آقا موسی جامعترین ملایی بود که اگر مانده بود، یقینا در انقلاب ما خیلی تحول ایجاد میکرد. آقا موسی حقیقتا یک دنیایی بود؛ با روحانیون دیگر خیلی فاصله داشت؛ خیلی بزرگوار بود. فقدان ایشان یک ضایعه جبران ناپذیری برای عالم تشیع بود. البته مرحوم دکتر بهشتی هم همینطور بود. اگر اینها مانده بودند، یقینا خیلی به نفع انقلاب و اسلام میبود.
از اینکه لطف نمودید و ساعتی از وقت خود را در اختیار ما قرار دادید، تشکر میکنیم.
استاد: خواهش میکنم. شما فهرستی از سوالات مربوط به برادر عزیزمان امام موسی صدر را دورنویس کرده بودید که ملاحظه کردم. عکسهای زیبایی از ایشان دارم که آوردهام تا استفاده کنید. در خدمت شما هستم.
چگونگی آشنایی
اگر امکان دارد، ابتدا قدری در مورد چگونگی آشنایی خود با امام صدر برایمان صحبت کنید. این آشنایی از چه سالی آغاز گردید؟
استاد: بسم الله الرحمن الرحیم. آغاز آشنایی ما به زمستان سال ۱۳۲۵ هجری شمسی برمیگردد. مراسم فاتحه پدربزرگ ایشان مرحوم آیتالله حاجآقا حسین قمی (ره) بود که من شرکت کردم و کنار ایشان نشستم. یادم هست که ایشان پرسیدند، آیا شما آقای محلاتی شیراز هستید؟ گفتم بله. گفتند میدانید ما چقدر به شما ارادت داریم؟ گفتم بله، اما من شرمنده بودم از اینکه بدون مقدمه مزاحم شما شوم. به هنگام ظهر با اصرار مرا به منزل بردند و از آن روز رفاقت عمیقی بین ما آغاز گردید. بنابراین اولین برخورد ما در فاتحه مرحوم حاجآقا حسین قمی بود. یادم هست که مرحوم راشد هم آن روز منبر رفته بود و سخنرانی قشنگ و گرمی ایراد نمود.
آیا حضرتعالی در همان ایام وارد قم شده بودید؟
استاد: خیر! من در پاییز سال ۱۳۲۵ به قصد ادامه تحصیل وارد قم شدم. یادم هست که آمدن من مقارن با فوت مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی بود. به فاصله چند ماه بعد، یعنی در زمستان همان سال، مرحوم حاجآقا حسین قمی نیز از دنیا رفتند. به هر حال از آنجا با آقا موسی آشنا شدیم و این آشنایی به رفاقت عمیقی تبدیل گردید. این رفاقت ادامه یافت تا زمانی که ایشان به نجف و بعد از آن به لبنان رفتند. در لبنان نیز این روابط و دوستیها ادامه داشت.
دوران تحصیل در حوزه قم
آقای صدر از چه زمانی تحصیلات حوزوی را شروع کردند؟
استاد: آقا موسی تا پایان کلاس نهم در دبیرستان بود. پس از آن رسما طلبه شد و وارد حوزه گردید. البته به موازات دروس حوزوی، دروس باقیمانده دبیرستان را نیز تمام کرد و دیپلم گرفت. بعد از آن وارد دانشکده حقوق دانشگاه تهران گردید. من هم با تشویقهای او یک سال بعد وارد دانشکده شدم. آقا موسی در سال ۱۳۳۳ و من در سال ۱۳۳۴ از دانشکده حقوق فارغالتحصیل شدیم. آن زمان دکتر عمید رئیس دانشکده بود. خوشبختانه ایام امتحانات دانشکده به تعطیلات حوزه برخورد کرده بود و حضور در کلاسها نیز شرط نبود.
آیا آقای دکتر صادقی نیز در همان ایام به دانشکده حقوق وارد شدند؟
استاد: خیر. آقای دکتر صادقی کمی بعد آمدند. ایشان هم یکی از دامادهای آقای صدر بزرگ هستند.
اگر ممکن است قدری در باره فعالیتهای علمی و حوزوی امام صدر برایمان صحبت کنید.
استاد: بله! آقا موسی آن زمان از متشخصین طلاب درسخوان حوزه قم بود. عقیده بنده این است که ایشان در جامعیت نظیر نداشت. واقعا نظیر نداشت. اخلاق و محبتی فوقالعاده و با تمام طبقات مردم جوشش داشت. ایشان شاگرد مرحوم آقا سید محمد داماد (ره) بود. مرحوم آقای داماد پدر آقایان محقق است. درس ایشان بهترین درس قم بود و حدود ۱۰ الی ۱۵ شاگرد خیلی خوب داشت. یعنی تنها همین تعداد در درس او شرکت میکردند. آقای آقا موسی بود؛ آقای آقا موسی شبیری بود؛ آقای بهشتی بود؛ آقای سید مهدی روحانی بود که الآن نماینده قم در مجلس خبرگان هستند؛ آقای موسوی اردبیلی بود؛ آقای مکارم بود؛ آقای آذری قمی بود؛ آقای آقا مهدی آقایی بود؛ شاید یکی دو نفر دیگر هم بودند. این سنگینترین درس قم بود. البته آن زمان مرحوم آقای بروجردی مرجع بودند و درس عمیقی هم داشتند. منتها درس ایشان یک درس ریاستی بود که همه شرکت میکردند. بعد از درس آقای بروجردی، درس مرحوم آقا سید محمد محقق داماد بود که بسیار عمیق بود و کمتر کسی آن را میفهمید. محل درس اول در یکی از حوزههای صحن بود. از درب قطب رواندی که وارد میشدیم، در سمت راست قرار داشت. بعد که جمعیت زیادتر شد، مجلس درس به مسجد امام منتقل گردید. خود آقای سید محمد داماد هم جای مرحوم آیتالله خوانساری در مسجد مسگرهای بازار اقامه نماز میکردند.
