم را هرگز تعطیل نکردند. تفکیک خلافت از امامت، به مفهوم واگذاری حق قیصر و کلیسا به پاپ نبود، بلکه تفکیکی از باب استفاده بهینه از شرایط خاص سیاسی - اجتماعی بود.
در این نگرش امامت، به رغم برخورداری از شرایط ذاتی، هنگامی در قامت خلافت و حکومت میتواند ظاهر شود که مردم آن را بخواهند. اما اگر مردم آمادگی نداشته باشند و نخواهند، امامان نه تنها خود را بر مردم تحمیل نمیکند، بلکه حتی پیشنهاد آن را هم نمیپذیرفتند. زیرا اگر تغییر و تحول لازم در افکار و آرأ و رفتار مردم پدید نیامده باشد، حتی یک امام عادل هم نمیتواند، ارزش و آرمانهای اصیل قرآنی را محقق سازد. به عبارت امروزی دموکراسی بدون مردم دموکرات به وجود نمیآید. دموکراسی فرآیندی یاد گرفتنی است و دموکراسی از بالا، نه ممکن است و نه مفید.
اما رفتار دوم عملکرد آن دسته از شیعیانی است که به دنبال توسعه و گسترش هستههای شیعی پراکنده در سرتاسر مناطق کوهستانی و ازدیاد جمعیت شیعه و نفوذ در شهرها با استفاده از شرایط و با جلب حمایت مردم خسته و رنجور از ظلم و ستمِ خلفای وقت، قیام کردند و به تأسیس دولتهای مستقل شیعی با شعار حکومت علوی پرداختند.
نگاهی اجمالی به این دولتها و سرزمینهای برخاسته از آن، شرایط بروز و ظهورشان را نشان میدهد: دولتهایی نظیر آل بویه (ایران و عراق)، دیلمیان (گیلان)، علویان (طبرستان - گرگان)، سربداران (خراسان)، سادات مرعشی (مازندران)، سادات گیایی (گیلان)، اتابکان (یزد)، کاکوئیان (همدان و اصفهان)، آل حسنویه (کردستان ولرستان)، حمدانیان (شام و عراق)، علویان (یمن)، ادریسیان (شمال آفریقا)، فاطمیان (مصر و مغرب و شاخهای از آنان در یمن).
ادامه فرآیند رو به توسعه جمعیت شیعه و تغییر بافت دینی - مذهبی جامعه شهری و روستایی و فرآوردههای علمی - فرهنگیِ به وجود آمده توسط علمای شیعه، تحولات درونی جامعه شیعه را حداقل در ایران به این نقطه رسانید، که تشکیل یک دولت ملی و فرامنطقهای و یا فراقومی اجتنابناپذیر شده است.
تشکیل دولت صفوی میتواند انعکاس یا بروز و ظهور این تغییرات و تحولات محسوب شود. اگر چنین نبود، شاه اسماعیل صفوی هرگز موفق به تشکیل یک دولت ملی شیعه در ایران نمیشد و شاهان صفوی و سپس قاجار موفق به ادامه و حفظ آن نمیشدند. اما بررسی عملکرد این دولتها نشان میدهد که به رغم افتخارشان به شیعه و علوی بودن، در مقام حکومت و ارایه الگوهای متناسب و هماهنگ با آموزهها و ارزشهای علوی بسیار ناموفق بودهاند.
