این هفته سالگرد مفقودشدن امام موسی صدر رهبر عالیقدر شیعیان لبنان است. دوسال پیش درچنین روزهایی امام موسی صدر به لیبی دعوت شد و پنج روز در لیبی اقامت گزدید و روز ششم همراه شیخ محمد یعقوب و عباس بدرالدین از دوستان و نزدیکانش ربوده شد.
دوسال میگذرد که از سرنوشت این مرد بزرگ خبری در دست نیست. به همین مناسبت این هفته را به امام موسی صدر و شیعیان لبنان تخصیص دادهایم و سخن ما درباره حرکت محرومان شیعه لبنان و مبارزات انقلابی امام موسی صدر است. این مطلب از سه جنبه برای ما مهم است، یکی آنکه مربوط به جنوب لبنان است و جنوب لبنان هماکنون مورد حمله و هجوم اسرائیل قرارگرفته است و در روزنامهها میخوانید که همه شب و همه روز اسرائیل با آتشبار و بمبافکنهای خود این سرزمین را درهم میکوبد، بیگناهان را میکشد و خانههای آنها را خراب میکند و بینوایان شیعه را وادار به مهاجرت مینماید. مختصر بگویم که از ۴۰۰ هزارنفر مردم جنوب لبنان، ۳۰۰ هزار نفر آن آواره هستند و خانه و کاشانه آنها زیر بمبارانهای اسرائیل نابود شده است.
عده زیادی از آنها جان خود یا عزیزانشان را از دست دادهاند. بنابراین مردم به شهرهای دوردست، به بعلبک، بیروت و صیدا گریختهاند، و درکنار مسجدها، حسینیهها، مدرسهها یا بعضی اوقات در خرابهها زندگی میکنند. تصور کنید کسانی را که در خلال پنج، شش سال جنگ داخلی لبنان، بدون کار و کسب، بدون زراعت و یا صنعت و تجارت بادست خالی زندگی کردهاند، و این خود یکی از دلایل بزرگی است که احزاب چپ و راست در لبنان قادر شوند که این مردم محروم و فقیر را با پول بخرند. دولت کثیف عراق، صدام سفاک، ماهانه پانزده میلیون دلار در لبنان خرج میکند و عده زیادی را با پول و اسلحه میخرد.
جوانی که سالهاست کارنکرده و خانوادهاش گرسنه هستند و کار و کسبی هم برایش وجودندارد، براحتی قابل خریدن است. او حتی اگر به بیروت برود میبیند که نیمی از بیروت ویران است و خود بیروتیان کار و کسبی ندارند. بنابراین شیعه جنوب لبنان هنگامی که وار بیروت میشود مسلماً نمیتواند کاری پیدا بکند. بنابراین او طعمه مناسبی میشود که خود را به احزاب چپ بفروشد. پس اگر دین و ایمان صحیحی نداشته باشد خود را به دشمن میفروشد تا لقمه نانی به دست آورد.
در بزرگترین منطقه شیعهنشین بیروت به نام نبعه که چندسال پیش به دست مسیحیان سقوط کرد و آنها این شهر را به خاک و خون کشاندند و همه خانههایش را آتش زدند و بکلی نابود کردند، روزگاری ۲۷۰ هزار شیعه زندگی میکرد. شیعیان بدبختی که از بعلبک و جنوب برای کار به بیروت پناهنده شده بودند و بیشتر در کارخانههای مسیحیان کارگری میکردند. هنگامی که جنگ شروع شد و این منطقه شیعهنشین توسط مسیحیان محاصره شد، وضعیت این مردم فقیر و بدبخت به جایی رسید که گاهبهگاه دختران جوان خود را به خاطر یک لقمه نان به احزاب چپ میفروختند. مزدوران کثیف عراق و احزاب دیگر با یک کیسه آرد یا خرما یا مقداری پول قادر بودند که دختران فقیر و درمانده شیعه را خریداری کنند. چنین وضع فلاکتباری در لبنان جریان داشته و دارد.
درهرحال از سرزمینی صحبت میکنیم که چنین مصیبت و فاجعهای برآن گذشته و میگذرد و درچنین فقر و فلاکتی زندگی میکند. جنگ داخلی لبنان بیش از شش سال است که ادامه دارد. بیشتر تلفات جنگ و ناراحتیهای آن بر شیعیان وارد شده است و درمنطقه شیعیان میگذرد. بخصوص جنوب لبنان درتاریخ تشیع شهرتی بسزا دارد. نام این منطقه جبل عامل است که آن را همگان شنیدهاید. مقدسترین پایگاه تشیع در عالم، جبل عامل است. اولین مرکز جوشان تشیع در عالم این منطقه است. نخستین بار اباذر غفاری اسلام را به جبل عامل برد و مهر و محبت آلبیت را در دل مسلمانان این منطقه به ودیعه گذاشت و از همان روزگار نخستین، بزرگترین دانشمندان و نویسندگان شیعه دراین مرکز و در این محل نشو و نما یافتند که مهمترین آنها شهید اول و شهید ثانی از نواب امام زمان (عج) شهرت جهانی دارند. جبل عامل مرکزی برای بزرگترین دانشمندان عالم تشیع بوده است.
کشور ما شیعه است، اما ریشه تشیع درجبل عامل است. یعنی اگر خدای ناکرده ریشه جبل عامل را قطع کنند، به مثابه آن است که ریشه تشیع را از عالم قطع کردهاند. حکومت ایران شیعه است و مردمش از زمان صفویه شیعه شدهاند، ولی مرکز تاریخی تشیع در عالم جبل عامل است. و این جبل عامل همانند قدس و فلسطین، برای ما شیعیان مقدس و محترم است. و چه خونها برای این جبل عامل ریخته شده و چه مبارزهها و سختیها و مرارتها برای آن تحمل شده است.
امروز این منطقه مقدس شیعیان مورد هجوم اسرائیل قرارگرفته است. اسرائیل میخواهد این منطقه مقدس را ببلعد و قسمتی از آن را بلعیده است. سعدحداد کثیف، مزدور فالانژیستها و نوکر اسرائیل یک حلقه ۱۰ کیلومتری از جنوب لبنان را به تصرف درآورده و باحمایت نیروهای اسرائیلی این منطقه را تحت سلطه خود دارد. او روز به روز قسمت جدیدی از این منطقه را تصرف میکند و میخواهد که همه منطقه را به زیر سلطه اسرائیل درآورد.
بنابراین، موضوعی که امشب درباره آن صبحت کنیم:
اولاً مهم است، زیرا درباره منطقه مهم و مقدس جبل عامل است؛
ثانیاً مهم است زیرا با شخص امام موسیصدر رهبر عالی قدر شیعیان رابطه دارد؛
ثالثاً مهم است زیرا از انقلاب و از حرکت انقلابی اسلامی در دنیا سخن میگوید. هنگامی که ما در انقلاب مقدس خود میخواهیم منطقه دیگری از عالم را در نظر بگیریم که این افکار انقلابی ما را داشته باشد، مسلماً مسلمانان لبنان را نزدیکترین افراد به انقلاب خود مییابیم. حتی باید بگویم که آنها انقلاب خود را قبل از انقلاب ایران شروع کردند. آنها در سابقه مبارزاتی و جنگهای انقلابی بر ما تقدم داشتهاند. سالها قبل از آنکه انقلاب مقدس ما به پیروزی برسد، شیعیان لبنان اسلحه بدست گرفتند و جنگیدند و شهیدها دادند و راه را برای انقلاب باز کردند. بنابراین تجربه تاریخی آنها در حرکت اسلامی و انقلاب بمراتب از ملت ما عمیقتر است. هماکنون بهترین و زبده ترین رزمندگان جنگهای چریکی را میتوانید در میان شیعیان لبنان پیدا کنید. در میان ملت ما این چنین افرادی اندکاند. اکنون سپاه پاسداران یا بسیج در حال تعلیم و تربیت جوانان ما هستند تا آئین رزمآوری را به آنها بیاموزند. اما درلبنان شیعیان ازسالها پیش با اصول رزمآوری و جنگهای چریکی بزرگ شده و آماده نبرد و شهادتاند. بنابراین هنگامی که از انقلاب و حرکت اسلامی صحبت میکنیم، مسلماً یکی از مناطق بزرگ و مهم برای ما لبنان است.
همچنان که گفتم، مهمترین مطلب سخن من درباره شخص امام موسی صدر است؛ یعنی کسی که این حرکت را رهبری کرده است. کسی که در میان فقر و فشار ومصیبتها و مشکلات موجود در لبنان قادر شد که شیعیان را تمرکز دهد، قدرت بخشید ودرمقابل هیئت حاکمه کثیف و اسرائیل جبار و سعد حداد مزدور به جنگ و مبارزه بپردازد، و در شیعیان روح تازهای بدمد.
این شیعیان در طول تاریخ مورد ظلم و ستم بودهاند. همیشه بر سرشان زدهاند، و در این ظلم وفشار که در طول تاریخ به آنها وارد شده. عقده حقارت پیدا کردهاند و میترسند، تصور کنید با وجود اسراییل که در جنوب لبنان قرار گرفته است و همه روز و همه شب آنها را میکوبد و میکشد و نابود میکند چه روحیهای در این مردم به وجود میآید. به یاد دارم شش یا هفت سال پیش، یک گروه کماندویی اسرائیل وارد جنوب لبنان شد و دو کشاورز لبنانی را به قتل رساند. وقتی که عدهای از کشاورزان لبنانی جمع شده و اعتراض کردند، فرمانده اسرائیلی به آنها اهانتها کرد و و حتی ما برای تصرف لبنان احتیاجی نداریم که سرباز بفرستیم. ما دختران خود را میفرستیم و هر لحظه، هر جای لبنان را میتوانیم توسط این دختران تصرف کنیم. چنان روحیه ضعف و احساس حقارتی در شیعیان به وجود آمده بود که نمیتوانستند در مقابل هیچ دشمنی از خود عکسالعملی نشان دهد.