آیا ایشان تا زمان عزیمت به نجف اشرف در درس مرحوم آقای داماد (ره) حاضر میشدند؟
استاد: بله. تا زمان عزیمت به نجف اشرف در این درس حاضر میشدند.
در درس مرحوم آقای بروجردی چطور؟
استاد: بله. در درس مرحوم آقای بروجردی همه شرکت میکردیم. ایشان در ابتدا هم صبح و هم عصر درس داشتند. بعدا درس عصر را تعطیل کردند و تنها درس صبحشان باقی ماند. یعنی درس اصول را تعطیل کردند.
آقای صدر به درسهای مرحوم علامه طباطبایی هم میآمدند؟
استاد: بله. یکی دیگر از درسها مربوط به مرحوم علامه طباطبایی (ره) بود که واقعا غوغایی بود. آقا موسی هم در جلسات شبهای پنجشنبه و جمعه میآمد. در این جلسات مرحوم علامه مباحث روش رئالیسم را مینوشتند. این جلسات به صورت دورهای برگزار میشد. یادم هست که آقای ابراهیم امینی هم شرکت داشتند. آقا موسی تمام این جلسات را حاضر میشد.
آیا امام صدر بخش اصلی دروس اجتهادی خود را در قم خواندند یا در نجف اشرف؟
استاد: البته تتمیم درسهای آقا موسی در نجف اشرف بود. منتها من معتقدم که در همان مباحث فقهی هم که در درسهای قم مطرح میشد، ایشان دیگر نظر خودش را میداد. بد نیست که در اینجا خاطرهای را تعریف کنم. مرحوم پدر من (ره) مرد خیلی ملایی بود. ایشان در سال ۱۳۲۷ به قم آمدند. در کوچه حرم خانهای بود که بدان وارد شدند. آقا موسی هر روز به اتفاق آقای شبیری به آنجا میآمد و با پدرم بحث میکرد. وقتی از منزل خارج میشد چنین میگفت: «آقا مجدالدین! این بابای تو تا به حال کجا بوده است؟ چرا قم نمیمانند که از ایشان استفاده شود»؟ مرحوم پدرم هم میگفتند: «من تا به حال ندیدم شخصی متعلم باشد و به این سرعت حرفهای استاد را بقاپد»! این عین تعبیر ایشان بود. آقا موسی اینگونه بود. ایشان به مرحوم پدرم خیلی علاقمند شد. مرحوم پدرم هم همواره سوال میکرد، آقا سید موسی حالش چطور است؟
مرحوم شهید بهشتی در زندگینامه خود آوردهاند که در دروس خارج مرحوم آقای داماد از ابتدای سال ۱۳۲۶ حاضر میشدهاند. قاعدتا آقای صدر نیز از همین تاریخ درس خارج خود را شروع کردهاند. آیا همینطور است؟
استاد: بله. ایشان هم از همان موقع درس خارج را شروع کردند و تا زمان رفتن به نجف اشرف هم آن را ادامه دادند. در نجف نیز به درس مرحوم آقای حکیم و همچنین درس مرحوم آقای خویی میرفتند. یادم هست که عدهای تلاش کردند تا رابطه میان ایشان و آقای حکیم را بر هم زنند، اما خوشبختانه موفق نشدند.
بدین ترتیب آقای صدر از سال ۱۳۲۶ تا سال ۱۳۳۸ هجری شمسی، یعنی قریب ۱۳ سال تمام درس خارج خواندهاند. آیا ایشان نهایتا به درجه اجتهاد رسیدند؟
استاد: آقا موسی مطمئنا اهل نظر بود. عقیده من این است. ایشان بلا شبهه صاحب نظر بود. اصلا نخبه ترین شاگردان جوان مرحوم آقای بروجردی همان افرادی بودند که به درس مرحوم آقا سید محمد داماد میآمدند.
موقعیت علمی ایشان نسبت به مرحوم شهید بهشتی چگونه بود؟
استاد: آقای بهشتی هم خیلی خوب بود. او هم قدرت علمی فوقالعادهای داشت. منتها من شخصا ذوق آقا موسی را لطیفتر از ذوق آقای بهشتی میدانستم...
آیا منظورتان ذوق علمی است؟
استاد: بله. ذوق علمی ایشان لطیفتر بود. به همین جهت هم در لبنان این پیشرفت را کرد. هر دوی اینها خیلی خوب بودند. در زمان مرجعیت مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی، سه تن از مدرسین بزرگ در نجف اشرف بودند که درسشان مقدم بر دیگران بود. مرحوم میرزای نانینی بود؛ مرحوم شیخ محمد حسین اصفهانی بود و مرحوم آقا ضیاء عراقی. هر سه اینها همردیف یکدیگر و خیلی قوی بودند. در عین حال مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی از نظر ذوقی مقدم بودند. به نظر من آقا موسی نیز چنین وضعی داشت. در هر صورت هر کدام اینها گلی بودند که بوی خاص خودشان را داشتند. یادم هست که آقا موسی شبها پس از درس کرارا به حجره حقیر در مدرسه مرحوم آیتالله حجت میآمد و غالبا با مرحوم دکتر بهشتی که حجره ایشان مقابل حجره من بود، به بحث و گفتگو مینشستیم. از همه جا سخن به میان میآمد و نتیجهای میگرفتیم.