دولتهای شیعی نظیر دیلمیان و آل بویه و صفویه در ایران و یا حمدانیان در لبنان در زمینه توسعه فرهنگ، ادب، علم، دانش و رسیدگی به امور مردم گامهای بزرگی برداشتند. مورخین دوران عضدالدوله دیلمی را یکی از درخشانترین دورههای تمدن اسلامی میدانند. صفویه در ایجاد همبستگی ملی و حفظ تمامیت ارضی ایران نقش اساسی داشتند، اما در مقام حفظ قدرت سیاسی، لاجرم دچار یک نوع تناقض و تعارض اساسی با ارزشها و آموزههای شیعی بودند. آنها عموماً به همان رفتارهایی دست زدند که در اخلاق معطوف به قدرت و برای حفظ قدرت ضروری است. هیچ یک از این حکومتها نتوانستند الگوی مناسبی از حکومت علویِ مورد درخواست یا ادعا و انتظار شیعه را ارایه دهند. این مسأله سبب شد که دوگانگی تشیع علوی و تشیع صفوی به وجود بیاید. به رغم حمایت علمای طراز اول شیعه از پادشاهان صفوی و حتی صدور مجوز حکمرانی پادشاهان از جانب برخی از علما، پادشاهان صفوی از حیث عملکرد و رفتار از موضع قدرت هیچ وجه تشابهی با حکومت عدل علی (ع) نداشتند، بلکه رفتار آنان از جهات بسیار به رفتار خلفای اموی، عباسی و عثمانی شبیه بود.
در دوره قاجار هم، به رغم اینکه شیعه امامیه دین رسمی کشور بود، و پادشاهان قاجار از تأیید علمای برجسته بهرهمند بودند، تغییری در رفتار پادشاهان دیده نشد. به طوری که در نهایت تراکم و انباشت نارضایتی مردم به انقلاب مشروطه منجر گردید.
اما دوره سوم تاریخ تشیع در اوایل قرن بیستم آغاز میشود. انقلاب مشروطه در ایران، سقوط خلافت عثمانی، آزاد شدن بخشهای وسیعی از امپراطوری عثمانی و تغییر در مناسبات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشورهای اسلامی - عربیِ منطقه، به تدریج موقعیت شیعیان را دچار تحول کرد. این تحولات ضرورت تغییر در نگرشها و رفتارهای شیعیان را در پی داشت.
این ضرورت در ایران منجر به تغییر در دیدگاههای سیاسی گذشته، به خصوص درباره سلطنت مطلقه پادشاه و انقلاب مشروطه گردید. با کودتای ۱۲۹۹ رضا شاه، اگر چه مشروطه نوبنیاد ایران دچار ضربه و توقف گردید، اما جنبش ملی شدن نقت، تحرک جدیدی را در جامعه ایران به وجود آورد. کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، فرود جدیدی را بر جنبش نوپای مشروطه ایران تحمیل کرد و دموکراسی را در همان مراحل جنینی خفه و فرصت تجربه دین و دولت یا شیعیان با دموکراسی را از ایرانیان سلب کرد.
در دوران سلطنت پهلویها، با وجود اینکه شیعه امامیه مذهب رسمی کشور بود، اما حاکمان نه تنها ادعای دینی - مذهبی نداشتند، بلکه سیاستها و رفتارهای ضد دینی هم داشتند.
انقلاب اسلامی ایران، تجربه جدیدی را فرا روی شیعیان قرار داده است، که ارزیابی و دور نمای آینده آن از حوصله این نوشته خارج است.
در عراق شیعیان، در برابر تغییرات حاصل از فروپاشی امپراطوری عثمانی، سیاستِ کم و بیش انزوا را در پیش گرفتند. از زمان استقلال عراق تا کودتای حزب بعث، شیعیان اگر چه از آزادیهای نسبی برخوردار بودند، اما تغییر و تحول خاصی در دیدگاههای سنتی و توجه به ضرورتهای جدید دیده نمیشد. با روی کار آمدن حزب بعث، شیعیان عراق دچار مصیبتهای بیسابقهای شدند. علاوه بر علل مذهبی، شیعیان عراق مظنون به همکاری با حکومت ایران نیز بودند. بنابراین فشارهای مضاعفی بر آنان وارد میشد.
با حمله نظامی آمریکا و انگلیس به عراق و سقوط حزب بعث و صدام، شیعیان بر خلاف قرن بیستم سیاست مشارکت فعال را، که بسیار واقع بینانه به نظر میرسد، اتخاذ کردهاند. عراق اکنون در مرحله گذرا است.