به یاد دارم هنگامی که در حضور امام موسی صدر به این منطقه رفتیم، او به مسجدی رفت و شروع به سخن کرد و جوانان را تشویق میکرد که باید در مقابل اسرائیل بایستید و بجنگند.. یکی از جوانان از وسط مسجد بلند شد و اعتراض کرد کهای امام! ما اسلحه نداریم چگونه با دشمن جباری مثل اسرائیل بدون اسلحه بجنگیم؟ امام در جواب فرمود: حتی اگر اسلحه نداشته باشید، باید با چنگ و دندان با اسرائیل مبارزه کنید، و این لکه ننگ را از دامان خود بشویید. درهمان لحظاتی که امام در مسجد صحبت میکرد، چند رگبار گلوله اسرائیلیها از بالای سر ما عبور کرد. آنجا نزدیک مرز اسرائیل بود و اسرائیلیها که شاید از بلندگوی مسجد صدای او ر میشنیدند، برای ایجا ترس و وحشت رگبار گلوله خود را به روی شهر و به مسجد گشودند. ولی امام همچنان روحیه میداد و آنان را به جنگ و جهاد تشویق میکرد و بالاخره حالتی بوجود آورد که برای اولین بار افتخار شهادت در این شیعیان بوجود آمده و روحیه فداکاری و حسینی در آنها ایجاد شد.
یکی از بزرگترین افتخارات ما این بود که، حدود هفت سال پیش اولین کسی که در مقابل اسرائیل مسلحانه ایستاد و به شهادت رسید، جوان پانزده سالهای بود از مدرسه امام موسی صدربنام مدرسه صنعتی جبلعامل. این مدرسه در شهر صور در جنوب لبنان واقع بود و به یتیمان و فقرا اختصاص داشت. امام موسی صدر این مدرسه را تأسیس کرده بود و حدود ۴۰۰ شاگرد به طور رایگان و شبانهروزی در آن درس میخواندند. بیشتر این جوانان یتیمانی بودند از خانوادههایی که زیر بمبارانهای اسرائیل جان داده بودند. آن جوان شهید به نام فلاح شرفالدین درمسجد مدرسه اذان میگفت. او صدای خوبی داشت و خانهاش در شهری بود به نام طیبه در جنوب لبنان و نزدیک مرز اسرائیل. هنگامی که اسرائیل به شهر طیبه حمله کرد، پدرش در نیمههای شب در خانه را باز کرد و اسرائیلیان با یک رگبار گلوله او را کشتند.
برادر بزرگش دوید که سلاح کلاشینکف خود را بردارد، ولی قبل از آن او نیز هدف قرار گرفت و به خاک و خون خویش درغلطید. این جوان پانزده ساله سلاح برادر را برداشت و خود را به اتاق جانبی رسانید و از داخل پنجره اتاق نیم ساعت با اسرائیلیها جنگید. در همان مدتی که خانه او در محاصره بود، هفت نفر از اسرائیلیها را به خاک انداخت و نیمساعت مبارزه کرد تا سرانجام دشمن با یک موشک یا یک راکت اتاقی را که این جوان در آن مبارزه میکرد به آتش کشید و این جوان شجاع و فداکار قطعه قطعه شد. این اولین شهیدی است که مسلحانه در مقابل اسرائیل قیام کرده و به شهادت رسید. او یکی از شاگردانی است که در مدرسه ما و حرکت امام موسی صدر با این روحیه و شجاعت و فداکاری تربیت شده بود.
همین مردمی که از مرگ میترسیدند و درمقابل دشمن احساس حقارت میکردند بجایی رسیدند که باورنکردنی بود. در یکی از روستاهای جنوبی که جوانی از اهالی آن شهید شده بود، درکنار امام موسی به دیدار خانواده شهید رهسپار خانه آنها شدیم. مادر پیری بود شصت ساله و فرزند جوانش که معلم لیسانسیه مدرسه شهر بود به شهادت رسیده بود. او تنها جوان خانواده بود. آن پیرزن که شوهر نداشت و بچه دیگری نداشت، تنها فرزند برومند خود را در راه مبارزه تقدیم کرده بود. به خانهاش رفتیم؛ خانهای محقر و کوچک. مردم ده نیز در خانه و اطراف آن جمع شدند.
امام موسی صدر در کنار اتاق بر زمین نشست و عدهای از بزرگان نیز در داخل اتاق جمع شدند. آن پیرزن سرتاپا سیاه در جلوی او نشسته بود و هیچ نمیگفت. یکباره شروع به سخن کرد؛ با حالتی عصبانی و صدایی مرتعش. من فکر میکردم که میخواهد به امام موسی صدر توهین کند و بگوید چرا فرزندم را از من گرفتی و در این مبارزه او به شهادت رسید؟ اما دیدم این زن برخاست و شروع به صحبت کردوبا آن حالت عصبانیت فریاد برآورد کهای امام موسی! تو چرا اردوگاهی برای زنان تأسیس نکردهای تا من بتوانم در آنجا آیین جنگاوری بیاموزم و من نیز به افتخار شهادت نایل شوم؟ از این نمونهها زیاد دیده میشود و کسانی که عزیزان خود را در راه مبارزه از دست میدهند با چنین روحیهای درمقابل دشمن میایستند. این بزرگترین افتخار امام موسی صدر است که مردمی ضعیف، عقدهای و ناراحت را با این مبارزات به چنین مردمی مبدل کرد.
درشهر بعلبک از خانوادهای دوجوان به شهادت رسیده بودند. هنگامی که به دیدار خانوادهاش رفتیم، پدر میگفت: ای امام موسی ناراحت مباش، من دو فرزند خودم را تقدیم تو کردهام. سه پسر دیگر نیز باقی ماندهاند و بعد با زنم و خودم پنج نفر میشویم که آماده شهادتیم. بزرگترین اصلی که در زندگی هر انسان باید درنظرگرفت، حرکتی است که او در تاریخ به وجود میآورد و تغییر و تحولی است که در مردم زمان خود ایجاد میکند. امام موسی کسی است که مردمی فقیر و محروم و ترسو را به مردمی مبارز مبدل کرده است که هماکنون درمقابل تمام دشمنان داخلی و خارجی، چنین شجاعانه میجنگند و به استقبال شهادت میروند که در تاریخ نظیر نداشته است. کسانی که لبنان را ندیدهاند و وسعت مشکلات و مصیبتها را درک نکردهاند، نمیتوانند ابعاد این مبارزه را بفهمند.
اسرائیل قدرت جباری است که در عرض دوساعت سه کشور بزرگ عربی را سرکوب کرد. در سال ۱۹۶۷ میلادی، مصر و سوریه و اردن را درعرض دوساعت نابود کرد. جنگ آنها پنج روز به طول انجامید ولی نابودی ارتش آنها درهمان دو ساعت اول بود. سپس فالانژیستها و مسیحیان افراطی و متعصب لبناناند که قدرتی بینظیر به شمار میروند. آنها حداقل بیش از ۸۰ هزار رزمنده کماندو بسیارخوب مسلح شده دارند که قدرت آنها چند برابر بیشتر از ارتش لبنان است. این فالانژیستها نیز علیه مسلمانان و شیعیان میجنگند و همه روزه آنها را میکشند و نابود میسازند. طرف سوم، مزدوران عراق و احزاب چپ لبناناند که دست به دست هم داده و متحد شدهاند تا سازمان امل را که سازمان نظامی شیعیان است درهم بکوبند. همه روزه شاهدید که عدهای از جوانان شیعه را در داخل بیروت یا در جنوب لبنان به خاک و خون میکشند و چه جنایتها میکنند.
دوماه پیش در یک نبرد و در یک روز، ۷۵ نفر از بهترین رزمندگان امل به خاک و خون درغلطیدند. این حادثه در جنگ علیه مزدوران عراق و احزاب کمونیست و چپ داخل لبنان رخ داد. آن زمان که سازمانهای چپ فلسطینی و لبنانی دست اتحاد به هم داده بودند و برای تصفیه سازمان امل به مراکز شیعیان حمله بردند. بدینترتیب ۷۵ نفر در یک روز به خاک و خون کشیده میشوند؛ ۷۵ رزمنده و نه زن و بچه، زیرا تعداد زن و بچههای کشتهشده حد و حصر ندارد.
در این روز سخت، حتی زنها و بچهها نیز وارد نبرد میشوند. درمقابل هر رزمنده امل پنجاه سرباز دشمن میجنگید، و زنها و بچهها نیز مجبور شدند وارد مبارزه شوند و با سنگ و کلوخ و چوب و چماق با احزاب چپ بجنگند و از مناطق خود دفاع کنند. بنابراین میبینید که از یک طرف اسرائیل است که پشتش به آمریکاست و ازطرف دیگر فالانژیستها که پشتشان به اسرائیل است و ازطرف دیگر نوکرهای کثیف دولتهای عربی مثل عراق و صدام سفاک که به جان جوانان ما افتادهاند و آنها را همه روزه به خاک و خون میکشند. مردمی این چنین درمقابل این قدرتهای بزرگ ایستادهاند و میجنگند، درحالی که هیچچیز، حتی گلوله ندارند.
بیمارستان شیعیان لبنان را محاصره کرده بودند و آن را میکوبیدند. بیمارستانی که امام موسی صدر آن را تأسیس کرده بود که محرومین را برایگان مداوا کند. آنها بیمارستان را به زیر آتش میگیرند. فرمانده اَمل دستور داده بود که به هیچ وجه به سوی دشمن تیراندازی نکنید مگر آنکه به فاصله چهار متری شما برسند، یعنی تا اینقدر میخواستند در گلوله خود امساک کنند، زیرا فشنگ ندارند. فشنگ در لبنان در بازار سیاه به مبلغ یک لیره به فروش میرسد. یک لیره حدود سه تومان ماست و جوانی که حتی پول ندارد ساندویچی بخرد وشکم خود را سیر کند چگونه میتواند یک لیره بدهد و یک فشنگ کلاشنیکف بخرد! آنها در چنین وضعیتی وبا چنین فقر و محرومیتی توسط چنین دشمنانی محاصره شدهاند و آنچنان میجنگند که منطقه که منطقه را به لرزه انداختهاند، و این نمیتواند جز ایمان و احساس شهادت پایگاه دیگری داشته باشد. این حرکتی است که امام موسی صدربه وجود آورده و این کار سادهای نیست.