نقل شده است که مرحوم شهید بهشتی بعد از حضور شش سال در دروس خارج حوزه قم، احساس کردند که قدرت استنباط دارند. آیا بدین معنا میتوان گفت که آقای صدر نیز قبل از عزیمت به نجف اشرف دارای قدرت استنباط بودند؟
استاد: همینطور است. آقای بهشتی اینطور بود. منتها ببینید! با اینکه به قول ایشان احساس میشد که به یک مرحله نهایی رسیدیم، اما باز هم حاجت بود. معمولا متجددین و دانشگاهیها بعد از پایان تحصیلاتشان میگویند، ما فارغالتحصیل شدیم. در حالی که ما در عالم آخوندی اصلا چیزی به نام فراغت از تحصیل نداریم. همیشه میتوان ادامه داد. خیلی وقتها که از مراجع سوال میشود، میگویند صبر کنید تا مبانی را ببینیم و بعد جواب دهیم. اینها هم همینطور بودند. آقا موسی اگرچه در قم به مراتبی از اجتهاد دست یافته بود، اما مسلما آن دوره چند ساله نجف اشرف نیز در توان علمی ایشان موثر بود.
گویا حضرتعالی، آقای صدر و آقای موسوی اردبیلی همزمان با هم حوزه را ترک کردید؟
استاد: بله. من در سال ۱۳۳۷ به شیراز برگشتم. یعنی در شهریور امسال مدت اقامتم در شیراز به چهل سال میرسد. آقا موسی هم یک سال بعد از آمدن من به لبنان رفت. یادم هست در اولین نامهاش اشاره کرده بود که: «با هم از حوزههای علمیه هجرت کردیم».
اگر امکان دارد، خواهشمندیم تا قدری از خاطرات مشترک ایام تحصیلتان برای ما تعریف بفرمایید:
استاد: خاطرات که زیاد بودند. منتها بسیاریشان از یاد رفتهاند. بالاخره از آن زمان حدود پنجاه سال میگذرد. آقا موسی یک مقالهای دارد به نام «اسلام و هنر»، که خیلی قابل استفاده است. مخصوصا بحث مربوط به موسیقی. من این مقاله را داشتم و به خط خودش هم بود. متاسفانه آن را پیدا نکردم. حتی امروز هم تازگی دارد. به هر حال خیلی با هم مانوس بودیم. خدا میداند گاهی اوقات پیش میآمد، که آقا موسی حتی دو تومان هم نداشت! دو تا یک تومانی!...
در قم یا نجف؟
استاد: در قم آقا، در قم! خدا میداند! نامزد کرده بود و میخواست به تهران برود. دیدم شب به منزل ما آمده است. گفت محلاتی میتوانی پنج تومان به من قرض بدهی؟ گفتم قضیه چیست؟ گفت میخواهم برای خانمم کادویی بخرم و به تهران بروم. توجه کنید! از نظر مالی اینقدر سلیم النفس بود. اما از آن طرف، از نظر نشاط و فعالیتهای درسی، حقیقتا غوغا بود. واقعا آن دوره دیگر در قم تجدید نمیشود. یادم هست که آقا موسی ذوق شعری هم داشت. در آخرهای شب مثنوی میخواند و صدای خیلی خوبی هم داشت. پدرش هم خیلی شخصیت بزرگواری بود. تا آخر هم در خانهشان فرش نبود. گلیم اندخته بودند. یادم هست که مرحوم پدرشان صدا میزدند که «موسی! موسی! آقا مجدالدین آمده، برو چای بیاور».
موقعیت علمی مرحوم آقای صدر بزرگ چگونه بود؟
استاد: مرحوم آقای صدر مرجعیت داشتند و از نظر علمی خیلی خوب بودند. عموما ایشان و مرحوم آقای حجت را از نظر علمی همردیف میدانستند. البته هر یک از این بزرگواران خصوصیتی داشتند و هر کدام در یک جنبه قوی بودند. مرحوم آقای حجت شاید قدری دقیقتر بودند و البته شاگردان بیشتری هم داشتند. از آن طرف مرحوم آقای صدر جامعتر بودند و به درد ریاست و اداره حوزه میخوردند. یادم هست که مرحوم آقای سید زینالعابدین کاشانی جزو اصحاب استفتاء ایشان بودند. مرحوم زینالعابدین کاشانی از اساتید بزرگ بودند که من هم پیش ایشان درس خواندهام. یک بار از ایشان پرسیدم که آقای صدر چطور هستند؟ ایشان هم از ملایی مرحوم صدر تعریف کردند.
مجله مکتب اسلام
گویا حضرتعالی و آقای صدر هر دو از موسسین مجله مکتب اسلام بودید؟
استاد: بله. بعد از آنکه آقا موسی از نجف برگشت، به راهنمایی یکی از مراجع بزرگ، یعنی مرحوم آقای شریعتمداری، مجله مکتب اسلام را راه انداختیم. آقا موسی صاحب امتیاز مجله بود. یادم هست که آن زمان تیمور بختیار معاون ساواک بود و در باره مجله خیلی بدگویی کرده بود. گفته بود که از حلقوم قم هم یک ناله کمونیستی دارد بلند میشود. آقا موسی را احضار کرده بود. آقا موسی هم رفته بود و حسابی حالش را جا آورده بود. یعنی کاری کرده بود که خود بختیار دستور صدور امتیاز را داده بود. بطوریکه آقا موسی بلافاصله بعد از آن برای مجله یک امتیاز گرفت. این امتیاز به نام «از مکتب اسلام» بود. آقای مکارم هم امتیاز دیگری گرفته بود. البته در مورد مکتب اسلام، آقای دوانی بهتر از همه ما اطلاعات دارد. ایشان هم روحانی خیلی خوبی است.
اتفاقا دو سه سال پیش توفیق یارمان بود و خدمت ایشان رسیدیم. ایشان مدتی به یاد آقای صدر گریستند.
استاد: حق هم همین است. حقیقت این است که من هم پس از دورنویسی که برایم فرستادید، تا دو سه شب خوابم نبرد. من مقدار زیادی عکس دارم. ساعت سه بعد از نیمه شب بیدار میشدم تا آنها را مرتب کنم و برخی را برایتان کنار بگذارم. خیلی ناراحت شدم. خدا نگذرد از این قذافی که چنین بلایی بر سر ما آورد.