ابهامات فراوانی در مورد آینده عراق وجود دارد. بنابراین نمیتوان آینده شیعیان عراق را به درستی ارزیابی کرد. اما اگر زمانی شورشگری کنونی و کشتارها به پایان برسد و نیروهای اشغالگر عراق را ترک کنند، و فدراسیون دموکراتیک عراق تثبیت گردد، شیعیان عراق که ۶۰ درصد جمعیت را تشکیل میدهند، از موقعیت بیسابقهای برخوردار خواهند بود. برای اولین بار در تاریخ ۱۴۰۰ ساله، بعد از فاجعه کربلا، شیعیان عراق قادر خواهند بود که بر خود حکومت و نقش کلیدی موثری در فدراسیون عراق ایفا کنند. اما شیعیان عراق هنوز در معرض آزمون قدرت قرار نگرفتهاند. قدرت سیاسی یک ابتلا و یک فتنه (آزمون) است. در میان شیعیان عراق، گرایشهای متفاوت و متضاد دینی - مذهبی وجود دارد. برخی از این گرایشهابه خصوص قرائت آنان از قدرت کاملاً و به شدت سنتی است. این قرائتها با شرایط جدید اجتماعی - سیاسی به هیچوجه همخوانی ندارد. آیا احزاب و گروهها و شخصیتهای شیعه عراق میتوانند خود را با شرایط جدید تطبیق دهند و الگویی را ارایه کنند که نه فقط برای شیعیان عراق، بلکه هم برای همه مردم عراق قابل قبول و هم الگویی برای سایر جامعههای اسلامی باشد؟ زمان برای داوری هنوز زود است.
اما در لبنان، تحولات، مسیر متفاوت و خاصی را طی کرده است و از جهاتی جالب است و میتواند آموزنده باشد. شیعیان لبنان، بعد از ایران و عراق، سومین گروه مقتدر شیعه محسوب میشوند. در دهه ۱۹۳۰، شیعیان ۲۰% کل جمعیت لبنان را تشکیل میدادند. اکنون این رقم به ۴۰ درصد رسیده است. در دوران خلافت عثمانی، شیعیان از بسیاری از حقوق مدنی و سیاسی محروم بودند. این محرومیتها تا اوایل دهه ۱۹۶۰ همچنان ادامه داشت.
با ورود امام موسی صدر به لبنان و قبول مسئولیت رهبری شیعیان، تغییرات فراوانی در وضعیت و موقعیت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی شیعیان به وجود آمد. و امروز شیعیان لبنان به یکی از مؤثرترین و با نفوذترین گروههای لبنان تبدیل شدهاند. این موقعیت تنها مربوط به مقاومت مسلحانه شیعیان و حزبا در جنوب لبنان در برابر تجاوزات اسرائیل و دفاع از تمامیت ارضی لبنان نیست، بلکه پیش و بیش از هر چیز برخاسته از قرائتی از اسلام و تشیع است که امام موسی صدر به لبنانیان ارایه داده است و شیعیان لبنان، در غیاب امام موسی صدر همچنان به این قرائت وفادار باقی ماندهاند.
امام موسی صدر در حالی که رهبر شیعیان لبنان بود و خود را موظف به دفاع از منافع آنان و تلاش برای بهبود وضع سیاسی، اقتصادی و فرهنگی آنان میدانست، در سطح ملی مدافع سرسخت و سازشناپذیر منافع و مصالح لبنان و حقوق تمام لبنانیان، از هر دین و مذهب و مسلکی بود. این نگاه و رفتار مصلحتاندیشانه و سیاستمدارانه نبود، بلکه عمیقاً از فهم او از اسلام و سیره پیامبر و امامان معصوم سرچشمه گرفته بود.
