ما به آقای صدر خیلی امید داشتیم. ایشان انسان بسیار روشن و با سعه صدری بودند. معمولاً کسانی که کارهای بزرگی انجام میدهند باید هم سعه صدر داشته باشند و کسانی که ضیق قلب دارند نمیتوانند کاری از پیش ببرند.
… علت آنکه آقای صدر به لیبی رفتند این بود که از ایشان برای شرکت در جشن انقلاب لیبی دعوت شده بود. ایشان باتوجه به اختلافاتشان با قذافی، در رفتن به لیبی تردید داشتند. با یکی دوتن از سران کشورهای مسلمان مشورت کردند. از قراری که بنده اطلاع پیداکردم، حافظ اسد به ایشان گفته بود که نروند. اما رئیسجمهور وقت الجزایر اظهار داشته بودند که من ترتیبی دادهام که مسئلهای پیش نیاید و آقای قذافی الآن با همه صداقتش! منتظرشماست. ایشان سرانجام هم با تردید به این سفر رفتند، چرا که شقاوت قذافی برایش روشن بود و کارهای خشن سیاسی او را در لبنان میشناخت.
البته اختلاف این دوتن صرفاً اختلاف مذهبی نبود. قذافی منکر جاودانگی قرآن بود؛ قرآنی که ما میپذیریم. او میگفت که قرآن مربوط به زمان خودش است و احکام اسلامی هم مربوط به زمان خودش… اینها امروزه مشکل ما را حل نمیکنند واکنون من هستم که ولیامر هستم وباید قوانین اسلامی را وضع کنم. درهمین خصوص دوسه کتاب نیز نوشته است یا برایش نوشتهاند. برای مثال میگوید که تمامی آیات قرآنکه با کلمه «قل» شروع میشود باید حذف شوند، چراکه اینها خطاب به حضرت رسول است و ما مخاطب آن نیستیم. آقای صدر هم در یک جلسه به او گفته بودند که اگر تو بخواهی منکر احکام اسلام و قرآن بشوی به این معنی است که ازنظر ولادت هم به مشکل برمیخوری! این جمله خیلی به قذافی برخورده بود. بنده معتقد هستم که اینگونه مسائل همه جنبی است و شاید هم هیچگونه مسئله شخصی یا خصوصی دربین نبوده است. قذافی درواقع دستوری را اجرا کرده بود. درحقیقت او بهترین کسی بود که میتوانست این کار را انجام دهد.
من اعتقاد ندارم که آقای صدر شهید شده است. البته روشننمودن حقیقت امر بسیارمشکل است. آن چیزی که به ذهن من میآید آن است که قذافی آقای صدر را که عازم خارج بوده است، از فرودگاه و قبل ازاینکه سوار هواپیما بشود، ربوده و به هرجایی که قراربوده منتقل کرده است. هر بلایی که سرآقای صدر آمده، بعدازاین تاریخ است. به اعتقاد من آقای صدر کسی نبودند که براحتی او را بکشند.
کسانی که ایشان را میشناسند و میدانند که او کسی بود که میتوانست یک مملکت آشوبزده را آرام کند و همچنین یک کشور آرام را به انقلاب بکشاند. مرحوم آقا سیدحیدرصدر، پدر آیتالله شهید آقاسیدمحمدباقرصدر را علما و اهل فن میشناسند که در نبوغ شهره آفاق بود. میگویند آقای صدر از نظر هوش، استعداد و نبوغ، شباهت خاصی به این عموی بزرگوار خود داشتند و ازهمین سنخ بودند. کسی را که ازنظر علمی آن چنان باشد و ازنظربرخورد بدینگونه، به تمام کشورها رفت و آمد و با سران ممالک تماس داشته باشد، به این آسانی ازبین نمیبرند.
یادم میآید که در سفر حج سال ۵۵-۵۴ که به مکه رفته بودم، ایشان هم به عنوان میهمان دولت عربستان سعودی تشریف آورده بودند. در زمان ورود به عربستان، در فرودگاه از ایشان استقبال شد و با اسکورت به محل اقامتشان هدایت شدند. درآن سفر کنگرهای اسلامی تشکیل شده بود که تمامی سران کشورهای اسلامی در آن شرکت داشتند. بعدازآنکه ملک خالد به عنوان میزبان سخنرانی نمود، علیرغم اینکه سفر کنگرهای اسلامی تشکیل شده بود که تمامی سران کشورهای اسلامی در آن شرکت داشتند. بعدازآنکه ملک خالد به عنوان میزبان سخنرانی نمود، علیرغم اینکه تمامی سران اسلامی حاضر بودند، دومین سخنران آقای صدر بودند.