آنطور که نقل کردهاند، ظاهرا همان زمان عدهای در قم آقای صدر را به تجدد و روشنفکری متهم میکردند؟
استاد: بله. همینطور است. عدهای از خشک مقدسها به ایشان ایراد میگرفتند. خود بنده هم مورد ایراد بودم. یادم هست که وقتی ازدواج کردم، رادیو داشتم. نمیدانید که چه بلایی سرم آوردند. همیشه این نوع مقدسین در حوزهها بودهاند. منتها بر افرادی مثل آقا موسی اثر نمیکردند. یعنی ایشان جوری درس خوانده بود که اثر نمیکرد. از آن طرف خود مقدسین هم درس قوی نمیخواندند. غالبا منحصر به نماز جماعت، فرادا، ذکر، حرم و... بودند.
اگر امروز به قضایای چهل سال پیش بنگریم، به نظر حضرتعالی کدام گزینه اصلح میبود؟ هجرت آقای صدر به لبنان یا ماندن ایشان در حوزه و رسیدن به مقام مرجعیت؟
استاد: ببینید! این تابع شرایطی است که در هر زمانی حاکم است. آقا موسی حقیقتا در لبنان زحمات مرحوم سید عبدالحسین شرفالدین را احیا کرد. انصافا شیعه را در آنجا قدرت و ارزش داد. بعدا هم در اثر همین برنامهها و فعالیتهایش یک شخصیت جهانی شد! بنابراین هجرت ایشان به لبنان برای شیعه خیر و برکت زیادی به همراه داشت!
خصوصیات روحی و اخلاقی
اگر امکان دارد، قدری در باره خصوصیات روحی و اخلاقی آقای صدر برایمان صحبت بفرمایید؟
استاد: خداوند متعال در قرآن خطاب به پیغمبرخود (ص) میفرماید: «وقل رب زدنی علما»؛ یعنی بگو خدایا علم مرا زیادکن! با همه این احوال میگوید: «انک لعلی خلق عظیم»؛ یعنی تو در اخلاق بزرگ و عظیم هستی! اخلاق مایه زندگانی رسول خدا بوده است: «انک لعلی خلق عظیم». اخلاق واقعا رمز موفقیت رسول خدا بوده است. خدای تعالی اینگونه توصیف کرده است! با اینکه ما علمی در مقابل پیغمبر (ص) نداریم و بقیه همه جهل است! مع ذلک خداوند گفته است: «و قل رب زدنی علما». در حالی که در آنجا میگوید: «و انک لعلی خلق عظیم»؛ یعنی در این آیه، اخلاق رسول خدا را تایید کرده است! آقا موسی از این نوع آدمها بود! آقا موسی روحانی با اخلاقی بود که به وسیله همین اخلاق حسنهاش تمامی مشکلات را حل میکرد.
یکی از مسایل مبتلا جامعه امروزما، فرهنگ برخورد با منتقدان و مخالفان است! برخورد آقای صدر با مخالفان خود چگونه بود؟
استاد: من به عمرم ندیدم که ایشان حتی یک نفر را آزرده خاطر کند. حتی مخالفان خودش را هم متحمل میشد. گویی خداوند اصلا ذرهای خشونت در وجود ایشان خلق نکرده بود...
آنطور که برای ما نقل کردند، حضرتعالی و تعدادی دیگر از بزرگان، به علت برخی اختلاف سلیقهها از مجله مکتب اسلام کناره گرفتید. رفتار ایشان در جمع دوستان و همکاران مجله چگونه بود؟ آیا چنان که امروز در جامعه ما رواج دارد، این اختلاف سلیقهها بر رفتار ایشان اثر گذاشته بود؟
استاد: رفتار آقا موسی یک رفتار بسیار عاقلانه، اصولی و انسانی بود. عصبانی نمیشد و درعین حال جلوی کارهای مضر را میگرفت. ایشان اگر چه در مقابل کارهای مضر میایستاد، اما اینطور نبود که توی ذوق افراد بزند! کارش را میکرد و در عین حال به تمام ظرائف اخلاقی و انسانی توجه داشت. خیلی بزرگوار بود.
دوران لبنان
در ابتدای سخنان خود فرمودید که روابط حضرتعالی و آقای صدر بعد از هجرت ایشان به لبنان نیز به همان صورت ادامه یافت؟
استاد: بله! فرزندان مرحوم آقای شرفالدین از آقا موسی دعوت کردند و ایشان هم در سال ۱۳۳۸ به شهر صور در جنوب لبنان رفتند. من بعد از اولین سفری که به اتفاق خانواده برای حج رفتم، به آنجا رفتم و میهمان آقا موسی بودم....
این سفر اول به چه سالی بر میگردد؟
استاد: در سال ۱۳۴۵ هجری شمسی بود. بله! ایشان در همان اولی که به لبنان رفته بود، جمعیت خیریه «البر و الاحسان» را تشکیل داده بود. من از ساختمان آن بازدید کرده بودم. ساختمان بزرگی بود. منشی آن مسیحی بود. در آنجا همگی فنون را به ایتام میآموختند و بسیار جالب بود. ابتکاری در لبنان محسوب میشد. معاشرت آقا موسی با مسیحیان کمتر از معاشرتش با مسلمانان نبود. گاهی اوقات در کلیساها سخنرانی میکرد. کشیشی بود که در صور به دیدنم آمده بود. میگفت اگر ما شش ماه در باره مسائل مذهبی با مردم صحبت کنیم، آقا موسی ظرف شش ساعت همه را از بین میبرد! خدا رحمتش کند. واقعا خیلی حیف شد.