در میان رهبران دینی و سیاسی لبنان شاید کسی نباشد که به اندازه امام موسی صدر لبنان و لبنانیان و دردها و مشکلات و خطرات آنان را درک کرده باشد. او نمونه برجسته یک روحانی عالم و آگاه به شرایط زمانه خود بود. او در سال دومی که در لبنان (صور) مستقر شد، با ماشین فولکس واگن کوچک خود، که به سختی قامت رشید او را در خود جای میداد، در لبنان، که ابعادش از بیروت تا مرز سوریه ۶۰ کیلومتر و از شمال تا جنوب آن ۱۵۰ کیلومتر است، یکصد هزار کیلومتر را میپیمود و به هر روستایی، چه شیعه، چه مسیحی و چه سنی سر میزد و از نزدیک با مردم آشنا میشد و اطلاعات دست اول به دست میآورد. او سپس با تکیه بر اهمیت سازماندهی و تشکل شیعیان، مجلس اعلای شیعیان را به عنوان نماینده و سخنگوی جامعه شیعیان لبنان تأسیس کرد. اعضای این مجلس با رأی شیعیان انتخاب شدند. برای عضویت در مجلس، تنگنظریهای رایج میان بسیاری از دینداران و معتقدان به ایدئولوژیهای مختلف، اعمال نشد. او خود در این باره خطاب به مجلس میگوید: «نیاز جدی ما اقتضا میکند که مجلس همه را بدون استثنأ در خود بپذیرد و محور مشترک همه ما قلمداد شود.» به این ترتیب مانعی برای قبول عضویت برخی از اعضای انتخابشده، که اعتقادشان را به مارکسیسم پنهان نمیکردند، در مجلس اعلای شیعیان به وجود نیامد. در جامعهای که از نظر اقتصادی، سیاسی و فرهنگی به شدت متکثر است و موزائیکی از انواع اندیشهها و گروههای سیاسی وجود دارد و روابط میان گروههای دینی، مذهبی یا سیاسی، بر اساس تقابل و حذف شکل گرفته است، برای یک رهبر دینی ارایه و عمل به یک سیاستِ فراگیر و عبور از خط قرمزهای ذهنی یا واقعیِ جا افتاده بسیار شجاعانه است. استدلال امام موسی صدر این بود، که شیعیان به علت محرومیتهای فراوان از حیث سیاسی، اجتماعی و به خصوص اقتصادی، اولین گروندگان احزاب چپ لبنان بودند. در میان روشنفکران شیعه لبنان (نظیر عراق) گرایش به مارکسیسم و ریشههای چپ زیاد بود. اما این یک واکنش و عارضه محسوب میشود و نباید به این بهانه آنان را طرد کرد بلکه بایستی با بردباری و فرزانگی با آن برخورد و جذبشان کرد. تجربه لبنان صحت این سیاست را نشان میدهد.
انتخاب امام موسی صدر به رهبری مجلس اعلای شیعیان، بر اساس ادعاهای سنتی مبتنی بر نیابت عام از امام غایب و یا حق ویژه برای روحانیان ونظایر اینها نبود، بلکه انتخابی مبتنی بر شایستگی و فرهیختگی بود.
امام موسی صدر با درک شرایط ویژه لبنان و باور اساسی به ضرورت احترام به سایر مذاهب و ادیان، سیاستهای خود را در پیوند با سایر گروههای دینی - مذهبی در لبنان تنظیم کرد. و به زودی نه فقط رهبر شیعیان، بلکه به یکی از رهبران استثنایی ملی لبنان تبدیل شد.
امام موسی صدر، راه علمای بزرگ شیعه، به خصوص سید عبدالحسین شرفالدین عاملی را پی گرفت. شرفالدین مردی روشن و خوشفکر بود. او از دکتر مصدق در ملی شدن نفت و از جمال عبدالناصر در ملی کردن کانال سوئز حمایت کرد. امام صدر اگر چه در کسوت روحانی بود، اما اخلاق و رفتار و دیدگاههایش سنتی نبود. قرائت او از دین بیشتر به روشنفکران دینی، نظیر آیت ا طالقانی و مهندس بازرگان نزدیک است تا سنتگرایان. سید موسی صدر نظیر این پیشگامان روشنفکران دینی در ایران عمیقاً به کرامت انسان اعتقاد دارد و آزادی انسان را جزء تفکیکناپذیر این کرامت میداند:
«آزادی برترین ساز و کار فعال کردن همه تواناییها و ظرفیتهای انسانی است. هیچکس نمیتواند در جامعه محروم از آزادی خدمت کند، تواناییهایش را پویا و موهبتهای الهی را بالنده سازد. آزادی یعنی به رسمیت شناختن کرامت انسان و خوش گمانی نسبت به انسان، حال آنکه نبود آزادی یعنی بدگمانی نسبت به انسان و کاستن از کرامت او.» «آزادی بر خلاف آنچه میگویند هرگز محدودشدنی و پایان یافتنی نیست. در حقیقت آزادی کامل عین حق است. حقی است از جانب خدا که حدی بر آن نیست.»
