امام موسی صدر حدود بیست سال پیش، از ایران به لبنان میرود. مردی از خانواده نبوت، از آل بیت علیهمالسلام. پدرش آیت الله صدر، بزرگترین مرجع تقلید زمان خود در قم بود که پس از وفات در جوار حرم مطهر حضرت معصومه (س) در قم مدفون شد. «اسماعیل صدر» نیز از بزرگترین مراجع زمان خود بود که در نجف اشرف زندگی میکرد و از نظر تقوا و علم و پاکی نمونهای در تاریخ است. پس از چند نسل تبارش به یکی از بزرگترین دانشمندان شیعه لبنان به نام «سید شرف الدین» میرسد، که مزار او هماکنون در لبنان موجود است. او از نزدیکترین علمای سلسله تشیع در جنوب لبنان، در منطقه «جبل عامل» بود.
موقعیت خانوادگی و تحصیلی
حتماً میدانید که پسرعمویش «آیت الله سیدمحمدباقر صدر»، رهبر و مرجع عالیقدر شیعیان عراق بود که انقلاب اسلامی عراق را رهبری میکرد و با پشتیبانی او از انقلاب اسلامی ایران و «امام خمینی»، همراه خواهر عالیقدرش «بنت الهدی» که از بهترین نویسندگان عراق بود، زیر شکنجه صدام سفّاک شهید شدند. بنابراین دودمانش و نسلش دارای چنین بین دوستان و همدرسانش، به داشتن چنین خصوصیاتی معروف بود. از همکلاسان و همدرسان او «آیت الله دکتر بهشتی» و «آیت الله موسوی اردبیلی» و افراد معروف دیگری هستند که از نظر علمی و شهرت، در حال حاضر در ایران بی نظیرند. امام موسی صدر در فلسفه بسیار قوی بود. خود من علاقه شدیدی به فلسفه دارم و گاهگاهی با بزرگان روبرو میشوم، مباحث فلسفی را طرح و کم و بیش آنان را با سؤالات و مناقشات فلسفی اذیت میکنم. به یاد دارم با امام موسی صدر نیز چند بار بحثی فلسفی را شروع کردم، ولی وی در عرض مدتی کوتاه مرا محکوم می کرد و من دیگر نمیتوانستم کلمهای بر زبان برانم. احساس می کردم که قدرت فلسفی او آنقدر زیاد است که در کمتر کسی دیده ام. از خصوصیات او این بود که اولین طلبهایست که وارد دانشگاه تهران شده و در دانشکده حقوق، فوق لیسانس در اقتصاد گرفت، آنهم در زمان اوج مبارزات ملی شدن صنعت نفت که از مبارزات ضدامپریالیستی ملت ایران بود، در میان تظاهرات و کشمکشهای سیاسی و مبارزههای سخت، یعنی نه فقط از قم و نجف کسب فیض کرده است، بلکه در دانشگاه آن روز تهران، با افکار انقلابی و احساسات و مبارزات دانشجویان نیز آشنا شده است. من خود آن زمان در دانشگاه تهران درس می خواندم و در جریان مبارزات ضدطاغوت و ضدامپریالیستی دانشگاه قرار داشتم و شاهد حوادث خون باری نظیر شانزده آذر بودم که طی آن سه نفر از دانشجویان دانشکده ما (دانشکده فنی) در مقابل دیدگان ما به شهادت رسیدند.
او اولین کسی است که یک مجله علمی اسلامی تأسیس کرده، به نام «مکتب اسلام» که حتی امروز هم در قم منتشر میشود. خود آقای «صدر» در روزگار جوانی مقالات متعددی در این مجله نگاشته است، که سلسله مقالات او درباره اقتصاد اسلامی بعدآً بصورت کتابی منتشر شد. (۱)
آقای «صدر» در همان ایامی که به آموختن درسهای دینی خود اشتغال داشت، سفری به لبنان کرد. رهبر شیعیان آن روز لبنان «سید عبدالحسین شرفالدین»، از موسی صدر بسیار خوشش آمد و او را وصیّ و جانشین خود معرفی کرد. اتفاقاً پس از یکی دو سال (۱۹۵۹) آن سیدجلیل القدر فوت کرد و شیعیان جنوب بر حسب توصیه و وصیت آن رهبر دینی، به ایران آمدند و آقای صدر را با اصرار زیاد به لبنان بردند. از یکی دو سال (۱۹۵۹) آن سید جلیل القدر فوت کرد و شیعیان جنوب بر حسب توصیه و وصیت آن رهبر دینی، به ایران آمدند و آقای صدر را با اصرار زیاد به لبنان بردند. چنین شخصیتی با چنین نبوغ سابقه ای رهسپار لبنان میشود. ظلمها و جنایتها و دربهدریها و تحقیرها و فلاکتهای مادی و معنوی را میبیند. تصور کنید چگونه می تواند تحمل کند؟ او به محض ورود به لبنان به منطقه «جبل عامل»؛ منطقه مقدس شیعیان در جنوب لبنان میرود و در شهر «صور»، بزرگترین شهر جنوبی «جبل عامل»، اقامت میگزیند و امام مسجد میشود.
ایجاد تـأسیسـات در جنوب
در مقابل فقر و فلاکتی که شیعیان را محاصره کرده بود، فوراً به این فکر میافتد که باید تأسیساتی به پا کرد تا راههای اقتصادی را به شیعیان آموخت. بنابراین پنج مؤسسه در عرض چند سال در جنوب لبنان به پا کرد که بزرگترین آنها مدرسه ایست به نام مدرسه «صنعتی جبل عامل» که خود من هشت سال مدیر این مدرسه بودم. این مدرسه، مدرسه ایست متعلق به یتیمان، محرومان و مستضعفان شیعه که اکثر آنها خانوادهشان مورد هجوم اسرائیل قرار گرفته و پدر و مادرشان کشته شدهاند. این زندان یتیم، در یان مدرسه شبانه روزی بطور مجانی درس میخوانند و هفت رشته فنی مهم مانند نجاری، آهنگری، جوشکاری، برق و الکترونیک و ماشینهای کشاورزی و غیره را می آموزند و هنگامی که درس خود را پس از چهار سال تمام کردند، وارد اجتماع میشوند و حقوق مکفی دریافت می کنند تا بتوانند خانواده خود را اداره کنند.