آخرین سفرتان به لبنان در چه سالی انجام گرفت؟
استاد: آخرین سفری که به لبنان داشتم، در سال ۱۳۵۴ بود. حدود پنج روز میهمان ایشان بودم؛ در همان طبقه بالای ساختمان مجلس اعلای اسلامی شیعه! یادم نمیرود که اتاق خوابش فرش نداشت و موزائیک بود؛ کف اتاق یخ بود؛ گفتم آقا موسی، چرا اینجور میکنی؟ گفت میخواهم خوابم نبرد؛ اگر اتاق سرد باشد، خوابم نمیبرد. ایشان در همان سفر یک مصاحبه خیلی قوی با مطبوعات لبنان داشت که به نظر من یکی از جالبترین صحنههای آقا موسی بود. اسرائیل و دشمنان ناراضی بودندکه ایشان با طوائف و ادیان مختلف روابط حسنهای دارد. لبنان نمونهای از همزیستی موفق ادیان مختلف در کنار یکدیگر بود. شیعه، سنی، مسیحی و دروزی همه در کنار هم زندگی میکردند. اسرائیل میخواست این همزیستی را بر هم زند. آقا موسی هم در این بین مجلس اعلای اسلامی شیعه و حرکت المحرومین را راه انداخته بود و حسابی قوی شده بود. من عکسی دیده بودم که بیش از صد هزار نفر در اطراف ایشان جمع شدهاند و همگی در حال قسم خوردن هستند. انسان دقیقا به یاد تظاهرات اول انقلاب ایران میافتاد. عدهای در لبنان تصور میکردند که حالا که ایشان به اوج قدرت و محبوبیت رسیده است، حتما لبنان را فقط برای شیعیان میخواهد! یا اینکه لبنانیها همه باید شیعه شوند! خبرنگاران جمع شدند و از ایشان پرسیدند، شما آینده لبنان را چگونه میخواهید؟ ایشان هم جواب داده بودند: «لبنان کما کان»؛ خدا شاهد است. این جواب مثل بمب در لبنان ترکید: «لبنان کما کان». یعنی ما به هیچ وجه نمیخواهیم طائفه خاصی حاکم باشد. این طرز فکر سیاسی ایشان بود. اینکه من میگویم دیگران ذوق ایشان را نداشتند، دقیقا به همین جهت است.
آنطوری که نقل کردهاند، گویا حضرتعالی خاطرهای نیز از برخورد امام موسی صدر با سفیر آمریکا در بیروت دارید؟
استاد: بله! سفیر آمریکا آمده بود به مجلس اعلای اسلامی شیعه؛ با آقای صدر ملاقات کرده بود. من از ایشان پرسیدم که سفیر آمریکا چکار داشت؟ آقا موسی هم تعریف کرد که قطعهای باقی مانده از کاسه چدنی یک بمب روی میزش بود. سفیر آمریکا که به دیدن ایشان آمده بود، به این کاسه بمب اشاره کرده و به شوخی گفته بود: این را پسر عموهایتان فرستادهاند! آقا موسی هم فوری جواب داده بود: «از طرف شما هدیه آوردهاند»! سفیر خیلی پکر شده بود.
ظاهرا همین سفیر آمریکا در یکی از گزارشهای خود به وزارت خارجه آمریکا، آقای صدر را یکی از باهوشترین شخصیتهایی خوانده است که تا آن زمان ملاقات نموده است!
استاد: واقعا هم همینطور است! آقا موسی از نظر هوش و ذکاوت غوغا بود. منتها فقط با هوش نبود؛ در کنار آن لطیف هم بود. ببینیدآقا! مرحوم آقای بهشتی هم از نظر با هوشی غوغا بود. او هم نابغه بود در مسائل. منتها لطافت آقا موسی بیشتر بود. بالاخره خلقتها متفاوت هستند. یادم هست که در آن سفر ۷۰۰ لیره از ایشان قرض کردم تا برای کتابخانه اینجا کتاب بخرم. الان کتابخانه بزرگی در مدرسه امام عصر (عج) بوجود آوردهایم. ایشان به مکتبه المدرسه تلفن زد و سفارش کرد که به آقای محلاتی تخفیف دهید! گفت که ایشان نمیخواهد تجارت کند! به شوخی به آقا موسی گفتم: حالا اگر من به ایران برگشتم و پولت را بر نگرداندم، چه میشود؟ آقا موسی جواب داد: طوری نمیشود، فقط متاثر میشوم! آقا موسی حقیقتا خیلی لطیف بود.
حضرتعالی کلا چند بار به لبنان تشریف بردید؟
استاد: من کلا چهار بار به لبنان رفتم. یادم هست که در یکی از این سفرها در دمشق بودم و در منزل مرحوم شیخ نصرالله خلخالی استراحت میکردم. بیدار که شدم، دیدم آقا موسی و محافظش به نام منیر که مرد خوبی بود، بالای سرم هستند. با اصرار مرا به بیروت برد. مدتی باز در آنجا با هم بودیم.