صدر معنای انسان خلیفه خدا را «با وضوح هر چه تمامتر، استقلال بشر و آزادی او در دخل و تصرف کردن روی زمین» میداند.
امام موسی صدر، با شناختی که از وضعیت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی لبنان به دست میآورد. ریشه مشکلات و خطرات را در طائفهگری اعلام میکند: «خطری که لبنان را تهدید میکند از درون سرچشمه میگیرد؛ از جمله طائفهگری و فرقهگرایی.»
بر این اساس او یکی از محورهای اساسی تلاش خود را مقابله با توطئهها و تحریکات جنگ و ستیز میان طوائف، به خصوص مسلمان و مسیحی متمرکز میسازد و در این راه نقاط مشترک میان باورهای ادیان را مطرح میسازد. او ضرورت تجدید نظر اساسی در شیوههای معرفی دین را تشخیص داد و آن را با موفقیت به کار برد و توانست، نه فقط جامعه شیعیان بلکه مسیحیان و سنیان را نیز متحول سازد.
امام موسی صدر با سهولت و راحتی در میان مسیحیان ظاهر میشد و آن چنان مورد احترام بود که از او برای انجام مراسم مذهبی در کلیساها دعوت میکردند. در بهمن ۱۳۵۳، (فوریه ۱۹۷۵) هنگامی که در کلیسای کبوشیین بیروت حاضر شد و در حضور بزرگان مسیحیت به ایراد سخن پرداخت، شارل حلو، رئیس جمهور وقت لبنان در واکنش به حضور وی در کلیسا و سخنانش گفت:
«برای نخستین بار در تاریخ مسیحیت یک روحانی غیر کاتولیک در یک کلیسای کاتولیک و برای جمعی از مؤمنان در جایگاه موعظه سخن میراند. این اتفاق نه تنها اعجاب برانگیز، بلکه موجب تأمل و تفکر عمیق و دراز مدت است.» این درست زمانی بود که تحریکات برای ایجاد یک جنگ داخلی مذهبی - دینی در لبنان به شدت ادامه داشت.
در یک فرصت دیگر به «دیر المخلص» دعوت شد تا برای راهبان و راهبهها سخن بگوید. بعد از انجام مراسم، رئیس دیر، به مدیر کل تبلیغات لبنان، که خود نیز یک مسیحی بود میگوید: «آن روحانیتی که سید موسی ظرف یک ساعت در محیط دیر ما پراکند، بیش از روحانیتی بود که در مدت شش سال، به اینها دادیم.»
یک محور کلیدی و راهبردی در اندیشه امام موسی صدر، که حتی در نظریات او، بر لبنان حاکم است، پرهیز از طائفهگری و تعصبات قومی و قبیلگی و تکیه بر احساس ملی مشترک همه مردم لبنان است.
او هیچ فرصتی را برای تعامل با سنیها لبنان، چه به صورت دیدارها، چه حضور در محافل و مجالس آنان و چه ایراد سخن و یا مکاتبه با رهبرانشان از دست نداد.
این یک سیاست راهبردی بود، که از همان آغاز استقرار در لبنان اتخاذ شده بود. روزنامه الحیاه در دی ماه سال ۱۳۴۱ (دسامبر ۱۹۶۲) مصاحبهای با امام صدر انجام داد و از ایشان درباره تعدد طوایف و طایفهگری در لبنان پرسش کرد. صدر پس از اشارهای اجمالی به دو آیه از قرآن کریم چنین جواب میدهد: «به یاری خدا این شیوه را پیش میگیرم و از همه فرقهها دعوت خواهم کرد تا توانمندیهای خود را در سازندگی و فعالیتهای مثبت به کار گیرند. طائفهای پیش خواهد رفت که آئینش با تحولات زمانه همراه باشد و از راه جهاد دینی راهکارهایی بهتر برای حل مشکلات این روز را ارائه دهد.»