این یکی از مدارس عالی است که در جنوب لبنان از هر حیث بینظیر است، از نظر عظمت و از نظر کیفیت درس. در اکثر سالها شاگردان اول لبنان از این مدرسه فارغ التحصیل میشدند. شاگردانی که از نظر علمی و از نظر فکری و تئوری در لبنان بینظیر بودند، شاگردانی که با کار خود در جوشکاری، در تراشکاری، در ماشین و غیره در سرتاسر لبنان سرآمد دیگران بوده اند. حتی من به خاطر دارم که می خواستیم عده ای استاد بپذیریم، عده زیادی از مدارس مسیحیان و حتی از اروپا آمدند. من میخواستم که این استادان را امتحان کنم. برای امتحان آنان به یکی از شاگردان مدرسه خود گفتم که از آنان روی ماشین تراش امتحان کند. شاگرد مدرسه ما که شاید سال سوم بود، از استادی که از خارج آمده بود، به مراتب قویتر که در جنگهای چریکی در سرتاسر لبنان بی نظیر هستند؛ ستارگانی که هیچکس نمیتوانست در مقابل آنان مقاومت کند. خود من هشت سال مدیریت این مدرسه را به عهده داشتم. بزرگترین پایگاه ما همین مدرسه بود. اسرائیل بارها این مدرسه را زیر آتشبار خویش فرو کوبید. توپهای سنگین ۱۷۵ میلیمتری اسرائیل در وسط مدرسه فرو می آمد و ساختمانها را خرد میکرد و می لرزاند. از طرف دیگر مزدوران کثیف عراق، که بعداً درباره آنها بیشتر سخن خواهم گفت، بارها به این مدرسه حمله کردند و با راکت و موشک این مدرسه را درهم کوبیدند. یعنی نه تنها راستی ها و اسرائیلی ها این مدرسه را مورد هجوم قرار می دادند، بلکه چپیها، کمونیست ها و مزدوران عراق نیز چندین بار این مدرسه را مورد هجوم قرار دادند و عده ای از بزرگان مدرسه را کشتند. دربان مدرسه، معلم مدرسه و دیگران را به رگبار گلوله بستند و به شهادت رساندند. در جنگهای خونینی که درگرفت، همیشه این شاگردان کوچک، اسلحه به دست میگرفتند و در پشت سنگر علیه مهاجمان – چه مزدوران عراق و چه اسرائیل- میجنگیدند و این بزرگترین افتخار آنها بود.
به یاد دارم دو سال پیش (۱۹۷۸) که اسرائیل به جنوب لبنان حمله کرد، همه گریختند و جنوب لبنان را ترک گفتند، حتی فلسطینی ها نیز جنوب لبنان را ترک کردند. چند اردوگاه بزرگ فلسطینی در جنوب لبنان وجود داشت که در این اردوگاههای بزرگ یک آدم هم دیده نمیشد. زن و بچه، کوچک و بزرگ، حتی رزمندگان آنها گریختند. حتی عدهای از رزمندگان آنها اسلحه های خود، آرپیجی و مسلسل خود را در زیر تشک شاگردان ما مخفی کردند و گریختند. اما عدهای از همین بچههای کوچک ماندند، جنگیدند، مبارزه کردند و با آنکه می دانستند کشته میشوند، ولی ترجیح دادند که در مدرسه خود بمانند و بمیرند. برای ما چقدر سخت بود که به این بچه ها بگوییم برای حفظ جان خود مدرسه را ترک کنند و به خانه خود بروند، یا از مدرسه دور شوند. آنان گریه می کردند، اشک می ریختند که ما باید بمانیم و به شهادت برسیم.
در خلال جنگهای داخلی لبنان تقریباً همه مدارس لبنان بسته بود، ولی این مدرسه باز بود و به کار خود ادامه میداد؛ زیرا این شاگردان حاضر نبودند مدرسه را ترک گویند. البته اگر هم مدرسه را ترک میگفتند، اغلب جایی نداشتند که بروند. خانه و کاشانهای نداشتند؛ زیرا اغلب آنها یتیم بودند. من ترجیح می دادم که در مدرسه بمانند تا لااقل نان و آبی و یا خوابگاهی داشته باشند. درحالی که توپخانه سنگین و بمب افکن های اسرائیل، مدرسه را می کوبید و ساختمانهای مدرسه، شیشههای مدرسه، در و پنجره مدرسه درهم فرو میریخت، همین بچه های کوچک میماندند، چنین افرادی با چنین مشخصاتی در زیر آتش مقاومت میکردند و نمیگریختند. در هر حال این مدرسه ای است نمونه در جنوب لبنان، که خود هشت سال مدیریت این مدرسه را به عهده داشتم و از این مدت داستانها دارم. خانه من در مدرسه بود. مرکز ما و پادگان ما، مرکز تعلیمات ما، مرکز فرماندهی ما، در همین مدرسه بود. به همین علت بود که اسرائیل و دست راستی ها و دست چپی ها، همگان، از هر طرف به این مدرسه حمله می کردند و آن را میکوبیدند.
این مدرسه، مدرسهای بود برای پسران که از سن یازده –دوازده سالگی، تا سن پانزده- بیست سالگی در این مدرسه درس میخواندند و فارغ التحصیل می شدند و به دنبال کار می رفتند، تا به خانواده خود کمک کنند.
جدال با پدر یکی از شاگردان مدرسه!
یکی از شاگردان خوب رشته مکانیک که یتیم نبود، در مرخصی ایام عیدفطر، به جای آنکه به خانه برود، رهسپار محور جنگ «بِنتِ جُبَیل» شد تا دوش دوش برادران دیگر خود در دفاع از خاک و شرف خود علیه اسرائیل و کتابب بجنگد.
خانواده شاگرد از غیبت او ناراحت شده به مدرسه مراجعه کردند و او را نیافتند! و بالاخره دریافتند که فرزند آنها به جنگ رفته است. با عصبانیت به مدرسه آمدند و مسئولین مدرسه را به باد ناسزا گرفتند. پدر شاگرد گفت: «من پسرم را برای درس به مدرسه فرستادهام نه برای جنگ» و همه کتابها و لباسهای او را برداشت و برای همیشه فرزندش را از مدرسه بیرون برد و من نیز با اخراج او از مدرسه موافقت کردم.
دو هفته بعد پدر با چند واسطه بازگشت و گفت فرزندش از خانه گریخته و باز به محورهای جنگ رفته است و خواهش داشت که من وساطت و یا نصیحت کنم و پسرش را به خانه پدریش بازگردانم. برای من بسیار سخت و ناراحت کننده بود که باز ببینم مردی جبان و خودخواه فرزند شجاع و مسئولش را توبیخ و تکفیر میکند و به مدرسهای که این چنین تأثیری بر روحیه شاگرد گذاشته است ناسزا میگوید. با او شروع به صحبت کردم و عقدههای درونی خود را خالی نمودم. پدر شاگرد و واسطهها را به باد انتقاد گرفتم و گفتم: «آرزو میکردم که شرافت و احساس مسئولیت و حس فداکاری و ایمان جوانان شما کمی در شما پدران و بزرگان تأثیر میکرد و شما کمی از فرزندان از جان گذشته خود درس می گرفتید. جای تعجب است که فرزندان شما با کمال رضا و رغبت، همه چیز خود را فدا میکنند و با کمال رشادت از شرف و کرامت وطن خود دفاع می نمایند، ولی شما پدران، به جای آنکه خدا را شکر کنید، این طور دیوانه وار حق و حقیقت را به باد ناسزا میگیرید.