ظاهرا سفرهای حضرتعالی به لبنان غالبا بعد از ایام حج بودند؟
استاد: بله! این سفرها نوعا بعد از سفر حج بودند. باز یادم هست که در بیروت میدانی بود به نام ساحه الریاض؛ از آنجا با اتومبیل به صور میرفتند. چون شرائط قدری نظامی بود، برگه اجازه میخواستند. عربها به این برگهها میگفتند تسریح؛ از ما نخواستند. با خانم و بچه به صور رفتیم. درب منزل آقا موسی را زدم. دیدم که گفت من هو؟ گفتم وای، اینجا هم که باز همه چیز عربی است! آقا موسی که فهمیده بود من هستم، بسیار خوشحال شد و فریاد زد: محلاتی! در آنجا نیز چند روزی میهمان ایشان بودیم. خانم و فرزندان ایشان ظاهرا به ایران تشریف برده بودند و آقا موسی تنها بود. کاظم آقا فرزند مرحوم حاجآقا رضا (ره) نیز آنجا بود که به اتفاق ایشان به دیدن «غار جعیتات» رفتیم. حقیقتا یکی از نقاط نورانی زندگانی من زیارت و دوستی با آقا موسی بود. هیچگاه یادم نمیرود؛ در آخرین سفری که پیش ایشان بودم، وقتی که با آسانسور بالا میرفتیم، ایشان گفتند: محلاتی، آیا ما دوباره همدیگر را میبینیم؟
نقل کردهاند که ظاهرا در جلسهای که حضرتعالی نیز حضور داشتهاید، آقای صدر برخی روحانیون را به جهت عدم جدیت در رسیدگی به امور مردم ملامت کرده بودند! اگر امکان دارد، این قضیه را برایمان شرح دهید؟
استاد: داستان از این قرار بود: جلسهای بود که آقای شیخ عبدالامیر قبلان، برادر خانم ایشان و دو یا سه روحانی دیگر نیز حضور داشتند. آن زمان مخالفان آقا موسی شروع کرده بودند و حرفهایی علیه ایشان میزدند. برخی آقایان و خصوصا آخوندهای مقدس قدری حسادت داشتند. خداوند انشاءالله حفظشان کند. آقا موسی و یکی از روحانیون که از ده به شهر هجرت کرده بود، با هم صحبت میکردند. آقا موسی از ایشان پرسید: آقا! شما چند وقت است که به بیروت آمدهاید؟ آن آقا گفت حدود یک سال است. او برای خود خانهای خرید بود، ماشینی تهیه کرده بود و.... آقا موسی پرسید، در این مدت چند بار برای احوالپرسی به ده خود سر زدهای؟ آن آقا جواب داد: متاسفانه توفیقی نبوده است و از این حرفها! آن وقت آقا موسی گفت: من در یک سال گذشته بیش از ۹۰ دفعه به ده شما سرکشی کردهام؛ مردم را در میدان ده جمع و برایشان سخنرانی کردهام؛ در حد توان برای رفع مشکلاتشان تلاش کردهام؛ اگر میبینی که محبت مردم زیاد است، عکسالعمل همان سرکشیها و محبتها است! آقا موسی واقعا خیلی برای مردم زحمت میکشید.
ظاهرا ایشان خیلی متحرک و به قول امروزیها با انرژی بودند؟
استاد: بله، خیلی متحرک بود؛ اما تنها این نبود؛ عاقل هم بود. ما آدمهای متحرک زیاد داریم؛ اما خیلیهایشان عاقل نیستند! آقا موسی عاقل بود و تمامی کارها را از روی حساب و برنامه انجام میداد؛ به همین دلیل هم نتیجه میگرفت. شما الان کدام آخوند را سراغ دارید که برود در کلیسا سخنرانی کند؟ ولی ایشان این کار را میکرد؛ چند بار خود من حضور داشتم؛ میرفت و در کلیسا سخنرانی میکرد. به گونهای بود که آن کشیش میگفت: ما هر کاری بکنیم، آقا موسی در ظرف چند ساعت خراب کرده و از نو بنیان میگذارد. با همه اقشار مردم رفیق بود. حتی با سفرا و وزرا! با همه! طوری بود که در هر جلسهای شرکت میکرد، برهمه تفوق داشت. مثلا در هر جلسهای که با روسای جمهور و سران کشورهای عربی مینشست، بر آنها تفوق داشت. یعنی همه اینها تحتالشعاع آقا موسی بودند. اگر با رئیس جمهور آمریکا هم مینشست، بر او تفوق داشت. خیلی شخصیت قوی و برازندهای داشت.
خاطرات شما خیلی شیرین هستند. اگر امکان دارد، باز هم از خاطرات لبنان برای ما تعریف بفرمایید:
استاد: بله! خاطره دیگری یادم میآید که مربوط به دمشق است. در آن ایامی که آنجا بودم، تلویزیون سوریه برنامهای پخش کرد که در آن حافظ اسد و تعدادی از سران عرب صحبت کردند. آخر از همه آقا موسی صحبت کرد. از تمام اینها جالبتر صحبت کرد. بعد خودش قضیه دیگری را تعریف کرد. میگفت در ماه رمضان هر شبی یک تکه دعا از رادیو پخش میکردند. بخشی از برنامه سحر با آقا موسی بود که مقداری از دعای ابوحمزه حضرت سجاد (ع) را شرح میداد. میگفت از شبی که این دعا را گذاشتیم، نامههای فراوانی آمد. همه خواهان آن بودند که فقط این مباحث مطرح و مباحث دیگر تعطیل شوند! اصحاب رادیو هم ناراحت بودند که ما نمیتوانیم تنها مباحث مربوط به امام چهارم شیعیان (ع) را پخش کنیم و به موارد دیگر بیاعتنا باشیم!
ظاهرا آقای صدر در سفرهای ایران به شیراز نیز آمده بودند؟
استاد: بله! ایشان دو سال بعد از هجرت به لبنان سفری به ایران آمد و مدتی میهمان من در شیراز بود. اینجا سه شب در مسجد حضرت ولی عصر (عج) منبر رفت. جمعیت فوق العادهای بود. ساواک اول گفته بود ایشان حق ندارد در مسجد شما منبر برود! اما بعد قضیه حل گردید. سخنرانی خیلی جالبی بود. یادم هست که آقا موسی سخن خودش را اینطور شروع کرد: «هر سربازی که از جبهه باز میگردد، باید به مردم گزارش بدهد که چه کرده است»؛ بعد وضعیت اسفبار لبنان را بیان کرد و مقداری از فعالیتهای خود را شرح داد. خدا میداند که ایشان چقدر در آنجا زحمت کشید. واقعا ناپدید شدن ایشان یک ضایعه بود؛ واقعا ضایعه بود...
آیا متن سخنرانی ایشان اکنون موجود است؟
استاد: خیر! متاسفانه آن زمان سخنرانیها ضبط نمیگردید.
آن طوری که نقل کردهاند، ظاهرا در آن سخنرانی بر روی تاسیس جمعیتهای خیریهای مانند جمعیت خیریه «البر و الاحسان» جهت مناطق محروم تاکید «داشتهاند»؟
استاد: همینطور است. آقا موسی شرح مفصلی از فعالیتهای جمعیت خیریه «البر و الاحسان» ارائه کرد و از آنجا خیریه اسلامی شیراز نیز راه افتاد.