نمیتوان براحتی تصور کرد که فردی به لبنان برود و با اشاد و موعظه یا با نوشتن مقاله انسانهایی آنچنان را به مبارزینی این چنین مبدل کند. این محال است. باید کسی باشد که بتواند آنها را تربیت کند، آنها را بپروراند و حرکت بوجود آورد. و امام موسی کسی است که چنین حرکتی را ایجاد کرده و چنین جوانانی را تربیت کرده است.
هنگامی که از این فرد سخن میگوییم، بگذارید از یکی از بهترین جوانان خود نیز سخن بگویم که براستی در قلب من جای دارد؛ یکی از شاگردان من که چهار سال در مدرسه ما درس میخواند و از نزدیکترین نزدیکان ما بود و به نام حسین حسینی (از سادات حسینی معروف در حبل عامل) شاگرد اول مدرسه ما بود و در لبنان نیز شاگرد اول شد. هنگامی که هیجده ساله بود، ما او را منطقه شیاح که خطرناکترین منطقه بیروت به شمار میرفت، مسئول و فرمانده قرار دادیم. یعنی آنقدر استعداد و شجاعت داشت که با وجود صغر سن وهیجده سالگی، به فرماندهی بزرگترین منطقه بیروت منصوب شد. به یاد دارم او را به سختترین مأموریتها میفرستادم و میرفت و از نقاط دوردست برای ما اسلحله میآورد.
اگر دشمنان میفهمیدند ریزهریزهاش میکردند. این عمل را آنقدر باید سری باشد و مخفی انجام بگیرد که هیچ کس نفهمد و این جوان هیجده ساله این مأموریتهای سخت را با شجاعت تمام انجام میداد. خانواده حسین حسینی فرمانده شیاح، نیز در آنجا بود. خانه آنها زیر بمباران کتائب ویران شده بود. او عمویی داشت که در شیاح زندگی میکرد و آنها نیز در خانه آنها به سر میبردند. یک روز برای صرف ناهار به خانه عمویش دعوت شدیم. سوپی وآشی بود و غذایی ساده و نان وپنیری. حسین حسینی نیز آمده بود. همگان غذا خوردند. بعضی از بزرگان نیز حاضر بودند.
اما حسین حسینی چیزی نخورد. عمویش به او اصرار کرد که چرا چیز نمیخوری و جواب نمیداد. بالاخره به او اصرار کردم که علت را برای من بگوید، و او دلیل غذا خوردن خود را شرح داد. میگفت در کنار سنگری در شیاح که در مقابل دشمن قرار دارد، منطقهای است به نام عینالرمانه، این منطقه در حکم دیوار است. آن طرف دیوار مسیحیان و این طرف شیعیاناند. بین سنگرهای دشمن و سنگرهای ما بیست متر، بیست و پنج متر بیشترفاصله نیست و اگر رزمندهای یک لحظه غفلت کند کشته میشود. منطقه بسیار وحشتناکی است و از خطرناکترین مناطق جنگ و نبرد.
در همین منطقه است که بهترین رزمندگان ما به شهادت رسیدهاند، و حسین حسینی فرماندهی آن را به دست دارد. در کنار سنگری که حسین حسینی و حدود پانزده نفر دیگر میجنگند، اتاق مخروبهای وجود دارد که قابل سکونت نیست. زیرا در مقابل دشمن قرار دارد و و آنها آن را با آرپی چی و خمپاره میکوبند. بنابراین تمام خانوادههایی که در ردیف اول و دوم و سوم در مقابل منطقه مسیحی قرار دارند گریختهاند و کسی نمیتواند در آنجا زندگی کند. آنجا تنها منطقه جنگ و نبرد است و تنها رزمندگان در آنجا دارند. آنجا هم پشت کیسههای شنی قرار گرفتهاند و با دشمن میجنگند و همیشهای عدهای به طور مداوم و شب و روز در حال حراست هستند و مواظباند، و گر نه نابود میشوند.
اما درکنار این سنگر، خانه مخروبهای است و در داخل اتاق مخروبه آن، خانوادهای از جنوب لبنان آمده است که خانه و کاشانه آنها زیر بمبارانهای اسرائیل نابود شده و این خانواده فقیر و دربهدر جایی ندارد که سکونت کند. آنها حتی مدرسهای، مسجدی و جایی پیدا نکردهاند. لذا در داخل این اتاق مخروبهای زندگی میکنند.
حال تصویر کنید که اگر دشمن هجوم خود را شروع کند همه آنها چگونه نابود خواهند شد! اما چون صاحبخانه گریخته است و این اتاق مخروبه خالی است، این خانواده فقیر در آنجا زندگی میکنند. حسین حسینی میگوید که این خانواده سیزده بچه دارند، بچههای کوچک و بزرگ و مرد خانواده شش ماه است که بیکار است. بنابراین آه در بساط ندارد. هنگام ظهر برای رزمندگان امل ساندویچ میآورند. ساندویچ در آنجا نیم لیره بیشتر قیمت ندارد. ساندویچ کوچکی است که داخل آن یا پنیر است یا فول (که نخود و لوبیای پخته و خرد شده است) و این ارزانترین ساندویچهاست. برای رزمندگان از این ساندویچها میآورند. آنها باید در حال غذا خوردن از سنگر نیز محافظت کنند.
حسین حسینی میگوید که وقتی ساندویچها را میآورند، آن سیزده بچه کوچک به آنها نگاه میکنند و و از نگاه آنها میفهمد که چقدر گرسنهاند. و حسین حسینی نمیتواند ساندویچ خود را بخورد. به مدت سه روز حتی یک لقمه از گلویش پایین نمیرود. او غذای خود را و احتمالاً بعضی دیگر را رزمندگان را به این خانواده فقیر میدهد و سه روز تمام حتی لقمهای نمیخورد، به طوری که بعد از سه روز رودههایش خشک میشود و دیگر قادر نبود غذایی بخورد. بنابراین هنگامی که در منزل عمویش حاضر میشود، از خوردن غذا ابا میکند.
برای شما مثالی میزنیم، و محاسبه میکنم تا بدانید که معنی جنگ و مبارزه چیست؟ فرض کنید سازمانی (جبهه شعبیه یا هر سازمان دیگر) هزار نفر رزمنده داشته باشد. بعضی از این سازمانها در حال حاضر ۱۵۰۰تا ۱۸۰۰ یا ۲۰۰۰ لیره حقوق ماهانه به افراد خود میدهند. اگر این حقوق را دوهزار لیره فرض کنیم، به پول ایران حدود شش هزارتومان میشود. بنابراین اگر هزار نفر رزمنده داشته باشند و به آنها ماهانه دو هزار لیره بدهند باید در مجموع، هر ماه شش میلیون تومان صرف کنند. و بعد این سازمانها نان و آب و برنج و روغن و چای و احتیاجات دیگر آنها را نیز برآورده میکنند که به فرض ده میلیون میشود و مطابق با یک حساب سرانگشتی مطابق با تجارت ما، در لبنان خرج یک رزمنده همان اندازه است که خرج سلاح اوست؛ یعنی فشنگ او، تفنگ او، اسلحه سبک و سنگین او، ماشین او، بنزین ماشین و غیره. اگر این سازمان ده میلیون تومان در ماه خرج افرادش باشد، ده میلیون تومان نیز هزینه نظامی برای اسلحه و تجهیزات و غیره است. این حداقل مخارج است. تا اینجا به رقم بیست میلیون تومان میرسیم.
بعد خرجهای دیگری هم است. اگر کسی شهید بشود، مجروح یا معلول بشود و مسایل دیگری از این قبیل، باز هم این رقم افزایش مییابد و بالاتر و بالاتر میرود. این حداقل مخارج است، یعنی سازمان کوچکی که هزار نفر نیرو داشته باشد و بخواهد بجنگد، لااقل باید ماهانه بیست میلیون تومان پول صرف کند. این سازمانهای چپ هر کدام از یک دولت خارجی پول میگیرند و همچنان که گفتیم، دولت عراق ماهانه ۱۵ میلیون دلار یعنی معادل صد میلیون تومان (باحساب هر دلار هفت یا هشت تومان) خرج میکند. بنابراین دولتی مثل عراق، با صرف این پول گزاف قادر میشود که سازمانهای خود را تغذیه کند و به آنها پول بدهد و آنها را اداره کند. اما میرسیم به شیعیان. چه کسی به آنها پول میدهد؟ چه کسی خرج آنها را تأمین میکند؟ حتی اگر افراد آن در یک روز یک ساندویچ بخوردند و سانویچ یک لیره تمام شود، روزانه هزار لیره باید خرج ساندویچ کرد و سازمان اَمل یا سازمان شیعیان چنین پولی ندارند که خرج کند.
سازمان امل تنها سازمانی است که هیچ دولت خارجی به آن کمک نکرده و نمیکند و متأسفانه دولت ما نیز تا به حال کمکی نکرده است. در روزگار طاغوت، رژیم طاغوت شیعیان را میکوبید، امام موسی صدر را میکوبند، و حتی به دشمنان شیعه کمک میکرد. به کمیل شمعون کثیف، یکی از رهبران جبّار و دیکتاتور مسیحی کمک میکرد تا شیعیان را بکشد و نابود کند. پس از پیرزوی انقلاب نیز متاسفانه به علل مختلفی که هماکنون نمیتوان همه را شرح داد، دستهای مرموزی که در داخل کشور ما و رهبری ما وجود دارد میخواهند دیواری سنگین و بلند بین شیعیان لبنان و ایران بکشند و آنها را از ما جدا کنند.
بنابراین این شیعیان از هیچ جا کمک نمیگیرند و این جوان شیعهای که میجنگد نه تنها ماهانه حقوق نمیگیرند بلکه باید شهریه هم بپردازد. در سازمانهای دیگر، اعضا از سازمان خود شهریه و حقوق دریافت میکنند، اما رزمنده امل که آمده است جان دهد و شهید شود، باید ماهانه از جیب خود مبلغی بپردازد تا بتواند اسم خود را در این سازمان بنویسد. بنابراین میبینید که مردمی درمقابل بزرگترین قدرتها و بزرگترین شیطانها با چنین فقر و بدبختی ایستادهاند و آنگاه حماسهها خلق میکنند. کار سادهای نیست. اگر کسانی پول و قدرت داشته باشند و با تجهیزات و اسلحه قوی سازمانی بزرگ به وجود آورند کار سادهای کردهاند. مشکل آنجاست که درمقابل بزرگترین دشمنان بدون هیچ امیدی از هیچ جا و با چنین فقر و حرمانی بایستید و بجنگید و حماسه خلق کنید. این چنین است وضع شیعیان در لبنان و اینجاست که آدمی به ارزش و اهمیت امام موسی صدر واقف میشود.