ما در مدرسه، کسی را به سوی جنگ نمی فرستیم و به هیچ وجه شاگردان را از کلاس بیرون نمیکشیم که به محور جنگ روانه کنیم، ولی شاگردان می بینید که مدیرشان شخصاً به صحنه جنگ می رود و فداکاری می کند، بهترین استادان مدرسه به صحنه قتال میروند و پاس می دهند. آنان میبینند که این مدرسه فدائیان زیادی قریانی راه خدا کرده است، به یاد میآورند که بهترین استادان و شاگردان مدرسه به شهادت رسیده اند و عده ای دیگر آثار جراحت جنگ را با خود حمل می کنند، مدرسه ای که مؤسس آن امام موسی صدر، رمز طایفه {شیعه} و استمرار مبارزه حسینی است. آنان می بینند که قهرمانان «امل» به شهادت می رسد و مراسم بزرگداشت آن شهید در میان شور و غوغایی از عشق و احترام و هیجان برگزار میشود، میبینند که اکثریت مردم ذلیل و ترسو و بیشخصیت و مصلحت طلب گریخته اند و صحنه را برای دشمن خالی کرده اند. میبینند که عده ای از افراد افراطی، با پول و سلاح بیگانه تیشه به ریشهوطن، استقلال و سرنوشت خود می زنند و از روی جهل و یا مصالح شخصی به ملت خویش خیانت میکنند. شاگردان این مدرسه همه حقایق را میبینند و میفهمند و احساس مسئولیت میهنی و تاریخی و انسانی خود را به انجام برسانند. اینان خود را رضا و رغبت، با اراده و تصمیم شخصی اسلحه به دست میگیرند و به محورهای جنگ میروند و شهادت را با آغوش باز استقبال میکنند، تا راه صحیح و مستقیم را به همه نشان دهند، تا عملاً مسئولیت و وظیفه را به همه مردم معرفی کنند و اگر به شهادت رسیدند، با خون پاک خود خود مردم خفته و ذلیل و مصلحت طلب را بیدار سازند.
این جوانان ارزنده ترین و مخلص ترین و پاکترین ثمره های تاریخ دراز و زجرآلود شیعه هستند و به حق شیعه حسین و علی (علیهم السلام) به حساب می آیند. آنان پرچم شهادت حسینی را به دوش می کشند و راه پرافتخار رسالت ما را روشن می کنند … و چقدر سخت و ناراحت کننده است که پدرانی همچون شما، چنین فرزندان پاک و ارزنده و از جان گذشته را توبیخ کنند! راستی که ظلم و بی انصافی است! خدا شما را نمیبخشد. تاریخ شما را نمی بخشد، علی (ع) شما را نمیبخشد، حسین (ع) شما را نمیبخشد، خون شهدای شیعه در خلال سالهای ظلم و بدبختی شما را نمیبخشد.
چه خوب بود اگر شما،ای پدران! از این فرزندان پاک و شجاع و از جان گذشته خود، درس شرف و کرامت و انسانیت می گرفتید و به چنین فرزندانی افتخار می کردید و برای همیشه یوغ ذلت و اسارت و بدبختی را می شکستید و اینچنین در برابر دشمن خود خوار و ذلیل و بدبخت نمیشدید. بروید و مرا تنها بگذارید من از شنیدن سخنان شما شرم دارم و نمیخواهم آدمهایی را این چنین بیانصاف، جاهل و نافهم ببینم.» آنها نیز با عصبانیت و خجالت از مدرسه خارج شدند.
مؤسسه صنعتی «جبل عامل» مدرسهای بود برای پسران، ولی برای شما نکته دیگری بگویم، که امام موسی صدر سه مؤسسه دیگر برای دختران به وجود آورد. زیرا مسئله دختران در جنوب لبنان بسیار وخیم تر از پسران بود. شاید بدانید که بیروت، عشرت کده خاورمیانه و شیخ نشینهای عرب بود. بیروت، سوئیس خاورمیانه به شمار میرفت. ۸۵% از فاحشه های بیروت را، دختران شیعه جنوب لبنان تشکیل می دادند. دخترانی که از روی فقر و فلاکت به بیروت میآمدند تا کلفتی کنند، ولی آهسته آهسته به دامان فساد کشیده میشدند و دیگر نمی توانستند به خانواده خود بازگردند. این امر، امام موسی صدر را به شدت رنج می داد. برای آنان باید کاری انجام میشد. چگونه میتوان اجازه داد که این دختران معصوم به مرکز این فساد کشانده شوند و این چنین تباه و نابود گردند. بنابراین امام موسی صدر مدرسهای برای آنان به پا کرد به نام «بِیت ُالْفَتاهَ» {خانه دختران} که در آن به این دختران خیاطی و هنرهای دستی می آموختند. این دختران پس از فارغ التحصیل شدن می توانستند امور خود را اداره کنند. همچنین وی مدرسه دیگری برای آموزش پرستاری به دختران به وجود آورد. دخترانی که دیپلمه بودند، وارد این مدرسه می شدند و پرستاری میآموختند. او مؤسسه دیگری هم بوجود آورد برای قالیبافی، که زیر نظر خود من اداره میشد و بیش از ۳۰۰ دختر از جنوب لبنان در این کارگاه کار میکردند و قالیبافی می آموختند و پس از فارغ التحصیل شدن دارِ قالی و دیگر وسایل لازم را به خانه دختر منتقل می کردند و او در خانه خود قالی میبافت و مزد ماهانه خود را از این مؤسسه دریافت می داشت. این قالی در فروشگاه های خیریه به فروش می رسیدند. امام موسی صدر از این قبیل برای دختران به وجود آورد و متأسفانه که بگویم همه آنها در حال حاضر بسته شده است. با مفقودشدن امام موسی صدر و قطع شدن تبرّعاتی {کمکهای مالی} که به او می شد، هم قالیبافی، هم مدرسه پرستاری در شهر صور و هم «بیت الفتاه» همه بسته شده اند.
ایشان مدرسه دیگری برای تربیت مشایخ به وجود آورد، به نام «معهدالدّرسات الاسلامیه»، که عده زیادی از مشایخ آفریقا، افغانستان، اندونزی و کشورهای دیگر در آنجا درس طلبگی می خواندند و پس از آشنایی با فقه شیعه به کشورهای خویش باز می گشتند. هماکنون در کشورهای آفریقایی تشیعه رواج پیدا کرده است. عده زیادی از مروجان این مکتب همان مشایخی هستند که از این مدرسه فارغ التحصیل شدند. این مدرسه مدرسه زیبایی بود در کنار دریای مدیترانه، در شهر «صور» که متأسفانه آن نیز بسته شده است.