به نظر بنده قذافی مأمور بود که ایشان را از صحنه سیاست لبنان خارج نماید، چراکه تا زمانی که ایشان در آن صحنه حضور داشت، اسرائیل نمیتوانست هرکاری را که دوست دارد عملی سازد. یادمان هست که همان زمان اسرائیل حملهای کرده و برخی نقاط را اشغال نموده بود. آقای صدر بدون اینکه هیچگونه خونی ریخته شود با همین رفت و آمدهای سیاسی مسئله را حل کرد واسرائیلیها را بیرون کرد. آنها یکی دوسال قبل از ربودهشدن آقای صدر فهمیده بودند که با وجود ایشان نمیتوانند در لبنان به اهداف خود برسند. درواقع لبنان به سان بچه یتیمی بود که بعداز آقای صدر هر بلایی را خواستند بر سرش آوردند.
من معتقدم کسانی که سیاستهای استعماری دنیا را تنظیم میکنند، قطعاً به این مسئله رسیدهاند که نباید یک شخصیت مؤثر از هرجهت را اینطور حرام کنند. بالاخره کشتن کاری ندارد، ولی اگر روزی روزگاری مثلاً تصمیم بگیرند لبنان را طور دیگری بکنند، آن کسی که میتواند این کار را بکند این آقاست. اگر مثلاً تصمیم بگیرند که شیعیان موفقتر باشند کسی که میتواند این کار را بکند و تمام این گروهها را دور هم جمع کند، این مرد است. در لبنان نه تنها شیعیان به دنبال ایشان بودند بلکه سایر مسلمانان وحتی مسیحیان نیز مرید ایشان بودند. آقای صدر خیلی محبوب و مورد احترام بود واگر کسی یک بار در خیابانها و کوچههای لبنان قدم میزد این امر را درمییافت.
به نظرمن کسانی که خود را آلوده این مسئله کردند میدانستند که آقای صدر چقدر میتواند مؤثر باشد. ازطرفی مخفی نگهداشتن یک نفر برای آنها کار سختی نیست. من اگر بخواهم کسی را مخفی کنم، حداکثر دوسه روز تا ۱۰ روز میتوانم دراین کار موفق باشم. ولی این کار برای یک کشور بزرگ و پلیسی مانند کشور قذافی بسیارساده است. خیلی راحت میتوانند دربیابان جایی را با چند مأمور بگمارند و ازنظر هزینه و خرج هم مشکلی ندارند. بنابراین به نظر میآید کسانی که به او این دستور را دادهاند، راضی نبودهاند که ایشان از بین برود. ضمناینکه دراین سالیان گذشته موارد زیادی داشتهایم که اشخاصی آمدهاند و اطلاعاتی آوردهاند.
آخرین اطلاعی که من شخصاً دارم، مربوط به عید سال ۷۲ است. دوستی دارم که مدتهای مدیدی است در انگلستان سکونت دارد. او با یکی از اطبای بسیار حاذق ساکن در یکی از کشورهای اروپایی دوستی و مراوده داشت که چندسال پیش او را برای معاینه آقای صدر به لیبی برده بودند. دوست من عید سال ۷۲ با من تماس گرفت و ضمن تبریک عید، خبرداد که یک ماه قبل از عید، آن طبیب را مجدداً برای معاینه و درمان آقای صدر که کسالت مختصری داشت برده بودند. آن طبیب آقای صدر را دیده و معالجه کرده بود و میگفت حالش خوب شده و دیگر هیچ ناراحتی نداشت. من از دوستم پرسیدم که تو چند درصد به این مطلب اعتمادداری و آیا احتمال اشتباه نمیدهی؟ و او در پاسخ گفت که من در صحّت این واقعه تردیدی ندارم و دلیلی ندارد که آن طبیب خلاف گفته باشد.
ازطرفی ما فکر میکنیم که آن کسانی که مباشر این عمل بودهاند، اگر ایشان را از بین برده باشند باید این امر را افشا میکردند. برایاینکه درتمامی این سالها ما شاهد بودهایم که لیبی و دارودسته سفارت و سفیر آنها و تمامی اعضایشان دائماً موردحمله قرارمیگیرند و در تمام مراسم و مجالس مورد اهانت قرارمیگیرند. اگر قذافی ایشان را از بین برده بود، به یک صورتی افشا میکرد، چرا که بینابین نگاهداشتن قضیه موجب میگردد تا لبنانیها امید خود را قطع نکنند و دائماً مشکل ایجاد کنند. اگر آنها میدیدند که مثلاً جسد آقای صدر در فلان ساحل پیداشده و شهادت او را باور میکردند، دیگر مسئله تمام میشد.