به یاد دارم یکی از دختران شیعه را که به دانشگاه آمریکایی بیروت میرفت. او از خانوادهای بزرگ، از فئودالهای معروف از بیت عسیران بود (جناب آقای انگجی حتماً او را میشناسند). عادل عسیران سالهای دراز رئیس پارلمان لبنان بود و در جنوب لبنان قدرتی دارد. او دختری داشت که به دانشگاه آمریکایی بیروت میرفت و هماکنون استاد دانشگاه است. یک روز بین این دختر و پدر مجادله درمیگیرد. این دختر از امام موسی صدر طرفداری میکرد و پدرش ضدامام موسی صدر بود و به او بد میگفت، زیرا امام صدر منافع و مصالحش را به خطر انداخته بود.
آنگاه این دختر به پدر گفت:ای پدر تو چهل سال سیاستمدار شیعه بودی و جز فقر و مسکنت و ذلّت برای شیعیان چیزی نیاوردی. ما تا دوسال پیش در مدرسه خود جرئت نداشتیم بگوئیم که شیعه هستیم. برای ما ننگ بود اگر میفهمیدند که شیعه هستیم، و اما امروز به خاطر وجود امام موسی صدر نه فقط افتخار میکنیم که شیعه هستیم، بلکه من وسط دانشگاه چهارپایه میگذارم و بالای آن فریاد برمیآورم که شیعه هستم و پیرو امام موسی صدرم و همه مرا احترام میکنند. همه درمقابل عظمت او و قدرت من تعظیم میکنند.ای پدراین شرف و افتخار را امام موسی صدر برای ما کسب کرد، نه تو سیاستمدار فئودالی که چهل سال رئیس پارلمان بودی و جز فقر و بدبختی و ذلّت برای شیعیان چیزی به بار نیاوردی!
بسیاری شرم داشتند بگویند شیعه هستیم ودیگران به آنها میگفتند که شما حیوانید و شما دم دارید! درمناطقی گفته میشد که شیعیان ذوذنب هستند، یعنی صاحب دم و حیواناند. انسان به شمار نمیآیند. امام موسی صدر آنچنان حرکتی به وجود آورد و چنان لرزشی در اجتماع ایجاد کرد که هماکنون وقتی کسی نام شیعه را میشنود به خود میلرزد. این مربوط به قبل از پیروزی انقلاب ایران است.
مسلماً پیروزی انقلاب اسلامی، دنیا را بیش از پیش به لرزه انداخت و بزرگترین معجزهها را خلق کرد. اما تصور کنید که در لبنان با وجود این دشمنان بزرگ و با چنین فقر و محرومیت و چنین عقدههای تاریخی، این مرد بزرگ قادر شود که چنین حماسههایی خلق کند.
من هشت سال در لبنان زندگی کردهام و به یاد دارم در روزهای نخست اقامتم در لبنان، کادرهای ما و جوانانی که جمع میشدند و برای آنها تدریس میکردیم وحشت میکردند که بگویند شیعه هستند. تقیّه میکردند و میترسیدند. اما بعد کار به جایی رسید که درمقابل دیگران و مخالفین به پا بر میخاستند و با کمال افتخار میگفتند که ما شیعه علی هستیم و افتخار میکنیم که به راه علی و حسین میرویم و از هیچکس نمیهراسیم. بنابراین امام موسی صدر چنین شخصیتی است که چنان حرکت بزرگی را در مردمی فقیر و دارای عقدههای تاریخی زیاد پدید آورد. او باعث افتخار عالم تشیع شد.
حال از خود این مرد بزرگ بگوییم. او مردی است از خانواده نبوت و از آل بیت علیهالسلام. پدرش آیتالله صدر بزرگترین مرجع زمان خود در قم بود، و هماکنون قبر او در حرم مطهر حضرت معصومه (ع) است.
اسماعیل صدر نیز از بزرگترین مراجع زمان خود بود که در نجف اشرف زندگی میکرد و ازنظر تقوی و علم و پاکی اسطورهای است. پس از چند نسل، دراین خاندان به یکی از بزرگترین دانشمندان شیعه لبنان میرسیم به نام سیدشرفالدین، که قبراو هماکنون در لبنان موجود است. او از بزرگترین علمای سلسله تشیع در جنوب لبنان و منطقه جبل عامل است. بنابراین دودمان امام موسی صدر دارای چنین سابقه بزرگی است، و شاید بدانید که پسر عمویش آیتالله سیدمحمدباقر صدر رهبر و مرجع عالیقدر شیعیان در عراق بود که انقلاب عراق را رهبری میکرد، و سه ماه پیش توسط صدام سفاک به شهادت رسید. او و خواهر عالیقدرش بنتالهدی که از بهترین نویسندگان عراق بود در زیر شکنجه شهید شدند. بنابراین خانوادهای است که بین آنها شهدا و نیز دانشمندان بسیاری بودهاند.
امام موسی صدر در قم و نجف و دانشگاه تهران درس خوانده است. یکی از بزرگترین خصوصیات او این است که اولین آخوند و طلبهای بود که وارد دانشگاه تهران شد و فوقلیسانس اقتصاد گرفت. آن هم در چه زمانی، در زمان مرحوم دکتر مصدق که اوج مبارزات ملیشدن صنعت نفت و مبارزات ضدامپرالیستی ملت ایران بود. در میان تظاهرات و کشمکشها و مبارزات سخت و شهادتها، این مرد بزرگ دانشگاه تهران را گذرانده است. یعنی نه تنها از قم ونجف کسب فیض کرده، بلکه از دانشگاه تهران و افکار انقلابی دانشجویان و احساسات آنها و مبارزات ضدامپریالیستی نیز برخوردار شده است. همچنین او اولین کسی است که در قم مجلهای علمی تأسیس کرد به نام مکتب اسلام که حتی امروز نیز منتشر میشود.
امام موسی صدر خود در روزگار جوانی مقالات متعددی در مکتب اسلام نگاشته است. او مردی بود با این خصوصیات و ازچنین خانوادهای، و باهوشی سرشار و بینظیر که در بین دوستان و همردیفانش به نبوغ معروف بود. از افرادی که با او همدوره و همدرس بودند یکی دکتر بهشتی است و دیگری آقای موسوی اردبیلی. افراد معروف دیگری نیز که هماکنون ازنظر علمی درایران بینظیرند با او همدرس بودهاند. میان تمام آنها هیچکس به پای امام موسی صدر نمیرسید. من به فلسفه علاقه شدیدی دارم وگاه بهگاه که با بزرگان روبه رو میشوم کم و بیش آنها را اذیت میکنم و با سؤال فلسفی و مناقشه فلسفی، خلاصه آنها را گیر میاندازم. به یاد دارم که با امام موسی چند بار بحث فلسفی کردیم و درعرض دوسه دقیقه مرا محکوم میکرد، ودیگر نمیتوانستم کلمهای بر زبان برانم. احساس میکردم که قدرت فلسفی او و درک او آنقدر قوی است که من در کمتر کسی دیدهام. آیتالله سیدمحمدباقر صدر پسرعموی او نیز چنین بود و در روزگار خود بینظیر بود.
به هرحال مردی با این خصوصیات ازنظرعلمی و انقلابی به لبنان میرود، درمیان فقر و بدبختی و نکبت و ذلت شیعیان لبنان شروع به مبارزه میکند، کار میکند و زحمت میکشد، تا سرانجام این حرکت بزرگ را به وجود میآورد.
یکی از آثار ماندگار امام موسی صدر مدرسه صنعتی جبل عامل است در شهر صور که همچنان که در آغاز سخنم ذکر کردم، ۴۰۰ دانشجو از خانوادههای فقیر و محروم لبنان در آن به رایگان درس میخوانند. مدرسهای است که در چندسال گذشته حداقل ۱۵ شهید داده است. شاگردانش از یازده سالگی و پس از اتمام دوره ابتدایی وارد آن میشوند و تا حدود بیست سالگی به تمام فنون رزم و جنگهای چریکی وارد میشوند، و هنگامی که دشمن حمله میکند با شجاعتی درمقابل دشمن میجنگند که در هیچ جا سابقه نداشته است. و شاید بدانید که بچههای چهارده پانزده ساله خیلی بهتر از مردهای پیر میجنگند، زیرا هیچ وحشتی ندارند و هنگامی که درمقابل دشمن قرار میگیرند مثل موش از زیرزمین یا کنار تپهها حمله میکنند و دشمن را به زانو درمیآورند.
حتی درمقاومت فلسطین نیز از بهترین جنگجویان همین رزمندههای جوان هستند که آنها را به خطوط دشمن میفرستند. آنها به صفوف دشمن نفوذ میکنند و بدون ترس و وحشت درگیر میشوند و اکثراً به شهادت میرسند. همان فلاح شرفالدین که ذکرش رفت، پانزده ساله بود که با چنین شجاعتی درمقابل اسرائیل میجنگد و به شهادت میرسد.
به یاد دارم دو سال پیش که اسرائیل به جنوب لبنان حمله کرد، همه گریختند و جنوب لبنان را ترک گفتند. بخصوص فلسطینیان جنوب لبنان را ترک کردند. چند اردوگاه بزرگ فلسطینی در جنوب لبنان وجود دارد که در آنها حتی یک نفر هم دیده نمیشد. زن و بچه و کوچک و بزرگ و حتی رزمندگان آنها گریختند. حتی عدهای از رزمندگان آنها سلاحهای خود مانند آرپیجی و مسلسل را در زیر تشک شاگردان ما مخفی کردند و گریختند. آنها در آنجا که اسرائیل جبار حمله میکند، ازمقابل او میگریزند.