حرکت امام موسی صدر به بیروت
اینها مؤسساتی بود که امام موسی صدر در جنوب لبنان به وجود آورد، ولی بعد احساس کرد که با این همه مشکلات، نمی توان درد شیعیان را حل کرد. باید کاری اساسی و بنیادی نمود. شیعیان از حقوق اساسی خود محرومند، آنان اصلاً انسان به حساب نمیآیند، ممکن است بتوان برای آنان وسایل اقتصادی ایجاد کرد، ولی زمانی که انسانیتشان مورد شک است، باید به سراغ حقوق اولیه آنان رفت. به همین علت او رهسپار بیروت شد و مبارزه وسیعی را برای احقاق حقوق از دست رفته شیعیان، در شهر بیروت شروع کرد. در آن زمان، همه طایفه هایی که برای شما برشمردم، دارای مرکزیت در شهر بیروت بودند و یک مسئول، یک رهبر آنها را اداره میکرد. به عنوان مثال سنّیها دارای مرکزی بودند به نام «دارالفتوی» و رهبر آنها «شیخ حسن خالد» مفتی بزرگ تسنن است که هم اکنون هم وجود دارد و اهل تسنن را رهبری میکند. او سخنگوی طایفه سنّی در مقابل حکومت لبنان است و حقوق سنّیها را از حکومت لبنان میطلبد و یک مرجع رسمی است که قانون او را پذیرفته است. «دو روز» نیز، که ۲۵۰. ۰۰۰ نفرند، برای خود دارای مرکزی هستند و رهبری به نام «شیخ العقل» حقوق آنان را تأمین می کند. مارونیها نیز برای خود دارای رهبری هستند به نام «خُریش»، که مصالح آنان را تأمین مینماید. تمام پانزده طایفه لبنان دارای مرکزیت و رهبری بودند، بجز شیعیان. چون شیعیان به حساب نمی آمدند و کسی نبود که حقوق آنها را طلب کند. بنابراین همان حقوق ضعیفی که براساس پنج و سه و دو، بر آنان تعلق می گرفت نیز خورده میشد و از بین می رفت. هنگامی که شیعیان حقوق خود را طلب میکردند، کسی نبود که به آنان جواب بدهد. می گفتند، شما اصلاً مرکز ندارید، شما رهبر ندارید. هنگامی که مسئله رأی و رأی گیری مطرح می شد و میخواستند مثلاً نخست وزیر انتخاب کنند، یا نمایندگانی به مجلس بفرستند، شیعیان را جزء مسلمانان بحساب می آوردند. برادران سنّی می خواستند که شیعیان رأی خود را در کنار رأی سنّیها بریزند تا نامزد آنها برنده شود. اما آنجا که مسئله تقسیم مصالح امتیازات مطرح میگشت، یکباره شیعه رافضی میشد، شیعه کافر می شد، شیعه حیوان به حساب می آمد و حقی به او نمی دادند. مجلات براداران سنّی ما، هنگامی که از شیعیان سخن می گفتند، به نام رافضی و خارجی و خارج از دین، شیعیان را می کوبیدند و حتی امروز هم گاهی می کوبند. در حال حاضر، بزرگترین متفکر و نویسنده سنّی، در بیروت شخصی است به نام دکتر «صبحی الصالح» که رئیس دانشگاه عربی بیروت است و تاریخ اسلام را در دانشگاه تدریس میکند. دکتر صالح پس از مفقی اهل تسنن، بزرگترین شخصیت سنّی های لبنان است. او در کتاب تدریس خود در دانشگاه (۱) درباره شیعه میگوید:
«شیعه در تاریخ وجود نداشت، تا اینکه «عبدالله ابن سباء» آمد، و «عبدالله ابن سباء» یهودی بود (یعنی می خواهد بگوید از زمان وفات حضرت رسول اکرم (ص) تا «عبدالله ابن سباء» که شخصی مجعول و افسانه ای در تاریخ است، اصلاً اسم شیعه نبود، شیعه ای وجود نداشت) شخصی آمد که یهودی بود به نام «عبدالله ابن سباء» و این عبدالله ابن سباء مکتب شیعه را اختراع کرد.»
این کلام بزرگترین متفکر و نویسنده و دانشمند سنّی مذهب است. تصور کنید که دیگران چه خواهند کرد! در لبنان مجله ای وجود دارد، متعلق به «دارالفتوی». دو سال پیش که خود من در لبنان بودم، یکی از استادان دانشگاه، مقاله مفصلی درباره شیعه به رشته تحریر درآورده بود که حدود بیست و پنج صفحه مقاله این آدم، سرتاسر فحش و اهانت به شیعه بود. او چیزهایی نوشته است که من بر خود میلرزیدم و ادب اجازه نمیدهد این لغات و این کلمات را بازگو کنم. وی در طی این مقاله می خواست اثبات کند که در طول تاریخ، شیعیان خیانت کردند، خائن بودند. البته از طرف امام موسی صدر بشدّت به رهبر برادران سنّی ما اعتراض شد و مقاله ای بسیار مستدل مفصل توسط دکتر «مکی»، یکی از تاریخ نویسان شیعه در جواب آنها به رشته تحریر درآمد، تا نشان دهد که شیعه آن چنان که آنها فکر میکنند نیست. بنابراین در چنین جوّی که شیعه حق ندارد رئیس شود، رهبر ندارد، سازماندهی و مرکزیت ندارد و دیگران نسبت به شیعه اینچنین حساب می کنند، رافضی و کافر است، خارجی است، امام موسی صدر وارد بیروت شد. احساس کرد تا مرکزیتی نداشته باشد و رهبری وجود نداشته باشد که بتواند به نام شیعیان سخن بگوید، نمی توان از شخص، یا دولت درخواستی کرد.
تأسیس مجلس اعلای اسلامی شیعی لبنان
امام موسی صدر گفت همه طایفههای دیگر که پانزده طایفه اند، دارای مرکز و مرکزیت و رهبری هستند، بجز شیعه. بنابراین شیعیان که اکثریت مسلمانان لبنان هستند و ۱. ۲۰۰. ۰۰۰ نفر را تشکیل میدهند حق دارند که برای خود مرکزیتی داشته باشند. اما دنیای عرب با این پیشنهاد بشدت مبارزه کرد؛ زیرا دنیای عرب نمی خواست مکتب و مرکزی به نام شیعه به وجود بیاید. دشمنان حتی چندین بار می خواستند که امام موسی صدر را ترور کنند. ولی امام موسی صدر به کمک شیعیان بعلبک که قویترین و رزمنده ترین شیعیان لبنان هستند توانست قدرتی بوجود آورد و دولت لبنان را تحت فشار قرار دهد تا مرکزیت شیعیان را بپذیرند. بنابراین پس از چندسال مبارزه، {در سال ۱۹۶۹} امام موسی صدر موفق شد که تشکیل مجلس شیعیان را در پارلمان لبنان به تصویب برساند. یعنی همچنان که دستگاههای دیگر، طایفه های دیگر، دارای مجلس و مرکز و رهبریت بودند، شیعیان نیز برای خود دارای مرکزیتی و رهبری باشند. پس از کشمکشهای زیاد و مبارزههای خونین این مرکز به تصویب رسید و خود امام موسی صدر به ریاست این مرکز انتخاب شد. و این را «مجلس اعلای اسلامی شیعیان» نام گذاشتند، که البته با پارلمان لبنان فرق دارد. مجلس پارلمان چیز دیگری است. مجلس اعلای شیعیان یعنی مرکزیتی برای طایفه شیعه، که رئیس آن نیز امام موسی صدر انتخاب شد. این مجلس دارای یک هیأت شرعی از ۹ نفر روحانی عالم دینی و یکی هیأت اجرایی مرکب از دوازده نفر میباشد، که توسط شیعیان انتخاب میشوند.