آیا فعالیتهای این خیریه هنوز هم ادامه دارد؟
استاد: بله! ادامه دارد و فعالیتهایش بسیار چشمگیر و گسترده شده است.
آیا آقای صدر در همه سفرهای ایران به شیراز میآمدند؟
استاد: غیر از یک سفر، در همه سفرها به شیراز آمدند و میهمان من بودند.
از برخی سخنرانیهای آقای صدر چنین برمیآید که ایشان برای بازسازی قبور مطهر ائمه بقیع تلاشهایی کردهاند. آیا حضرتعالی در این باره اطلاعاتی دارید؟
استاد: بله، همینطور است. آقا موسی به ملک فیصل فشارهای زیادی آورده بود تا برای قبور ائمه طرحی پیاده کند. البته نه اینکه گنبد و بارگاه بسازد؛ بلکه طرحی اجرا گردد که آبرومندانه باشد. میگفت نفرین کن تا خداوند این آدم کور، یعنی بنباز را بکشد و من بتوانم کاری انجام دهم. این را خود ایشان به من گفت!
آیا در مدت دو دههای که آقای صدر در لبنان بودند، نامههایی هم بین حضرتعالی و ایشان رد و بدل شده است؟
استاد: بله! نامههای فراوانی بین ما رد و بدل شده است. اتفاقا آقا موسی خیلی هم خوشخط بود. یادم هست که در یکی از نامههایش نوشته بود: شیخنا! با پدرت معاصر هستید یا تابع؟ نشان آقا که دادم، خیلی خندیدند. پرسیدند چه جوابی دادید؟ گفتم بالاخره یک چیزی در جواب نوشتم!
رابطه با امام خمینی و انقلاب اسلامی ایران
در این سالهای اخیر، برخی در روابط امام موسی صدر با حضرت امام و انقلاب اسلامی ایران شبهاتی را ایجاد کردهاند! مثلا گفتهاند که رابطه ایشان و حضرت امام گرم نبود یا اینکه.....
استاد: ابدا اینطور نیست؛ ابدا اینطور نیست. بگذارید برایتان خاطرهای تعریف کنم که خود شاهد آن بودم. یکی از نامههای آقا موسی به امام را من خودم خدمت امام بردم. در یکی از سفرهای حج برای رمی جمره رفته بودم که دیدم ماشینی پشت سرم بوق میزند! یک دادی زدم که چکار میکنید؟ دیدم دستی از پنجره بیرون آمد و گفت: داد نزن؛ شلوغ نکن و بیا بالا! آقا موسی بود...
این سفر مربوط به چه سالی است؟
استاد: درست یادم نیست؛ سفر سوم یا چهارم من به حج بود. به هر حال خیلی خوشحال شدم. سوار شدم. وگفتم: آقا موسی! تو کجا و اینجا کجا! دیگر با هم بودیم. آقا موسی در آن سفر میهمان ملک فیصل بود و عدهای هم همراهش بودند. یادم هست که یکی از همراهان ایشان، مرحوم صبوری قمی بود که بعدها فوت گردید! وقتی میخواستم از حج برگردم، گفت یک نامهای مینویسم تا خدمت آقای خمینی بدهید! یک لبنانی برای حاجتی ۱۰۰هزار لیره نذر کرده است تا خدمت امام بدهد. اکنون حاجت برآورده شده است. نامه آقا موسی به امام اینطور شروع شده بود: «استادا! بزرگوارا! گرامیا»! بعد از دستبوسی و اظهار ارادت، شرح ماوقع را نوشته و گفته بود: «حاجت برآورده شده است. اگر از این مبلغ ۵۰ هزارلیرهاش را بگذارید، من برای خیریه اینجا لازم دارم»! من نامه را آوردم و خدمت امام دادم. امام از من پرسید حالش چطور بود؟ گفتم الحمدلله خوب بود! امام با تقاضای آقا موسی موافقت کردند. چون بعدا تلفنی از آقا موسی پرسیدم که آیا ۵۰ هزار لیره رسید؟ و او گفت بله، «برکات نازل گردید»!
رابطه آقای صدر با مبارزان و انقلابیون ایرانی که در خارج از کشور فعالیت داشتند، چگونه بود؟
استاد: یادم هست که آقا موسی در دمشق دفتری داشت. دفتر خوبی بود و من هم به آنجا رفته بودم. اکثر فراریان ایران آنجا پذیرایی میشدند. بخصوص یادم هست که این پسر آقای منتظری که کشته شد، یعنی محمد منتظری، آنجا زیاد میآمد. تمام مدیریت و کارهای آنجا با دکتر چمران بود. در آن دفتر از همه این افراد پذیرایی میکردند!
اگر آقای صدر بعد از انقلاب حضور میداشت، به نظر حضرتعالی چه جایگاهی در انقلاب مییافت؟
استاد: آقا موسی جامعترین ملایی بود که اگر مانده بود، یقینا در انقلاب ما خیلی تحول ایجاد میکرد. آقا موسی حقیقتا یک دنیایی بود؛ با روحانیون دیگر خیلی فاصله داشت؛ خیلی بزرگوار بود. فقدان ایشان یک ضایعه جبران ناپذیری برای عالم تشیع بود. البته مرحوم دکتر بهشتی هم همینطور بود. اگر اینها مانده بودند، یقینا خیلی به نفع انقلاب و اسلام میبود.
سرنوشت
آخرین جمعبندی حضرتعالی از سرنوشت امام صدر چه است؟
استاد: پس بگذارید تا داستانی که در مورد شهادتش شنیدهام، برایتان تعریف کنم...