صدر با شناختی که از لبنان پیدا کرده بود، و با استفاده از اجتهاد، آیینی را که نماینده و سخنگوی آن بود با تحولات زمانه همراه ساخت و راهکارهایی عملی برای حل مشکلات کلیدی لبنان، از جمله جنگ و ستیز طوایف متنوع لبنان ارایه داد.
محور اساسی سیاستهای راهبردی این رهبر شیعه در عصر جدید، که در تمام سخنرانیهایش منعکس و از رفتارهایش آشکار است، عبارتند از: جلوگیری از درگیری میان لبنانیها و فلسطینیها، که بعد از جنگ ۱۹۷۶ و بعد از سرکوب در اردن، به لبنان منتقل شده بودند جلوگیری از درگیری میان سوریها و فلسطینیها، جلوگیری از درگیری میان شیعیان با فلسطینیها، سوریها و مسیحیان و اهل تسنن، و سرانجام ایجاد وحدت و هماهنگی.
صدر بر خلاف برخی از همکسوتانش که به بهانه تعلقات مذهبی، ملیگرایی را نفی میکنند، و از واژه ملیگرایی به عنوان یک «فحش سیاسی» استفاده میکند، یک ملیگرای تمام عیار بود. او خود در این باره میگوید: «احتیاج به وطن یک تفریح و یا تمایل به گسترش محل سکونت یا قرار داد مکتوبی نیست که مناطق را به هم پیوند میزند، بلکه حقیقتی است متشکل از تحول و پرورش تدریجی در جریان منافع و خطرها و مصلحتها و ضررها، و هم چنین اشتراک واقعی در دردها و آرمانها.»
صدر با تکیه و استناد به آیه شریفه «یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکرواثنی» (۴۹ - ۱۳) وجود قبایل و شعوب و نظایر آنها را تا زمانی که مبدأ شناخت و معرفت هر گروه از متعلقات گروه دیگر، که به همکاری و تعامل میان آنها منجر میشود، امری میداند که مد نظر دین است، و میگوید: «اگر ملیگرایی بر ایمان به عنوان عنصری برتر از دیگر عناصر تکیه نکند، ما آن را نژادپرستی میخوانیم. این ملیگرایی است که عدهای از بنی بشر، که دارای تاریخ مشترک و آمال و دردهای مشابه و فرهنگی نزدیک به هم هستند، در تاریخ اثر میگذارند و آن را میسازند و در نظر مبالغه میکنند. این ملیگرایی مرحلهای طبیعی در زندگی انسان بین فردیت و بشریت جهانی، به شمار میآید.»
امام موسی صدر برای تقویت احساس تعلق شیعیان و لبنانیان به سرزمینشان از هر فرصتی استفاده میکرد. به عنوان نمونه، به مناسبت عید فطر در ۱۰/۱۲/۱۳۶۹ م. در بیانیهای که روزنامهها آن را چاپ کردند، میگوید:
«ای لبنانیان.... هان اینان برادران شمایند که در رمضان آموزش دیدند و با قلبهای پاک و آکنده از محبت و با اندیشههای درخشان و پرتوشه از پندها و با تصمیمی قاطع و مخلصانه برای ساختن لبنانی زیبا و نیرومند آماده شدهاند. ایشان دستهای خود را به سوی شما دراز کردهاند تا با شما در دفاع از لبنان و آباد کردن آن و بهبود شرایطش همکاری کنند. پس شما نیز دستهای مخلص خود را به سوی ایشان دراز کنید و یکدل، و همصدا، در یک جبهه به هم کمک کنید. در روز میلاد مسیح، برای آزادسازی کشور کمر همت ببندید و در برابر صهیونیستها فریاد زنید: اینجا خانه پدر من و جایگاه عبادت است که شما لانه دزدانش کردهاید.»