این اولین باری بود که شیعیان در لبنان احساس هویت و احساس شخصیت می کردند. احساس میکردند که کسی هستند و می توانند که با طرف دیگر حرف بزنند. در سال ۱۹۷۰، یعنی یک سال پس از تأسیس رسمی این مجلس، امام موسی صدر شدیداً وارد مبارزه شد و از دولت لبنان تقاضا کرد که به درد شیعیان جنوب لبنان برسد؛ زیرا که اسرائیل می آمد و جنوب لبنان را بمباران میکرد و مردم بیگناه شیعه کشته می شدند. خانه های آنان ویران می گردید و هیچکس به آنان توجهی نداشت.
برای شما بگویم که در لبنان، همه جنوب کشور را روستاهای شیعه تشکیل می دهند تنها در سه نقطه است که فلسطینیها اردوگاه دارند. این اردوگاهها از مرز اسرائیل به دور است؛ زیرا آنها را در جایی ساخته اند که اصطکاک با اسرائیل کمتر باشد. اما فلسطینی ها برای آنکه به داخل اسرائیل بروند، باید از داخل روستاهای شیعه عبور کنند و هنگامی که از داخل روستایی شیعه نشین عبور کردند، اسرائیل آن روستای شیعه نشین را می کوبد، بمباران می کند و مردم بیگناهش را میکشد. بنابراین بدون آنکه آنهاخبری داشته باشند، بمبارانهای اسرائیل آنها را از هستی ساقط میکند. در این میان اگر یک فلسطینی به شهادت برسد، مقاومت فلسطین در ازای خون او مبلغی به خانوادهاش پرداخت میکند؛ زیرا مقاومت فلسطین در مقابل حیات فلسطینیها مسئولیت دارد. اما شیعیان که کشته میشوند، فلسطینی ها می گویند، اینان لبنانی هستند، بنابراین ما نباید پول آنها را بپردازیم. دولت لبنان نیز می گوید که اینها به علت حضور فلسطینی ها کشته شده اند؛ بنابراین فلسطینی ها باید پول آنها را بدهند، نه دولت لبنان. بدین ترتیب دولت لبنان نیز ابا میکرد. نه فلسطینیها به شیعیان چیزی می دادند و نه دولت لبنان. در صورتی که بزرگترین کشت و کشتارها در جنوب لبنان از شیعیان است.
عدهای فکر می کنند، کسانی که در جنوب لبنان به شهادت می رسند همه فلسطینی هستند. حقیقت عکس آن است. در نبردی که دو سال پیش در هجوم اسرائیل به جنوب لبنان رخ داد و خود من و دوستان «سازمان امل» در آن حضور داشتیم، همانطور که قبلاً گفتم از همه فلسطینیها پانزده نفر به شهادت رسیدند، اما از شیعیان بیش از دوهزار نفر کشته شدند. دنیا نمیداند، دنیا نمی فهمد. همه کشته ها را بحساب فلسطینیها مینویسند، درحالی که همچنان که گفتم محل اسکان فلسطینیها سه اردوگاه نزدیک «صور» است و هنگامی که هجوم اسرائیل شروع شد، تمام آنها گریختند و حتی یک نفر آنها در جنوب باقی نماند. اسرائیل شیعه بدبخت را، که در خانه خود، در ده خود نشسته است و نمی تواند بگریزد، بمباران میکند و او کشته میشود. جوانان شیعه نیز گریخته بودند، والاّ عده کشتهها به دهها هزار نفر میرسید. تنها پیرها و زنها و بچهها کشته شدند؛ زیرا نمی توانستند بگریزند. در آن واقعه شهرها در جنوب لبنان آنچنان ویران شد که حتی یک دیوار سالم باقی نماند. شهرهایی مانند «غَنْدوریِه»، «طَیِبَّه»، «عَبّاسیِّه» و غیره …
این ظلمها و این ستم ها، از همان سالهای پیش بر شیعیان جنوب رفته است. آنگاه امام موسی صدر از دولت لبنان درخواست کرد که به هر حال شما مسئولیت دارید که غرامت این کشتهها و این تخریب را بپردازید؛ زیرا اگر فلسطینی هم نداد چه کس دیگری باید جواب این دردها و ضجه ها را بدهد.
اولیـن اعتصـاب
دولت لبنان این مسئولیت را قبول نمیکرد. امام موسی صدر دست به مبارزه بزرگی علیه دولت لبنان زد و اعتصاب بزرگی در لبنان به راه انداخت. از بزرگترین مظاهر اعتصاب بستن فرودگاه توسط شیعیان {در سال ۱۹۷۰} بود. هنگامی که شیعه میگویم، شما چیزی میشنوید، این شیعه محرومی که کشته شدن برای او افتخار است –زیرا زندگی روزمره او مرگ تدریجی دردناکی به حساب میآید- هنگامی که امام موسی صدر فرمان داد، این شیعیان به فرودگاه ریختند و تمام باندهای فرودگاه را پر کردند. هیچ هواپیمایی نه می توانست بنشیند و نه بلند شود. به هر حال بیروت را از کار انداختند و شهرهای دیگری نیز در اعتصاب سرتاسری شرکت کردند و دولت لبنان مجبور شد که در مقابل خواستههای امام موسی صدر تسلیم بشود و برای دفاع از حقوق جنوبی ها، «مجلس جنوب لبنان» با میزانیه {بودجه} سالانه ۳۰ میلیون لیره، برای کمک به خسارت دیدگان و ایجاد برنامه های عمرانی، در جنوب تشکلی شد. در آن روزگار، در سرتاسر جنوب فقط یک نیمه مدرسه وجود داشت، نه بیمارستانی بود، نه راهی، و برق، آب و زراعت تقریباً ناچیز بود.
دولت لبنان پیشنهاد کرد که امام موسی صدر مسئولیت «مجلس الجنوب» را بپذیرد، ولی او رد کرد و نخواست به آلودگی های دولتی و رشوه خواریها و پارتی بازیها آلوده گردد. البته «مجلس الجنوب» هم نمی توانست از آلودگیهای اداری نظام موجود لبنان، مستثنی باشد، بخصوص وقتی زیر تسلط «کامِل الاَسْغَدْ» رئیس پارلمان لبنان قرار گرفت. او دست نشاندگان بی مایه خود را بر آن مسلط ساخت و مقادیر زیادی از میزانیه «مجلس الجنوب» حیف و میل شد. ولی با تمام اینها کارهای عمرانی زیادی انجام گرفت. بیش از ۷۰ مدرسه ساخته شد، چهار بیمارستان بزرگ بوجود آمد، حدود یکصد درمانگاه سیار به نام مجلس شیعیان شروع بکار کرد. برنامه های آبیاری و زراعتی (مشروع الخضر) و راه سازی و غیره بوجود آمد. به هرحال اقداماتی در بهبود نسبی وضع مردم جنوب صورت گرفت.