گویا حضرتعالی هم متقاعد شدهاید که ایشان به شهادت رسیدهاند؟
استاد: بله، یقین دارم! من مدتی بعد از پیروزی انقلاب به آمریکا رفتم. دانشگاه پرینستون دعوت کرده بود تا چند سخنرانی تحت عنوان «عدالت در نظام شیعه» در آنجا ایراد کنم. سخنرانیهای خوبی بود؛ ۹۰ نفر از علما آنجا شرکت کرده بودند. میخواستم از آنجا به عمره مشرف شوم که یک سکته قلبی شدیدی عارض گردید. در بیمارستان شهری به نام «گالی پلیس» بستری شدم. دکتر معالجم توصیه کرد که بمانم. چون حملات دیگری به دنبال حمله قبلی خواهند آمد. به این ترتیب بود که من ماه رمضان را در آمریکا ماندم. خوب، طبعا آنجا نماز جماعت و سخنرانیهایی بر پا کردم. یک نفر آمریکایی که به دست آقا موسی مسلمان و شیعه شده بود، به دیدن بنده آمد. آقای نصرت الله امینی نیز که همسایه ما بود، به همراه او آمده بود. این آقا مرا در منزل آقا موسی دیده بود. خدا میداند که به یاد آنجا گریه کرد! آن وقت داستان گرفتاری آقا موسی را تعریف نمود. گفت که قذافی از ایشان دعوت کرده بود و دو نفر دیگر نیز همراه آقا موسی بودند. یکی از آنان آقای شیخ محمد یعقوب بود و دیگری آقای عباس بدرالدین. آنجا بحثی بین آقا موسی و قذافی در میگیرد. قذافی میگوید آنطور که من تحقیق کردهام، مسلمانان در قرآن اختلافی ندارند؛ آنچه اختلاف است، مربوط به سنت است. شما شیعهها سنتتان از ائمه هدی است؛ ما هم سنتمان را از پیامبر داریم. بیایید این سنت را رها کنیم و قرآن مجید را ملاک قرار دهیم؛ به این ترتیب عامل اختلاف رفع میگردد! آقا موسی میگوید، نود در صد احکام ما از سنت است و چنین حرفی معنا ندارد... بحث در میگیرد و جو متشنج میشود... آقا موسی و همراهانش از جلسه خارج میگردند که بروند. افسر نگهبان بدبخت و نافهم اشاره میکند که آیا اینها را برگردانم یا اینکه برنامه دیگری است؟ قذافی با اشاره میگوید بگذار بروند. افسر تصور میکند که قذافی میگوید، اینها را بزن و خلاصشان کن! به همین جهت از پشت سر هر سه را با مسلسل میزند و آنها همانجا به زمین میافتند. بعد آن آقا مجلهای را به من نشان داد که قذافی در دمشق سخنرانی کرده است. یعنی یک سمیناری بود که قذافی در آن شرکت و سخنرانی کرده بود. قذافی در آنجا خطاب به عدهای میگوید: «ما لکم تبکون علی موسی الصدر و امثاله؟ فانه رجل جاسوس من شاه و رجل غیر متدین»! امثال او، هزاران نفر در شبانهروز میمیرند! چرا برای او گریه میکنید؟ خوب، این حکایت میکند که خود قذافی معتقد بوده که آقا موسی از بین رفته است. این قضایا را آن آمریکایی شیعه شده تعریف میکرد. یادم هست که مرحوم چمران نیز به شیراز آمده بود. به دیدن من آمد و او را زیارت کردم. در آن جلسه خیلی به یاد آقا موسی گریست.
همانطور که اشاره فرمودید، برخی قراین موجود، امید به حیات آن بزرگوار را کمرنگ کردهاند! اگر چه تاکنون هیچ کدام آنها، به عنوان یک خبر قطعی از سوی نهادهای معتبر خبری و سیاسی جهان پذیرفته نشدهاند! یعنی حتی امروز هم بعد از گذشت دو دهه، مراکز خبری جهان از ابهام حاکم بر مسأله و عدم فطعیتها سخن میگویند! چیزی که در این بین برای ما جالب است، صرفنظر از برخی اخبار مثبت که هر از چند گاهی میرسند، اظهار نظر برخی از بزرگان اهل معنی و عرفان است! آیا میتوان از کنار چنین اظهار نظرهایی به راحتی گذشت؟
استاد: بستگی دارد!
مثلا اگر شخصیتی همانند آقای احمدی میانجی خواب دیده باشند!
استاد: من به آقای احمدی میانجی عقیده دارم.
آنطوری که خود ایشان نقل فرمودند، ظاهرا حدود ۴ الی ۵ سال پیش در عالم خواب دیده بودند که آقای صدر زنده هستند! جناب آقای سبحانی نیز تقریبا در همان زمان چنین خوابی را دیده بودند! هر دو این بزرگواران آن را به فال نیک گرفته بودند که آقای صدر انشاالله زنده هستند! البته هدف این نیست که حیات آقای صدر اثبات گردد! سوال این است که آیا میتوان با استناد به اینگونه مکاشفات، حداقل از خاموش شدن آن شعله امید جلوگیری نمود؟
استاد: عرض کنم که یک آقایی هم در مشهد هست که اهل علوم غریبه است. او هم میگوید که آقا موسی هنوز زنده است! منتها من چنین عقیدهای ندارم! به نظر من اگر آقا موسی زنده بود، نمیشد که این همه سال از ایشان بیخبر باشیم! البته همانطور که گفتم، عقیده من این است که قذافی نمیخواسته است آقا موسی را از بین ببرد. آن افسر نگبهان او را در مقابل عمل انجام شدهای قرار داد!
خسته نباشید حاجآقا! شما را خیلی خسته کردیم! از اینکه وقت خود را در اختیار ما قرار دادید مجددا تشکر میکنیم و برای حضرت عالی آرزوی سلامتی و طول عمر داریم!
استاد: من هم از شما تشکر میکنم و برایتان آرزوی موفقیت دارم!