اما عدهای ازهمین بچههای کوچک ماندند و جنگیدند و مبارزه کردند، و گرچه میدانستند که کشته میشوند، ولی ترجیح دادند که در مدرسه خود بمانند و بمیرند. و برای ما چقدر سخت بود که به این بچهها بگوییم که برای حفظ جان خود مدرسه را ترک کنند و به خانه خود بروند یا از مدرسه دور شوند. آنها گریه میکردند و اشک میریختند که ما بمانیم و به شهادت برسیم. درحالی که توپخانه سنگین و بمبافکنهای اسرائیل مدرسه را میکوبیدند و ساختمانهای مدرسه درهم فرو میریخت، همین بچههای کوچک میماندند و در زیر آتش مقاومت میکردند و نمیگریختند.
درهرحال این مدرسهای است نمونه در جنوب لبنان، که داستانها دارد و خود هشت سال مدیریت آن را به عهده داشتم. خانه من در مدرسه بود. مرکز پادگان ما، مرکز تعلیمات ما و مرکز فرماندهی ما در همین مدرسه بود، و به همین علت اسرائیل، دست راستیها و دست چپیها همگی از هر طرف به این مدرسه حمله میکردند و آن را میکوبیدند. همانطور که اسرائیل این مدرسه را میکوبید، مزدوران عراقی هم آن را چندین بار کوبیدند. آخرین بار دوشب پیش مدرسه را با راکت و خمپاره به زیر آتش گرفتند؛ برای آنکه از دانشجویان این مدرسه انتقام بگیرند. این یکی از مؤسساتی است که امام موسی صدر به هنگام ورود خود به لبنان تأسیس کرد.
آنگاه برای دخترها چه کرد؟ مقدمتاً بگویم که بیروت فاحشه خانه خاورمیانه به شمار میرفت. لبنان را سوئیس خاورمیانه میگفتند و بیروت را فاحشه خانه خاورمیانه. متأسفانه ۸۵ درصد فاحشههای بیروت را دختران معصوم شیعه جنوب تشکیل میدادند. دخترانی که از روی فقر و فاقه برای کلفتی و کار به بیروت میرفتند و دراین شهر کثیف به فساد کشانده میشدند و دیگر نمیتوانستند به خانه و کاشانه خود بازگردند. ۱۵ درصد باقیمانده آنها نیز دختران مفلوک مصری بودند که باز از روی فقر – فقر شدیدی که درمصر وجود دارد- به لبنان میرفتند و خود را میفروختند و امام موسی صدر با قلب لطیفش چنین فاجعهای را نمیتوانست تحمل کند.
در همان سالهای نخستین حضورش در جنوب لبنان سه مؤسسه بزرگ برای دختران ایجاد کرد: یکی بیتالفتاة که در آن خیاطی و کارهای دستی میآموختند و خرج خود را تأمین میکردند، دیگری مدرسهای بود برای آموزش پرستاری که از دختران تحصیلکردهای که دارای دیپلم بودند، پس از چهارسال بهترین پرستارها و نرسها را تربیت میکرد و آنها در بیمارستانها شغل خوبی مییافتند، و دیگری مؤسسه بزرگی بود برای بافتن قالی ایرانی در لبنان، که حدود ۳۰۰ دختر در آن تعلیم میدیدند و پس از فارغالتحصیلشدن در خانههای خود قالی میبافتند. این مؤسسه دستمزد ماهانه آنها را پرداخت میکرد و آنها میتوانستند با آن زندگی خود و خانوادهشان را تأمین کنند.
مثال سادهای میزنم که به قبل از جنگ مربوط میشود. دوران جنگ را نمیگویم زیرا در دوران جنگ متأسفانه کار همه این سازمانها متوقف شد و با مفقودشدن امام موسی صدر نیز همه سازمانهایی که برای دختران در جنوب لبنان به وجود آمده بود تعطیل شدهاند. اما در دوره قبل از جنگ، هنگامی که او حضور داشت و این مؤسسات را اداره میکرد، یک دختر که قالی میبافت حدود ۲۰۰ تا ۳۰۰ لیره مزد میگرفت. هر لیره حدود سه تومان است. درنتیجه این دستمزد پانصد تا ششصد تومان میشود. این درآمد را باید با درآمد یک خانواده در جنوب لبنان در همان روزها مقایسه کرد. بیشتر اهالی جنوب لبنان را کشاورزان تشکیل میدادند که تنباکو میکاشتند. یک خانواده تقریباً ده نفری که دارای چند هکتار زمین و آب بوده و در هنگام کاشتن حتی بچههای کوچک نیز به کار حاضر میشوند و زحمت میکشند، درآمد سالانهاش حدود ۲ تا ۳ هزار لیره میشد.
تصور کنید! خانواده ده نفری که دارای زمین و آب است و همه اعضای آن کار میکنند، درآمد سالانهاش به پول ما شش هزارتومان است و نه بیشتر. حال این خانواده با چه فقر و فلاکتی باید زندگی کند؟ تازه این نیز مربوط به زمانی است که کار داشتند و زراعت میکردند و میتوانستند در زمین خود و با آب خود کشاورزی کنند. حال این خانواده را مقایسه کنید با دختری که ماهیانه دویست تا سیصد لیره حقوق میگیرد ودرآمد سالانهاش حدود ۲۴۰۰ تا ۲۵۰۰ لیره است. یعنی درآمد او معادل با درآمد خانوادهای است که ده سرعائله دارد و با زمین و باآب، توتون و تنباکو کشت میکند.
بنابراین یک دختر خانواده قادر بود به اندازه همه خانواده خود منبع درآمد باشد واین کار چه خدمت بزرگی بود به خانوادههای فقیر درجنوب لبنان، که متأسفانه بعد از مفقودشدن امام موسی صدر همه این طرحها و برنامهها متوقف ماند. حال تصور کنید که دوباره همان فلاکتها، فقرها و بدبختیها رواج یابد. چه کسی به درد آنها میرسد و این چیزها را میفهمد.
به هرحال مؤسسات مختلفی را امام موسی صدر ایجاد کرد و سپس به بیروت آمد و مبارزه سختی را علیه هیئت حاکمه سازمان داد. جوانان شیعه به دور از او جمع شدند و بزرگترین حرکت تاریخی را ایجاد کردند. اما درمقابل این حرکت، راستیها و چپیها هر دو مخالف بودند، زیرا امام موسی صدر از همان سالها، شعار لاشرقیه و لاغربیه را مطرح کرده بود، اما سیستم فکری راستیها و چپیها نمیتوانست این حقیقت را بفهمد و درک کند. برای یک دست راستی هرکسی که در جناح او نباشد کمونیست است. آنها میگفتند که امام موسی صدر کمونیست است! کمیل شمعون به صراحت و روشن در دوسال پیش در مراسم چهلم شهید دکتر علی شریعتی در بیروت که توسط امام موسی صدر برپاشد، به علت مخالفت شاه ملعون و کمیل شمعون که دستیار شاه بود، حملات شدیدی علیه امام موسی صدر شروع شد. این حملات میگفت که امام موسی صدر کمونیست است و دکتر علی شریعتی هم کمونیست است. این مصیبتی بود. بخصوص که در لغت عربی، معادل کمونیست، لغت «شیوعی» است و شیوعی و شیعه به هم نزدیک هستند. این دولغت را به طور مترادف هم ذکر میکردند و میگفتند شیعه یعنی شیوعی! یعنی اینها همه کمونیست هستند.
ازطرف دیگرمزدوران عراق و دستنشاندگان احزاب چپ، چون میدیدند امام موسی درجناح آنها نیست و برای خود خط مستقلی دارد، بنابراین او را متهم میکردند که نوکر آمریکاست! در بیشتر روزنامهها و نوشتههای آنها بازار تهمت و شایعه علیه امام موسی صدر و شیعیان به شدت رواج دارد. حتی درخود ایران نیز شاهد بودهاید که درعرض دوسال گذشته چقدر کتاب و نشریه و پوستر علیه امام موسی صدر و سازمان امل منتشر کردهاند. چپیهای ایران به علت وابستگی به چپیهای لبنان، امام موسی صدر را به شدت میکوبیدند و کتابها علیه او نوشتند و پوسترهای متعددی در دانشگاهها منتشر کردند. در روش فکری چپیها و راستیها نمیگنجد که کسی مستقل و درخط مستقیم باشد. اگر کسی در جبهه آنها نباشد حتماً باید در جبهه دشمن قرارگیرد.
میخواهم مثال خندهآوری بیاورم. هنگامی که امام امت ما را از نجف بیرون کردند و ایشان به کویت رفت و کویت هم او را نپذیرفت وبالاخره به کمک دوستان ما به پاریس رفتند، با یکی از بزرگان حزب بعث عراق مشاجرهام شد. بحث میکردم که چرا رژیم عراق امام امت ما را اخراج کرده است. این رهبر عراقی میگفت که دراین دنیا دو جبهه وجود دارد: جبهه آمریکا که جبهه غرب است و جبهه شرق که جبهه کمونیستهاست. آدمی باید یا دراین جبهه باشد یا در آن جبهه. آنگاه میگفت امام شما در جبهه روسها نیست و مسلم است که آدم مؤمنی است. پس مسلمان است و چون در جبهه روسها نیست حتماً باید در جبهه آمریکاییها باشد، و به همین علت صدام حسین او را از نجف بیرون کرد، زیرا او نوکر آمریکاست. آنها چنین برداشت و طرزتفکری دارند، چون خودشان مزدور و نوکرند، یا نوکری شرق را میکنند یا نوکری غرب را، نمیتوانند تصور کنند که افراد مستقلی هم وجود دارند که برروی پای خود میایستند. و به قدرت خود با دشمن میجنگند. به همین علت بود که باران تهمت و شایعه علیه امام موسی صدر و سازمان امل جریان داشت و هنوز هم جریان دارد. درایران ما هم از این تهمتها زده میشود.
به هرحال چپیها و راستیها علیه او به شدت موضعگیری میکنند و او را میکوبند، امام کسی که راه خدا را انتخاب میکند از قدرت دشمن نمیترسد، از فزونی عدد دشمن وحشتی به دل راه نمیدهد، به راه خود میرود و آن راه را ادامه میدهد، همچنان که امام موسی صدر چنین کرد. دشمنان چپ و راست کوشیدند تا او را نابود کنند، زیرا که میدیدند وجود او برای آنها منشأ خطر است، همچنان که امام امت ما و انقلاب مقدس ما شرق و غرب را به لرزه درانداخته و رژیمهای آنها را متزلزل کرده است. در لبنان نیز چپ و راست احساس میکردند که وجود امام موسی صدر برای آنها منشأ خطر است.