بنابراین، این اولین پیروزی برای شیعیان بود. برای اولین بار در طول تاریخ، شیعه پیروز میشود. با دولت لبنان، با هیأت حاکمه لبنان مقابله می کند و حق خود را می گیرد، تا جایی که مقرّر می شود به ازاء هر شهید، ده هزار لیره به خانوادهاش پرداخت شود و هر خانهای که زیر بمبارانهای اسرائیل ویران شد خسارت آن را جبران کنند.
امام موسی صدر معتقد بود که این خانه های ویران شده را باید آباد کرد تا شیعیان به خانه های خود بازگردند و هجرت نکنند؛ زیرا تهجیر (آواره کردن) شیعیان، برنامه اسرائیل است. اسرائیل میخواهد بگوید که در این منطقه، انسانی زندگی نمیکند، بنابراین اسرائیل که دارای آدم های زیاد است باید آدم های خود را به اینجا منتقل کند و همین بهانه را برای فلسطین آورد. تمام سعی و کوشش ما در این بوده است که این شیعیان برگردند و خانه و کاشانه خود را از نو بسازند و بمانند و سرزمین مادری خویش را ترک نکنند. بزرگترین افتخار ما این است که از نو بسازند و بمانند و سرزمین مادری خویش را ترک نکنند. بزرگترین افتخار ما این است که اینان سرزمینشان را ترک نکردهاند و ماندهاند. کشته میدهند، مبارزه می کنند، ولی میمانند. این بزرگترین نقشی است که امام موسی صدر بازی کرد.
در هرحال می بینیم که امام موسی صدر به بیروت میآید و مجلس شیعیان را به راه می اندازد و اولین مبارزه بزرگ و رو در رو را با هیأت حاکمه لبنان شروع می کند و پیروز می شود. این پیروزی سبب میشود شیعیانی که به احزاب چپ رفته بودند به امام موسی صدر توجه کنند و دریابند که ممکن است که شیعه بیاید و امتیازات و حقوق از دسترفته آنها را کسب کند. حزب کمونیست پنجاه سال در لبنان مبارزه کرد، ولی نتوانست یک امتیاز برای شیعیان کسب کند. امام موسی صدر در عرض دو سال توانسته بود بزرگترین امتیازات را کسب کند و هیأت حاکمه لبنان را درهم بشکند. این سبب شد که شیعیان بر عقده حقارت خود تسلط یابند. عقده حقارتی که در قلوبشان وجود داشت و آنان را زجر و شکنجه میداد، با این پیروزی کمکم از بین میرفت. جوانانی که در احزاب مختلف پراکنده شده بودند، کمکم به دور امام موسی صدر جمع میشدند و شهرت آقای صدر و عظمت مجلس شیعیان بیش از پیش گسترش می یافت.
خواستـه هـای بیستگانـه
ایجاد «مجلس الجنوب» و برنامه های عمرانی، درمان دردها و نابسامانی های جنوب لبنان نبود، در مقابل میزانی های بیش از ۹۰ میلیون لیره، صرف کارهای عمرانی کل لبنان گردید، درآمد سرانه یک نفر در جنوب لبنان و «بعلبک» و «عکار»، در حدود هفتاد و پنج لیره در سال است، درحالی که در «جبل» لبنان و قسمتهای مسیحی به چند هزار لیره میرسد!
امام موسی صدر دائماً برای بهبود وضع شیعیان می کوشید و درخواستهای جدیدی می کرد، تا آنکه در سال ۱۹۷۲، پس از آنکه قدرت زیادی کسب کرد، درخواستهای بیست گانه ای به دولت لبنان تسلیم کرد؛ بیست درخواست از دولت لبنان برای محرومین و مستضعفین.
یکی از این خواستهها، مسلح کردن جوانان شیعه در جنوب لبنان برای مبارزه با اسرائیل بود. دیگری ساختن ملجاء و پناهگاه در همه روستاها و قریه های جنوب، در مقابل اسرائیل بود. یکی دیگر ایجاد راه سراتاسری بیروت به جنوب (بزرگراه) بود، برای آنکه مردم به سهولت بتوانند بیایند و بروند. از بزرگترین برنامه های عمرانی امام موسی اصرار بر احداث سد «لیطانی» بود. بزرگترین رودخانه لبنان، رودخانه «لیطانی» نام دارد، که در جنوب لبنان به دریا می ریزد. رژیم صهیونیستی می خواهد این آب را به طرف فلسطین اشغالی منحرف کند؛ زیرا احتیاج به آب دارد و مدت شانزده هفده سال است که دولت لبنان برنامه ای تهیه کرده تا سدی بر روی این رودخانه بسازد و جنوب لبنان را که سرزمین شیعیان است آباد کند، اما اسرائیل مخالفت میکند. اسرائیل نمیخواهد که جنوب لبنان آباد شود، در عوض می خواهد که آب را منحرف کند و به اسرائیل ببرد. با اینکه بودجه احداث سد وجود دارد و نقشههای آن نیز موجود است، مدت هفده سال است که اسرائیل با ساختن این سد مبارزه کرده است و دولت لبنان نیز که نوکر اسرائیل، نمیتواند در مقابل خواسته اسرائیل مقاومت کند. اما امام موسی صدر آمد و اعلام کرد،: این حق طبیعی شیعیان است که این سد ساخته شود و از دولت درخواست کرد که این سد ساخته شود.
یکی دیگر از خواستهها، صدور شناسنامه لبنانی برای هزاران مسلمان بدون هویت {شناسنامه} بود، که در دوران استعمار فرانسویان حاضر نشدند از استعمارگران شناسنامه بپذیرند و هنوز بیشناسنامه هستند. تقسیم عادلانه شغل های دولتی و نظامی، جلوگیری از احتکار و ظلم، تولید و توزیع عادلانه ثروت و بالاخره عدالت اجتماعی برای محرومین، بخشی از این خواستههای بیست گانه بود.
مسلم بود دولت لبنان در مقابل این خواستهها تسلیم نمیشود. دولت لبنان میگفت که اگر بخواهیم در مقابل شیعیان تسلیم شویم، باید از «الف» تا «ی» همه خواستهها را انجام دهیم، بنابراین در مقابل همه خواسته ها باید مقاومت کرد.