«لبنان سرزمین ماست، سرزمینی که انسان آن اولین و آخرین سرمایه آن است. انسانی که عظمت لبنان را با هجرت، اندیشه و تلاشهایش پدید آورده است. چنین انسانی را در این کشور باید صیانت کرد.»
«اگر کشورهای دیگر، پس از انسان، سرمایههای دیگری دارند، سرمایه در لبنان، پس از انسان، باز همان انسان است. از این رو تلاش ما در لبنان، از عبادتگاهها تا دانشگاهها و دیگر مراکز باید صرف صیانت از انسان لبنان، همه انسانها، و همه ابعاد انسان در مناطق مختلف لبنان گردد.»
«بنابراین وطنمان را، نه تنها به خاطر خدا و انسان آن، که برای تمام بشریت و برای نمایاندن چهره مبارزهگر حق در برابر آن چهره دیگر باید حفظ کرد.»
«ای برادران و زنان مومن باید برای انسان و همه انسانها، انسانهایمان در بیروت، جنوب، عکا، حومه بیروت، کرنتینا و حیالسلم با یکدیگر همدل و همنوا شویم. پس انسان را پاس داریم تا نگاهبان این کشور، که امانت تاریخ و امانت خداوند است، باشیم.»
او سپس تمام لبنانیان را مورد خطاب قرار میدهد:
«ای عزیزان... میهن ما پیش از آنکه در جغرافیا و تاریخ زندگی کند در قلوب و ضمایر ملت خود میزید و بدون احساس هموطنی و مشارکت، هیچ حیاتی برای وطن متصور نیست.»
این نگرش جهانشمول، ملی و فراملی را با دیدگاه آن روحانی صاحب مقام و منصب در ایران که به نام تشیع، غیر مسلمان را حیوان میداند، مقایسه کنید!! خانم حنان معلوف، خبرنگار برجسته النهار طی مصاحبهای با امام صدر در نیسان (آوریل) ۱۹۶۹ میگوید: «من احساس میکنم شما با دیگر روحانیان فرق دارید.»
امام موسی صدر، عمدهترین خطر برای لبنان را، بعد از درگیریهای طائفهای از ناحیه اسرائیل و صهیونیستها میداند:
«همه ما در خاورمیانه عربی، اعم از مسلمان و مسیحی قربانی توطئه پست نژادپرستی و صهیونیستی شدهایم، که تمدن مادی غرب نیز او را در این راه یاری میدهد.»
«پس ما در برابر این پدیده گیجکننده ایستادگی کردیم... ما در برابر پدیده رعبآور ایستادهایم، ایستادهایم تا ثابت کنیم یگانه راه ما ادامه مقاومت در این جنگ است. و پیروزی حقیقی، بیهیچ شک و تردیدی از آن ماست. زیرا در نزد هر مردمی اراده حیات راه پیروزی است. ما باید مقاومت و ایستادگی کنیم. ما امروز در برابر تجاوز دشمن و طرحهای تجاوزکارانه و دشمنیهای او و حس زیادهطلبیاش قرار گرفتهایم.»
اما مبارزه با صهیونیسم تنها به مقابله با تجاوزات اسرائیل به لبنان محدود نمیشود. بلکه کمک به مبارزه مردم مظلوم فلسطین، بخش جدانشدنی از این مبارزه است. امام موسی صدر، مبارزات مردم فلسطین را یک مبارزه مشروع میداند، که از دیدگاه دینی اصلاً نیاز به بحث ندارد.
هنگامی که شارل حلو، رئیس جمهور لبنان، در مجلس اعلای شیعیان حاضر شد تا تأسیس آن و انتخاب رئیس آن را تبریک بگوید، امام صدر در پاسخ به شارل حلو چنین گفت:
«اکنون ما با تمام سرافرازی و اطمینان و با امیدی بزرگ اعلام میداریم که برای تحمل همه مسئولیتهای ملی و ادای وظائف خود برای نگاهبانی از استقلال لبنان و تمامیت ارضی آن، به هر قیمت و بهایی هم که باشد، آمادگی کامل داریم. ما اعلام میکنیم الان و نیز پیش از این برای آزادسازی اراضی اشغالی با یاری رسانی به مبارزات مقدس مردم فلسطین و مشارکت فعالانه با دولتهای برادر عربی آمادگی کافی داریم و داشتهایم.»