آقای صدر موقعیت بسیار ممتازی داشت و قطعاً به نفع طراحان این قضیه بود که امید مردم از ایشان قطع شود. مرگ یک بار و شیون یک بار! به ایران نگاه نکنید که همه ساله ما ساکت نشستهایم! در لبنان برای بازگشت ایشان ساعتشماری میکنند!
آقای صدر مرد بسیار ممتازی بود. اگر ایشان به اهدافش نزدیک میشد، شاید کشورهای اسلامی دیگر این مرز بسته را نداشتند و با یکدیگرمتحد میشدند. این مرد جاذبه بسیار نیرومندی داشتند به طوری که میتوانست با اینجاذبه به راحتی عقاید خود را به دیگران تحمیل نماید. اگر اینجاذبه فوقالعاده را با آن حسن نیت و خلوص و آن دید وسیع سیاسی و جهانی تلفیق کنیم، نتیجه بسیار عجیبی بدست میآید.
ما به آقای صدر خیلی امید داشتیم. ایشان انسان بسیار روشن و با سعه صدری بودند. معمولاً کسانی که کارهای بزرگی انجام میدهند باید هم سعه صدر داشته باشند و کسانی که ضیق قلب دارند نمیتوانند کاری از پیش ببرند. آقای صدر شمعی بود که در تاریکی میسوخت به همه روشنایی و امید میداد. آقای صدر کسی بود که میتوانست به خصومتهای میان سران کشورهای اسلامی التیام ببخشد. این مرد این توان را داشت که تمامی دشمنان و متخاصمین را با یکدیگر آشتی دهد و یک همبستگی اسلامی را پدید آورد. کسانی که این کار را کردند، آینده ناخوشایندی برای خود پیشبینی میکردند و برای همین دست به این عمل زدند.
یکی از بزرگواریهای آقای صدر مربوط به مرحوم دکتر شریعتی است. من در سال ۵۶ سفری تحقیقاتی به کشور مصر داشتم. ازطرف دانشگاه مأمور بودم تا از امکانات دانشگاهی آنجا بازدید به عمل آورم. در بازگشت به ایران به لبنان رفتم و خدمت آقای صدر رسیدم. این قضیه درست بعد از فوت مرحوم شریعتی بود. همانطور که میدانید جسد ایشان در سوریه با احترام زیاد تشییع و دفن شده بود. این مسئله به محافل ولایی ایران و قم و تهران بسیار برخورده بود که چرا باید آقای صدر در تکریم شخصی که به اصطلاح این انحرافات اخلاقی را نسبت به ولایت داشته است، چنین مراسمی به پا کند حقیقت آن است که دراصل من برای این، سفرم را به لبنان کشاندم که درمورد این مسئله با آقای صدر مذاکره نمایم. روز تاسوعا و یا عاشورا بود. همراه آقای صدر به مدرسهای از شیعیان رفته بودیم که در آنجا مراسم عزاداری برپا بود. چندنفر سخنرانی کردند.
یادم هست که آن روز یاسرعرفات هم آمده بود. به ایشان گفتم که در ایران بسیار از شما گلهمند هستند و بسیاری از دوستان نزدیکتان هم اعتراض دارند که چرا شما اینگونه عمل کردهاید؟ آقای صدر در جواب گفتند که وقتی مرحوم دکترشریعتی فوت کرد، هیچکدام از رهبران روحانی اقدامی نکردند و حتی پیام تسلیتی برای پدر پیرشان (مرحوم استاد محمدتقی شریعتی) نیز ارسال نگردید. من دیدم که پیرامون این مرد را جوانان مسلمان و انقلابی و تحصیلکرده که با اسلام رابطه جدید برقرارکرده بودند، فراگرفتند و این نوع رفتار برای چنین نیروهای جوانی که درحقیقت با الهام از دکترشریعتی فعالیت میکردند، قابل هضم نیست و نزدیک است که این نیروهای جوان عکسالعملهای ناخوشایندی را نسبت به روحانیت نشان دهند. این وضعیت برای من قابل قبول نبود. ایشان میگفتند که من میدانستم که در این قضیه فحش خواهم خورد، اما خودم را فدا کردم تا روحانیت زیر سؤال نرود و این بچهها که کم هم نبودند، پایگاه روحانی خود را ازدست ندهند.
مهرماه ۱۳۷۲