اسرائیل و مصر و آمریکا در کمپ دیوید دورهم جمع شدند و قرارهایی گذاشتند که برای حل مشکل فلسطین، جنوب لبنان را تجزیه و تقسیم کنند. قمستی را به اسرائیل بدهند و قسمت دیگر را مأمن و موطن فلسطینیها گردانند. بنابراین تصمیم میگیرند که شیعیان را که باید دراین منطقه زندگی کنند زیر آتش توپخانه و بمبارانهای خود بگیرند و ازخانه و کاشانهشان برانند، این یکی از نتایج کمپ دیوید بود که توسط اسرائیل و مصر و آمریکا به تصویب رسید. اما امام موسی صدر به شدت مخالفت کرد. او اجازه نمیداد که آنها جنوب لبنان یعنی منطقه جبل عامل، منطقه مقدس شیعیان را تقسیم کنند و ببلعند. محال است که چنین چیزی را بپذیرد. بنابراین مبارزه میکند و او تنها کسی است که مبارزه میکند.
دشمن تصمیم میگیرد که امام موسی صدر را از میان بردارد، زیرا میفهمد که با وجود او برنامههای شوم آنها قابل پیادهشدن نیست. چندین بار سعی میکند که او را ترور کند، اما هربار به لطف خدا نجات پیدا میکند تا بالاخره دوسال پیش به طور رسمی از طرف شخص قذافی به لیبی دعوت میشود. به لیبی میرود و پنج روز در آنجا سکونت میکند. روز ششم، یعنی سی و یکم اوت تا ساعت دو بعدازظهر در مقابل هتلش دیده میشود. لبنانیان دیگری بودند که او و همراهانشان را در ساعت دو بعدازظهر میبینند که سوار ماشینهای دولتی میشوند تا به ملاقات قذافی بروند.
این آخرین باری است که لبنانیان امام موسی صدر و دو همراهش را دیدهاند. آنها میروند و سرنوشتشان در ظلمت فرو میرود، و دیگر خبری از آنها نیست. دستگاههای اطلاعاتی از مقاومت فلسطین و سوریه و الجزایر اخباری رساندهاند. بعضی از این دستگاههای اطلاعاتی خبر میدهند که امام موسی صدر به ملاقات قذافی میرود و بینشان بحث شدیدی درمیگیرد. یکی از بحثها درباره مذهب است و شخص قذافی دارای افکار خاصی است و برای خود پیغمبری است واصولی خلق کرده است. او معتقد است که هر صدسال یک منجی بزرگ و یک مجدد مذهب به وجود میآید و دین را پاک و تصفیه میکند. اکنون دور دور اوست، و اوست که این رهبری را به عهده دارد!
همین امروز بعضی از دوستان ما که به لیبی رفته بودند مجلهای را به من دادند که نطق معروف قذافی در روز عیدفطر را به چاپ رسانده است. این نطق را خواندم و واقعاً وحشت کردم. آنجا به همه – شیعه، سنی، حنبلی و شافعی- حمله کرده بود و همه را ضد دین خوانده بود؛ نه فقط شیعیان را بلکه حتی سنیها را. البته استدلال او این بود که اسلام آمده است که وحدت ایجاد کند و هرکسی که دین را تقسیم کند و بگوید من شیعه، سنی – حنبلی یا شافعی هستم ضد دین و ضد قرآن و ضد خدا و ضد پیغمبر است. بنابراین به همه آنها حمله کرده است. عنوان سخنش نیز این است: مذهب ضد قرآن است. قذافی از این عقاید عجیب و غریب زیاد دارد.
به یاد دارم سه سال پیش که در لبنان بودم، عدهای از علمای سنی لبنان به لیبی رفته بودند و با قذافی مباحثه میکردند. یکی از علمای جوان سنی برخاست ودرمقابل قذافی سخن گفت. او گفت: آقای قذافی تو رهبری محبوب هستی و ما ترا دوست داریم و ازنظر سیاسی ترا به چشم خود قرار میدهیم. اما از تو خواهش میکنیم که درامور دینی دخالت نکنی. زیرا امور دینی تخصص لازم دارد. اصول و کلام و فلسفه مطالبی است در دین که تخصص لازم دارد. کسانی هستند که میروند و سالهای سال درس میخوانند تا در فقه و اصول و کلام متخصص شوند. اما تو آمدهای و بدون تخصص و بدون مطالعه یکباره همه اینها را زیرپا میگذاری و این قابل قبول نیست. از تو خواهش میکنیم که در اموری که تخصص نداری دخالت نکنی. او حرفی بسیار منطقی به جناب قذافی میزند، ولی قذافی فرمان میدهد که آن شیخ سنی جسور را دوازده روز زندانی کنند. زیرا او جرئت کرده بود تا درمقابل وی چنین حرفی را برزبان بیاورد. قذافی چنین آدمی است.
به هرحال دستگاههای اطلاعاتی میگویند که قذافی با امام موسی صدر بحث میکند و وارد فقه و فلسفه و خلاصه بحث دینی میشود و عقاید دینی خود را بیان میکند. قذافی تنها قرآن را میپذیرد و سنت را رها میکند. همچنان که میدانید شریعت اسلامی برچهارپایه استوار شده که اولین آن قرآن است و بعد سنت، یعنی سنت نبیاکرم. قذافی میگوید فقط قرآن را باید پذیرفت و بقیه را رها کرد. امام موسی صدر در جواب او میگوید که اگر شریعت مقدس اسلامی را زیرپا بگذاری حتی همسرت برتو حرام میشود، زیرا عقد ازدواج شما براساس شریعت اسلامی صورت گرفته است و اگر تو شریعت را زیر پا بگذاری بنابراین فاجعهای است. قذافی عصبانی میشود و دستور میدهد که امام موسی و همراهانش را به زندان بیندازند. این یکی از دلایلی است که دستگاههای اطلاعاتی کشورهای عربی برای دستگیری و ربودن امام موسی صدر ذکر میکنند.
میگویند ساعت دو یا دو نیم بعدازظهر امام موسی صدر و همراهانش به سراغ قذافی میروند و پس از نیم ساعت یا یک ساعت بحث و جدل، قذافی عصبانی میشود و فرمان میدهد که آنها را به زندان بیندازند… درضمن اینکه آنها را به زندان یا سلول میبردند، در دفتر زندان یا در دفتر اداره اطلاعات تلفنی دردسترس بوده است. یکی از آنها تلفن را برمیدارد و شماره سفارت لبنان در لیبی را میگیرد. سفیر دوست او بوده و وی سفیر را میطلبد. منشی میگوید سفیر نیست. میپرسد که کجاست و به محض اینکه همین چند کلمه را میگوید، تلفن قطع میشود، ولی منشی صدای شیخ محمدیعقوب را میشناسد که مضطرب و نگران است و میخواهد با سفیر بسرعت صحبت کند. به هرحال فرصتی به دست آورده بودند و میخواستهاند با سفیر صحبت کنند و بگویند که ما به زندان افتادهایم، کاری بکنید. ولی سربازان فرامیرسند و تلفن را ازدست او میگیرند.
این اولین خبری است که از این زندانیان درساعت چهاربعدازظهر به یادگار مانده است. سپس در ساعت پنج بعدازظهر واقعه دیگری اتفاق میافتد و آن اینکه یک نفر از مأموران اطلاعاتی و دستگاه جاسوسی لیبی پاسپورت امام موسی صدر و شیخ محمدیعقوب را به سفارتخانه فرانسه در لیبی میبرد که برای آنها ویزای فرانسه را بگیرد. آن مسئول، سفیر یا کاردار، پاسپورت امام موسی را باز میکند و میبیند که ویزای فرانسه در آن وجوددارد. یعنی که او از لبنان ویزا گرفته است. به آن فرد به اصطلاح ارتشی میگوید که این پاسپورت ویزا دارد و احتیاج نیست که ویزا بدهم. اما او فحش میدهد و میگوید: خفه شو! به تو میگویم یک ویزا بده. چون دستور آمده که باید یک مهر گنده و یک ویزا زده شود. کاردار میترسد که این چه داستانی است؟ به لبنان تلگراف میزند و از آنجا کسب خبر میکند که پاسپورتی است به نام موسی صدر و کسی آمده و طلب ویزا میکند و پاسپورت ویزای فرانسه را دارد.
سفیر فرانسه در لبنان (البته امام موسی صدر را خوب میشناسد که رهبر شیعیان است) به او میگوید هرچه میخواهد انجام دهید و ناراحت نباشید، آنها هم یک ویزای دیگر بر روی همان پاسپورت به او میدهند. یعنی یک پاسپورت با دو ویزا، که این نشان میدهد کسی که پاسپورت را به سفارتخانه فرانسه برده، خود امام موسی نبوده است. زیرا خود او میدانست که ویزا دارد. مراجعهکننده آدم جاهلی بوده که اطلاع نداشته و یک ویزای دوم گرفته است. این وقایع نشان میدهد که امام صدر در ساعت پنج بعدازظهر در زندان بوده و این دولت لیبی است که برای او بزور ویزا میگیرد.
ساعت پرواز هواپیمایی که از لیبی به ایتالیا میرفت ۵/۷ بعدازظهر بود؛ هواپیمای ایتالیایی ۷۷۱، که دولت لیبی مدعی است امام موسی صدر و همراهانش با آن به ایتالیا رفتهاند. هنگامی که ساعت ۵/۷ بعدازظهر فرا میرسد، فرودگاه به هواپیما اجازه پرواز نمیدهد. یک ساعت یا بیشتر تأخیر میشود تا سه نفر را میآورند و سوار هواپیما میکنند؛ سه نفر به نامهای امام موسی صدر، شیخ محمد یعقوب و عباس بدرالدین. آنها سه نفر را به نام اینان سوار میکنند، یعنی این افراد جاسوسان خود لیبی بودهاند که به نام این افراد وارد هواپیما میشوند.