در ۱۹۷۳ مسئله درخواست های شیعه اوج یافت و تمام مطبوعات و جریانات سیاسی لبنان را فرا گرفت. آقای صدر به دولت اولتیماتوم داد و از نمایندگان و وزاری شیعه درخواست کرد که در ظرف یک مدت معین، اگر جواب مناسبی از طرف دولت نرسد، همه از شغل خود استعفا دهند و اگر بازهم دولت ترتیب اثر نداد، شروع به مبارزه منفی کرده و تاحد پیروزی، بر حسب شرایط روز تاکتیکهای مناسب را انتخاب کنند. تا آنجا که جنگ رمضان سال ۱۹۷۳ بین اعراب و اسرائیل پیش آمد. از آنجا که تمام نیروها می بایستی متوجه دشمن خارجی کردند، مسئله خواستههای شیعیان مسکوت ماند، تا شش ماه بعد در سال ۱۹۷۴ دوباره پس از فروکش کردن جنگ این درخواستها مطرح گردید.
تظاهـرات مسلحانـه بـعلبک
پس از اوج مبارزات شیعیات و عدم دریافت جواب مناسب از سوی دولت، امام موسی صدر برای نشان دادن قدرت، اعلام تظاهرات عمومی در بعلبک کرد. هفتاد و پنجهزار بعلبکی با شوق و حرارتی شدید به درخواست امام موسی پاسخ گفتند و رزمندگان بعلبکی با تظاهرات مسلحانه خود در آن روز {۱۷/۳/۱۹۷۴} پشت دولت مسیحی لبنان را به لرزه درآوردند. اکثر تظاهرکنندگان مسلح بودند و صدای رگبار گلوله و توپ و خمپاره در این تظاهرات به گوش می رسید. یکی از سنّتهای اعراب این است که در جشنها، یا در مصیبت و عزا تیراندازی میکنند. اما در این تظاهرات به جای تیراندازی، حتی با گلوله توپ و خمپاره و موشک زمین و آسمان را چراغانی کرده بودند. هفتادوپنج هزار بعلبکی در یک تظاهرات مسلحانه که تا آن روز در تاریخ لبنان سابقه نداشت شرکت کردند. ارتش لبنان دوازده هزار نفر نیرو داشت، تصور اینکه امام موسی صدر توانسته است هفتادوپنج هزار بعلبکی مسله را بسیج کند لرزه به اندام حاکمه انداخت. آنان آمدند و در این تظاهرات مسلحانه قسم خوردند که تا آخرین قطره خون خود علیه ظلم و علیه امتیازات طائفی بجنگند و حقوق از دسترفته شیعیان را بازپس گیرند.
در مقابل این قدرت، هیأت حاکمه لبنان درهم لرزید و وحشت کرد؛ زیرا جوانان بعلبکی، جوانان سلحشوری هستند که شاید در دنیا نظیر نداشته باشند. افراد ایلیاتی که از کودکی با تیر و اسب بزرگ میشوند. در طایفه بعلبک، اگر کسی به مرگ طبیعی بمیرد میگویند سقط شده است. باید شهید شود، باید در صحنه مبارزه به شهادت برسد. سلحشورهایی هنگامی که اسلحه به دیت می گیرند و در وسط شهر ظاهر میشوند، هیچ قدرتی و هیچ کسی در مقابل آنها نمی تواند عرض اندام کند؛ زیرا مسیحیان دارای منافع و مصالحند. یک جوان مسیحی نمیخواهد بیخود و بی جهت کشته شود، یک جوان سنّی نیز به همین ترتیب. اما شیعه بعلبکی از یک طرف فقیر و محروم و مظلوم و مستضعف است و از طرف دیگر خون حسین (ع) در عروق او جریان دارد و رهبری مثل امام موسی صدر او را رهبری میکند. هنگامی که نعره یاعلی (ع) او بلند میشود، تانکها را می لرزاند. من در صحنههای نبرد دیده ام، هنگامی که جنگ جوی بعلبکی ظاهر میشود، همه افسران و همه سربازان فرار می کنند، می گریزند؛ زیرا میدانند این آدمی است که نمیترسد وفوراً به رگبار می بندد، معطل نمیشود. این قدرت بود که هیأت حاکمه لبنان را به لرزه درآورد. هیأت حاکمه لبنان، یک هیأت هفت نفری را معین کرد که درباره خواستههای شیعیان مطالعه کند. این هیأت هفت نفری که همه از افسران عالی رتبه بودند، خواستههای شیعیان را مطالعه کردند و به این نتیجه رسیدند که همه آنها برحق است و باید برآورده شود. اما دولت لبنان نمیخواست تسلیم شود، بنابراین ابا کرد و امام موسی صدر برای آنکه قدرت دیگری نشان دهد، تظاهرات مسلحانه دیگری در جنوب لبنان در شهر «صور» برپا کرد، که تا مرزهای اسرائیل فاصله کمی دارد.
حکومت لبنان سعی کرد که با مرور زمان اثرات تظاهرات بعلبک را از یاد ببرد و بخصوص بین شیعیان تفرقه بیندازد. «کامل الاسعد» (شیعه)، دست نشانده نظام فئودالی، به مبارزه علنی با امام موسی صدر برخاست. عده زیادی از عمامه به سرهای بیمایه و بیپایه را به دور خود جمع کرد و با مصاحبههای تلویزیونی در صدد برآمد تا نشان دهد که مبارزه بر سر اختلاف بین امام موسی صدر و علمای شیعه است، تا لبه تیز حملهشیعیان، از دولت و نظام لبنان متوجه داخل طایفه شیعه گشته و توان نیروهای آزادی خواه و عدالت طلب، صرف اصطکاکهای داخلی گردد. اما امام موسی صدر با واقع بینی و بلندنظری به هیچ وجه به حملات «کامل الاسعد» جواب نداد و رسماً اعلام کرد که بین بزرگان شیعه اختلافی وجود ندارد و مبارزه ما فقط با هیأت حاکمه، برای تحقق عدالت اجتماعی برای همه محرومین است. ولی «کامل الاسعد» و نظام دست بردار نبودند. بخصوص برای بیاثر کردن تظاهرات بعلبک گفتند، حساب بعلبک با طایفه شیعه جداست، بعلبک از قدیم دوستدار امام موسی بوده است، ولی جنوب لبنان که شامل اکثریت شیعیان است، طرفدار بیچون و چرای «کامل الاسعد» بوده و لذا مخالف امام موسی هستند. برحسب این ادعا دولت لبنان به ریاست جمهوری «سلیمان فرنجیه» که آدمی بود قاتل، آدمکش و خبیث و به سختی ضد آقای صدر و شیعیان، از تسلیم در برابر درخواست های امام موسی سرباز میزد.