«درباره اسرائیل صدها کنگره بینالمللی تشکیل و بیانیههای فراوانی صادر شده است، همچون آرای دیوان لاهه، پروتکل ژنو، قطعنامههای شورای امنیت، تأکیدات مجمع عمومی سازمان ملل، قطعنامههای کمیته حقوق بشر، کنگره حقوق بشر و بسیار موارد دیگر گمان نمیکنم در اینجا لازم باشد بر مشروعیت مقاومت فلسطین در داخل اراضی اشغالی و بیرون از آن تأکید کنم.»
و بالاخره اوست که میگوید:
«مرگ ما شاید صهیونیستها را از اشغال کشور ما باز ندارد. ولی موضع ما را تقویت و تثبیت میکند. فرزندان ما و مردم ما در آینده میفهمند که پدرانشان برای چه هدفی جان فدا کردند. این یگانه راه برای بقای این کشور و هر کشور دیگری است.»
او سپس مقاومت را تنها حربه برای دفع خطر خارجی میداند و وسایل مقاومت را بر میشمارد: «مجهز شدن به سلاحهای جدید، تشکیل جامعهای مقاوم و نیز بهبود وضع اجتماعی در مناطقی که از سوی دشمن در معرض تهدید قرار گرفتهاند.»
آنچه اکنون لبنان شاهد آن است، حضور مؤثر مقاومت لبنان و اقتدار شیعیان و تأثیرات دور و نزدیک آن بر معادلات ملی در لبنان و در خاورمیانه است.
شاید اکنون فهم علتها و دلایل ربودن امام موسی صدر و حذف فیزیکی از صحنه معادلات لبنان و خاورمیانه بسیار آسانتر از هر زمان باشد. اما نگاهی عمیقتر به لبنان نشان میدهد که افراد را میتوانند بربایند اما فکر و اندیشه را هرگز. امام موسی صدر در ضمیر آگاه و ناخودآگاهِ جمعی مردم لبنان، اعم از مسلمان و مسیحی یا شیعه یا سنی حضور دارد و همچنان اثر گذار است.
---------------------
۱- گفتگوی خصوصی نگارنده با ح. ح از متفکرین معاصر مصری.
۲- ReVersiibility
۳- صدر، امام موسی، نای و نی، ترجمه علی حجتی کرمانی، ص ۳۲۶، چاپ اول، ۱۳۸۳، تهران
۴- صدر، امام موسی، ادیان در خدمت انسان، ص۲۴، چاپ اول، ۱۳۸۴، تهران.
۵- همان، ص۲۵.
۶- صدر، امام موسی، نای و نی، ص۳۲۶، ترجمه علی حجتی کرمانی، چاپ اول، ۱۳۸۳، تهران.
۷- صدر، امام موسی، ادیان در خدمت انسان، ص۱۳، چاپ اول، ۱۳۸۴، تهران.
۸- صدر، امام موسی، نای و نی، ص۲۹۸، ترجمۀ علی حجتی کرمانی، چاپ اول، ۱۳۸۳، تهران.
۹- صدر، امام موسی، ادیان در خدمت انسان، ص۵۶، چاپ اول، ۱۳۸۴، تهران.
۱۰- صدر، امام موسی، نای و نی، ص۴۰۱، ترجمه علی حجتی کرمانی، چاپ اول، ۱۳۸۳، تهران.
۱۱- همان، ص۲۱۴.
۱۲- همان، ص۳۶۸.
۱۳- صدر، امام موسی، ادیان در خدمت انسان، ص۲۱، چاپ اول، ۱۳۸۴، تهران.
۱۴- همان، ص ۲۲.
۱۵- صدر، امام موسی، نای و نی، ص۲۲۸، ترجمه علی حجتی کرمانی، ۱۳۸۳، تهران.
۱۶- همان، ص ۳۷۵.
۱۷- همان، ص ۳۳۰.
۱۸- همان، ص۳۴۰.