حال دلیل ما چیست؟ پلیس بینالمللی و نمایندگان خانواده امام موسی صدر پس از ده روز به سراغ خلبان، دختران مهماندار و همه مسافران هواپیما میروند. یکایک آنها را پیدا میکنند و عکس امام موسی را به آنها نشان میدهند. هیچ یک از آنها شخص امام موسی را در داخل هواپیما ندیدهاند.
مسلماً هنگامی که امام موسی با آن قدبلند، قیافه بسیار جذاب و عبا و عمامه وارد هر محلی بشود، وجودش را تشخیص میدهند و محال است که کسی پس از ده روز او را فراموش کند. بخصوص که در داخل هواپیما شیعیانی از لبنان هم بودهاند و برای شیعه لبنانی امام موسی صدر مثل امام امت ماست. اگر امام امت ما وارد مسجدی یا محلی شود، چگونه مردم میریزند و دست و پای او را میبوسند؟ وضع در لبنان برای امام موسی صدر این چنین است. محال است که او وارد هواپیما شود و این شیعیان لبنانی که مشتاقان او هستند به سراغش نروند و با او سلام و علیک نکنند. بنابراین سه نفری که وارد هواپیما شدند امام موسی صدر و دوستانش نبودهاند، بلکه کسان دیگری بودهاند که دولت لیبی آنها را به نام امام موسی صدر، شیخ محمد یعقوب و عباس بدرالدین سوار هواپیما کرده و به ایتالیا فرستاده است.
هواپیما در ساعت ۵/۹ یا ۱۰ شب وارد ایتالیا میشود ولی این سه نفر روز بعد در ساعت ده صبح به سراغ هتل (هتل معروف هالیدی این) میروند و دو اتاق کرایه میکنند. تصور کنید که امام موسی صدر و دو همراهش از ساعت ده شب تا ساعت ده صبح روز بعد کجا میتوانند بروند؟ آیا میتوانند در خیابانها پرسه بزنند؟ این محال است. اگر آن افراد، امام صدر و همراهانش بودند یکراست به هتل میرفتند نه اینکه ده صبح روز بعد بروند. دیگر اینکه صاحب هتل گزارش میدهد که یکی از این افراد عمامه داشت و دیگری بدون عمامه بود. آنها کوتاه قد، لاغر و سیاه چرده بودند، یعنی قیافه تیپیک داشتند. درحالی که امام صدر سفیدرو و بلندقد و نسبتاً چاق بود. مشخصات این افراد با امام موسی صدر به هیچوجه شباهتی ندارد.
ازطرف دیگر کارت هتلی که پرکردهاند نه به خط شیخ یعقوب است و نه امام موسی صدر، بلکه به خط دیگری است و از عجایب روزگار آنکه هم اسم امام موسی صدر را اشتباه نوشته است و هم اسم شیخ یعقوب را، یعنی کسی که این اسمها را نوشته در هر دو مورد اشتباه کرده است. این نشان میدهد که نویسندگان، صاحب پاسپورت خودشان نبودهاند و از روی عجله نوشتهاند و خطا کردهاند. به هرحال این دونفر با جامهدانهای امام موسی صدر و شیخ محمدیعقوب وارد هتل میشوند و دو اتاق در طبقه هفتم کرایه میکنند. پیشخدمتهای هتل که جامهدانهای آنها را میآورند میگویند آن مردی که مسئول این دونفر بود دست به جیب میکند و پول بسیار زیادی به دلار به پیشخدمتها میدهد.
حال آنکه معلوم است امام موسی صدر از این پولها ندارد. محرومین لنبان اگر پول داشته باشند این چنین خرج نمیکنند. آنها وارد اتاق میشوند و تنها پنج دقیقه درآنجا میمانند. بعد جامهدانها را میگذارند و خارج میشوند و دیگر برنمیگردند. این نشان میدهد که این افراد، لیبیایی و از جاسوسان قذافی بودهاند و امام موسی صدر و شیخ یعقوب و عباس بدرالدین در لیبی زندانی شدهاند.
بنابراین تمام حرفهایی که درچندماه پیش جلود در تهران گفت دروغ و مجعول است. در هر محکمه قانونی و بیطرف دنیا بسادگی میتوان اثبات کرد که این افراد امام موسی صدر و دوستانش نبودهاند. و این حرفها تنها متعلق به من نیست، بلکه پلیس بینالمللی چنین میگوید. وکلای دادگستری خارجی نیز تحقیق کردهاند و چنین گزارش دادهاند. اگر به خاطر داشته باشید، حدود سه تا چهارماه پیش، شورای انقلاب تصمیم گرفت که یک هیئت پنج نفری را به لیبی بفرستد تا این اسناد را ببرند و درباره آنها با قذافی وارد مذاکره شوند. اما یکباره دیدید که موج شدیدی در روزنامهها به وجود آوردند و بشدت این افراد را کوبیدند و گفتند اگر کسی برای این کار به لیبی برود اصلاً نوکر آمریکاست. این موج شدید تبلیغاتی را مزدوران لیبی ایجاد کردند و با نفوذی که دارند و دستهایی که در ایران دارند، توانستند در رادیو و تلویزیون و روزنامهها چنین موجی را به وجود بیاورند و مانع از رفتن این افراد به لیبی شوند.
درحالی که شورای انقلاب سال گذشته در جلسهای – که خود من هم حضور داشتم- تصویب کرد که رابطه سیاسی با لیبی را پس از اعزام کمیتهای به لیبی برای تحقیق درباره سرنوشت امام موسی صدر و حل این مشکل، برقرار میکند. یکی از شرایط رابطه ایران با لیبی، حل مشکل امام موسی صدر بود و این را شورای انقلاب سال پیش تصویب کرد و این هیئت پنج نفری که چندماه پیش میخواستند به لیبی بروند، مأموریتشان به تصویب شورای انقلاب و امام امت رسیده بود. اما مسلم است که لیبی و قذافی وحشت دارند و میدانند که اگر اینان به آنجا بروند و محکمهای تشکیل دهند و این اسناد را مطرح نمایند جوابی ندارد. این جرم و جنایت بزرگ تا ابد بردست قذافی باقی خواهد ماند. او میخواهد از این امر بگریزد و چقدر مضحک است که دولتی مدعی اسلام باشد و آنگاه رهبری بزرگ از همین مسلمانان را برباید و به زندان بیندازد! چه کسی میتواند ادعا کند که این عمل یک عمل اسلامی است؟ فقط مزدوران لیبی میتوانند اینجا و آنجا بنشینند و بگویند آری امام موسی صدر را به زندان انداخته است زیرا او نوکر آمریکاست، یا نوکر ساواک است! من فریاد برمیآورم که اگر شهامت دارید این حرف را علنی بگویید، نه آنکه دست به حیله و نیرنگ بزنید.
دوسال است که با لبنان بازی میکنند؛ بازیهای کثیفی که اعصاب شیعیان را خرد و نابود کند. چه وحشتناک و چه دردآلود است! به خاطردارم که در داخل مدینةالزهرا با عدهای از بزرگان شیعه نشسته و همه غمگین و ناراحت بودیم. دوجوان فلسطینی وارد شدند و درگوش شیخ عبدالامیرقبلان سخنانی گفتند. حرفشان این بود که امام موسی صدر هماکنون وارد فرودگاه بیروت شده است و ما خود او را دیدهایم و به حدی اطمینان دادند که شیخ عبدالامیر قبلان که فرد عالی مقامی است، عبای خود را به دوش انداخت و بسرعت دوید. همه دویدند و سوار ماشینها شدند و به فرودگاه رفتند. این خبر در بیروت منتشر شد، شیعیان جمع شدند و جشن به پاکردند و شادمانیها کردند. زمین و آسمان را گلوله باران کردند. اما بعد از تمام این کارها فهمیدند که این یک بازی بیشتر نبوده است. تصورکنید، امید میدهند و بعد امید را میکوبند وخرد میکنند. و مدت دوسال است که با شیعیان این چنین بازی میکنند و این بزرگترین جنایت روزگار است. اگر راست میگویند و اگر امام موسی صدر جرمی مرتکب شده است، عملاً در هر محکمهای وارد شوند وسخن بگویند.
روزهای اول انقلاب بود. آیتالله طالقانی به من تلفن زد و گفت: هرچه زودتر بیا با تو کار دارم. ما هم بسرعت خود را به خانه ایشان رساندیم. دیدم دویاسه نماینده از لیبی آنجا آمدهاند که یکی از آنها همین سعد مجبری است که هماکنون سفر لیبی در ایران است. آیتالله طالقانی فرمودند: من نمیدانم اینها چه میگویند. تو وارد هستی، جواب اینها را خودت بده. حدود پنج شش نفر از بزرگان علمای تهران نیز حضور داشتند که یکی از آنها آیتالله شیخ محمدباقر آشتیانی بزرگ – و دیگری آیتالله حاج آقا حسن سعید تهرانی – و بعضی از علمای بزرگ دیگر بودند. من نیز خود را معرفی نکردم و گفتم که من مترجم هستم، سخنان او را برای اینان ترجمه میکنم و بس. نمایندگان لیبی شروع کردند به دروغگفتن. آن هم دروغهایی که من شاخ درآوردم. یکی از دروغهایشان این بود که امام موسی صدر مرد ما بود، آدم ما بود، دراختیار ما بود، ما به او پول و اسلحه میدادیم و بنابراین چگونه ممکن است که او را بدزدیم؟ که فریاد من به آسمان برخاست که فرمانده امل من هستم و اگر یک قطعه سلاح از جایی برسد، این من هستم که تحویل میگیرم (البته این حرفها را به او نزدم). مثل ریگ دروغ میگفت. البته علمایی که در آنجا بودند آنچنان او را کوبیدند که کنف شد و آیتالله طالقانی از اتاق خارج گردید و نشان داد که آنها جز دروغ کار دیگری نمیکنند و ندارند.
به هرحال میخواهم درآخر سخنم بگویم که دزدیدن امام موسی صدر جز به نفع اسرائیل و امپریالیسم نیست. توطئهای صهیونیستی است برای آنکه جنوب لبنان را ببلعند و شیعیان را تجزیه و نابود کنند. و امام موسی صدر بزرگترین قدرتی بود که در لبنان مقابل آنها ایستاده بود. درغیاب او چه مقاومت فلسطین را و چه شیعیان را نابود خواهند کرد. لیبی و قذافی دانسته یا ندانسته در دامان امپریالیسم و صهیونیسم فرورفتهاند. دوشق وجود دارد: یا او نوکر آمریکاست و بازی میکند، و یا از روی جهل و دیوانگی این اعمال را انجام میدهد. درهر دو صورت مسئول است. فریاد شیعیان همه روزه در جنوب لبنان به هوا بلند میشود. شما تصور کنید اگر رهبر و امام امت ما را بدزدند چه حالتی برای مردم ما به وجود میآید و چه فاجعهای رخ میدهد؟ برای آنها چنین فاجعهای رخ داده است. آنها درمقابل بزرگترین جبارها یعنی اسرائیل، آمریکا، فالانژیستها و مزدوران کثیف عراق قرارگرفتهاند. دشمنان در غیاب امام صدر میخواهند این شیعیان را نابود کنند و برای همین آنها را بشدت میکوبند. تنها میخواهم به شما بگویم که این افرادی که نزد امام امت ما میآیند و شعار طرفداری از انقلاب اسلامی ایران را میدهند، دروغ میگویند. اگر راست میگویند، یکی از آرزوها و خواستههای امام را عملی بکنند!
شاهد بودید که دوماه پیش مزدوران عراق به سفارتخانه ایران در بیروت حمله کردند و پنج ساعت آنجا را کوبیدند. ایرانیانی که در سفارتخانه بودند با دولت لبنان، دولت سوریه و مقاومت فلسطین تماس گرفتند و تقاضای کمک کردند و گفتند اگر به ما کمک نکنید کشته و نابود میشویم. ولی هیچکس به کمک آنها نرفت. میدانید چرا؟ زیرا آنها معتقد هستند که جنگی بین عرب و عجم درگرفته است. یعنی بین فارس و عرب. یک طرف عراق است و یک طرف ایران و هنگامی که بین ایرانی و عرب جنگی درگرفته، آنها باید به کمک عرب بروند نه به کمک عجم. یعنی فکر قومیت عربی برآنها سیطره دارد، نه فکر اسلامی. بنابراین حتی کسانی که به تهران میآیند و خود را طرفدار انقلاب اسلامی ما مینامند، درکنار عراق قرارگرفتهاند و از صدام حسین کثیف طرفداری میکنند. تنها کسانی که آن روز به کمک سفارتخانه ایران رفتند و کارکنان آن را از مرگ حتمی نجات دادند رزمندگان سازمان امل، بچههای امام موسی صدر بودند. آنها وارد معرکه شدند و جنگ خونینی درگرفت تا سفارتخانه ایران را نجات دادند.
درلبنان به شیعیان و سازمان امل میگویند مزدوران ایران، و آنها را میکوبند زیرا مزدوران ایرانی یا فارس هستند. هنگامی که به آنها میگویید این صدام کثیف نوکر صهیونیسم است چگونه به او کمک میکنید، میگویند این در مرحله دوم است، در مرحله اول عرب است، و عرب باید به عرب کمک کند نه به ایرانی. بنابراین میبینید که این شعاردهندگان و مدعیان اسلام، درعمل با دشمن همکاری میکنند و قدمی در راه انقلاب اسلامی ایران برنمیدارند.
جالب است هنگامی که که در همین سفر اخیر ده نفر از مجلس شورا به لیبی رفته بودند، مناقشهای با قذافی در میگیرد. آنها از قذافی میپرسند که موضع تو درباره افغانستان چیست؟ او از شوروی طرفداری میکند و میگوید که این افغانها فئودالها و مرتجعینی هستند که علیه سوسیالیزم میجنگند! بحث جدیدی در میگیرد که گویا آقای هاشمینژاد از مشهد، قذافی را مورد هجوم قرار میدهد و بشدت میکوبد و نشان میدهد این کسانی که از اسلام دفاع میکنند و این همه شعار میدهند، در عمل در کنار روسیه قرار میگیرند و این افغانی مسلمان را میکوبند. شما میدانید که همه روزه در افغانستان صدها نفر از انقلابیون مقدس به خاک و خون در میغلطند و بیش از صد هزار نفر از ارتش روسیه با اسلحه سبک و سنگین آنها را میکوبند. آن وقت این است اسلام آنها.
اما نکتهای که عده زیادی از دوستان ما میپرسند را جواب میدهم. به طور مختصر و مفید بگویم که رزمندگان امل و شیعیان لبنان نیازی به رزمنده ایرانی ندارند. کسانی که میخواهند به آنها کمک کنند باید به انقلاب ایران کمک کنند. اگر کسی بتواند بجنگد و بخواهد مبارزه کند باید در داخل ایران از حدود و استقلال این کشور دفاع کند. باید در کردستان و در قصرشیرین بجنگد. زیرا اگر انقلاب ما خدای ناکرده به شکست بینجامد نه لبنانی میماند و نه فلسطینی. اما با پیروزی انقلاب ایران بزرگترین ضربات به اسرائیل و فالانژیستها وارد خواهد شد. در لبنان رزمنده شیعه فراوان وجود دارد؛ رزمندگانی که از نظر تجربه و شهامت و شجاعت به مراتب از جوانان ما برتر هستند. کمبود آنها امکانات مادی است. آنها احتیاج به پول وسلاح دارند. اگر پول و سلاح میداشتند، حتی دمار از روزگار اسرائیل در میآوردند.
بنابراین کسانی که میخواهند کمک کنند، اگر از نظر جانی کمک میکنند باید باید در داخل ایران و به خاطر انقلاب ایران بجنگند، و آن کسانی که دارای امکانات مالی هستند و میتوانند بزرگترین کمکها را به شیعیان و سازمان امل انجام دهند. برای این منظور حسابی به شماره ۱۳۰۱ در بانک ملی ایران شعبه پاستور باز شده است. اگر کسی میخواهد کمک کند، میتواند آن را به این حساب بانکی بفرستد.
ظلم وجنایت در لبنان امری عادی است. خانوادههایی که جوانان خود را از دست میدهند و خانه آنها ویران میشود، هیچکس را ندارند به درد آنها برسد تنها دولت شیعه عالم ایران است که متاسفانه آن نیز کمکی به آنها نمیکند. دستهای مرموزی در ایران وجود دارد که اجازه نمیدهد شیعیان لبنان و سازمان امل و شخص امام موسی صدر شناخته شوند، زیر اگر مردم ما اینان را بشناسند، قذافی ناراحت میشود. مردم قذافی را سرزنش میکنند و به جرم و جنایت او اعتراض میکنند. بنابراین، کسانی که به قذافی وابستهاند با تمام قدرت خود میکوشند که افکار شیعیان را مسکوت بگذارند و خاموش کنند.
دو ماه پیش یکی از جوانان شیعه و مظلوم و محروم جنوب لبنان هواپیمایی ربود و میخواست آن را به تهران بیاورد. فرودگاه تهران راه را بر او بست و اجازه فرود نداد. این جوان مجبور شد که هواپیما را به بیروت برگرداند. هنگامی که هواپیما در فرودگاه بیروت بر زمین نشست، دولت لبنان با این رباینده هواپیما وارد مذاکره شد و شرایط تسلیم گروگانها و هواپیما را از او خواست. معمولاً کسی که هواپیما میرباید یا خواستار پول است و یا آزادی زندانیانی را مطالبه میکند و بالاخره شرایطی میگذارد که بتواند به کشور دیگری بگریزد و جان سالم به در ببرد. زیرا هواپیمای ربایی جرم بسیار سنگینی است و رباینده باید همه عمرش را در زندان بماند. هنگامی که دولت لبنان شرایط تسلیم رااز این جوان میپرسد، او میگوید هواپیما و گروگانها را تسلیم میکند و حتی خودش را تسلیم دولت لبنان میکند تا همه عمر در زندان بماند، به شرط آنکه به او اجازه دهند مطالبی را به گوش جهانیان برساند. دولت لبنان میپذیرد. همه خبرنگاران داخلی و خارجی را به دور هواپیما جمع میکنند و برای این جوان هم میکروفون و بلندگو تهیه میکنند. جوان بالای پله هواپیما ظاهر میشود تا مطالبی را بازگو کند. سه مطلب بیان میکند:
مطلب اول او دفاع از انقلاب اسلامی ایران و امام امت ماست. پس تقدم او با انقلاب ایران است و او بخاطر آن حاضر است جانش را فدا کند، و همه عمر در زندان بماند.
مطلب دوم او مربوط به امام موسی صدر است که از دولت لیبی میخواهد او را به سلامت بازگرداند.
و خواسته سوم او دفاع از جنوب لبنان در مقابل اسرائیل است. همه اینها مطالبی است بزرگ وحیاتی است. ولی برای او تقدم با ایران و امت ماست. او این مطالب را میگوید و برای همه عمر به زندان میرود. این مطالب در همه دنیا منتشر میشود، در همه روزنامهها منعکس میگردد و در همه رادیوها و تلویزیونها پخش میشود، جز در ایران، جز در روزنامههای ایرانی و رادیو و تلویزیون ایرانی. این دستهای مرموز اجازه نمیدهند که این اخبار در این کشور انقلاب منتشر شود؛ یعنی اخبار مربوط به کسی که به خاطر ایران و به خاطر امام امت ما جان خود را فدا میکند.
ببینید چه ظلم بزرگی است! ظلمی که از زمان اباذر غفاری، از دوران بنیامیه و بنیعباس و امپراتوری عثمانی و استعمار فرانسه و بر شیعیان لبنان گذاشته است و هم اکنون نیز بر آنها میگذرد. چه ظلم بزرگی است!
من از خدای بزرگ میخواهم که امام موسی صدر را هر چه زودتر به سلامت بازگرداند. از خدای بزرگ میخواهم که اسرائیل جبار و امپریالیسم را نابود کند.
از خدای بزرگ میطلبم که منافقین و توطئهگران داخلی را رسوا سازد. و از خدای بزرگ میطلبم که به امام امت ما سلامتی و طول عمر عطا فرماید.
مسجد حاج صفر علی
(بازار تهران)
۵۹/۶/۶