تـظاهرات صـور
برای جوابگویی به ادعای بیجای «کامل الاسعد» و جلوگیری از سوء استفاده دولت از این ادعا، امام موسی صدر اعلام تظاهرات عمومی در «صور»، شهر بزرگ جنوب لبنان را نمود. «صور» تا مرزهای اسرائیل حدود چهار کیلومتر فاصله دارد. مردم جنوب لبنان همیشه مورد هجوم و ظلم و ستم بوده و از نظر روحی ضعیف بودند، لذا می ترسیدند. اما در چنین محلی در جنوب لبنان یکصدوپنجاه هزار نفر در تظاهرات شرکت کردند {۵/۵/۱۹۷۴}. البته همه جنوب لبنان ۴۰۰. ۰۰۰ نفر جمعیت دارد. از ۴۰۰. ۰۰۰ نفر جمعیت، یکصدوپنجاه هزار مرد در این تظاهرات شرکت کردند. به عبارت دیگر همه مردان کوچک و بزرگ به این تظاهرات آمدند و در آنجا نیز قسم یاد کردند که تا آخرین قطره خون خود برای احقاق حقوق از دسترفته شیعیان بجنگند و مبارزه کنند.
هیأت حاکمه لبنان برای آنکه مردم به تظاهرات نروند، همه راهها و جادهها را میخ ریخت، میخهای بزرگ. عده زیادی که میخواستند خود را به این تظاهرات برسانند مجبور بودند که از روز قبل، یا از شب قبل خود را به شهر «صور» برسانند، اما تمام ماشینهای آنها در راه پنچر میشد و می ماندند. خود من از همان مدرسه «جبل عامل»، یکی از تراکتورهای کشاوری را که تراکتور بزرکی بود آوردم و شاخههای درختان را مثل دو شاخه از دو طرف تراکتور بستیم، تا مثل جاروب روی زمین را پاک کند. تراکتورها را فرستادیم تا این راهها را تمیز کنند و مردم بتوانند به شهر «صور» بیایند. من خوب میدانستم، هنگامی که تراکتور ما مشغول پاکسازی جاده ها میشود، ارتش لبنان جلوی آن را خواهد گرفت، بنابراین دو نفر بعلبکی را در داخل تراکتور مخفی کردم. آنان با لباس مخصوص خود و کلاشینکف در داخل تراکتور نشسته بودند. هنگامی که تراکتور جاروب می کرد و میرفت به یک گروه سربازان برخورد کرد. افسر فرمانده آنها آمد و به راننده تراکتور با پرخاش گفت: «تو کیستی؟» او گفت: «من دانشجوی «مدرسه جبل عامل» هستم.» افسر به او فحش داد، اهانت کرد که: «تو چه حقی داری که این میخها را پاک میکنی؟» آنقدر اهانت کرد تا دو بعلبکی که در پشت نشسته بودند، بلند شدند و کلاشینکف خود را آماده کردند و گفتند: «اگر یک لحظه در اینجا بمانی تو و همه افرادت را تکه تکه خواهیم کرد.» همین افسر فوراً سلام نظامی داد و گفت: «معذرت می خواهم شما را نشناخته بودم، ما را ببخشید.» سربازان را برداشت و همه گریختند؛ زیرا میدانستند که با بعلبکی نمی توانند درگیر شوند و همانجا فوراً کشته خواهند شد.
این چنین بود مبارزه های وحشتناکی که در لبنان به وقوع میپیوست و جوانان این چنین از جان گذشته و فدایی بودند که می توانستند این برنامهها را پیاده کنند و هم اکنون نیز، اگر در بیروت می بینید که در مقابل مزدوران عراقی و قدرتهای دیگر ایستادهاند و می جنگند، یک چنین جوانانی هستند که از مرگ نمیهراسند و شهادت برای آنها افتخار است.
مزدوران «کامل الاسعد» در تمام شهرهای جنوب ایجاد ترس و وحشت کردند، به این ترتیب که شایع کردند در روز تظاهرات نیروهای «اسعدی» مسلحانه حمله خواهند کرد و خونریزی خواهد شد، هر کسی به تظاهرات برود جانش در خطر است! نیروهای ارتشی نیز با تاکتیک های خود در جنوب و مانورهای مخصوص و ایجاد حاجز {راهبندان} در نقاط مختلف، به انتشار و تقویت پروپاگاندهای اسعدیها کمک کردند. به علاوه مزدوران مسلحی اجیر شدند تا به دوستان امام موسی حمله کنند. یکی از این مزدوران «محمدحیدر» یکتروریست حرفهای بود؛ قاتلی که سالها در زندان به سر می برد و رژیم برای همین امر او را با سلام و صلوات آزاد کرد و با پول زیاد و اسلحه فراوان و افراد مسلح خودفروخته به جان مردم انداخت. آنان هر ماشینی را که حامل عکس امام موسی صدر بود، به مسلسل بستند و عده زیادی را مجروح کردند. اما امام موسی صدر برای آنکه به آن های به دست رژیم ندهد، دستور داد که به هیچ وجه در مقابل ماجراجویان مقاومتی نشود و چه نیکو بود صبر و قدرت نفس کسانی که مورد هجوم قرار گرفتند و حتی مجروح شدند، ولی درگیری و زد و خورد به وجود نیاوردند و هیچ بهانه ای به دست رژیم ندادند.
روز تظاهرات … فرار رسید، هزاران تن از مردم، دسته دسته با ماشین و تراکتور و الاغ، سواره و پیاده رهسپار «صور» بودند تا وفاداری خود را –علیرغم تمام توطئه ها- به رهبر «حرکت» نشان دهند. صحرای محشری بود، ارتش و نیروهای ارتجاعی در مقابل سیل جمعیت مجبور به سکوت شدند و بیش از ۱۵۰. ۰۰۰ نفر در صور گرد آمدند. امام موسی به «خفاشان شب» حمله کرد و تزویرها و خدعه های مزدوران را برملا ساخت و طایفه {شیعه} را دعوت به وحدت کرد و مردم با او قسم یاد کردند که تا آخرین قطره خون خود در راه تحقق عدالت اجتماعی و آزادی از استثمار و دفاع از لبنان در مقابل دشمن خارجی بکوشند و از هیچ نوع فداکاری در این را ه دریغ نکنند.
به هر حال تظاهرات بزرگ دوم نیز عملی شد و هیأت حاکمه لبنان به این نتیجه رسید که در مقابل سازمان شیعیان و محرومین، ضعیف است و نمیتواند به تنهایی عملی انجام دهد.
پیشبینی تظاهرات بیـروت
پس از تظاهرات پیروزمند صور، ادعای پوچ «کامل الاسعد» و طرفدارانش همچون کف روی آب محو شد و مبارزات شیعیان با سرعت و موفقیت متوجه رژیم لبنان گردید. درگیریها روشن و بی پرده بیان میشد و برای آخرین ضربه قاطع قرار بود که تظاهرات شیعیان به قلب لبنان، یعنی بیروت کشیده شود تا اگر خفتهای وجود دارد بیدار گردد. قرار بود که تظاهرات به یک اعتصاب عمومی بپیوندد و اگر نتیجه و حاصلی نداد، دست به مبارزه منفی زده شود و با یک اعتصاب غذای عمومی و سیطره بر خیابانهای مرکزی شهر، بیروت را از کار بیندازند. اما لبنان آبستن حوادث دیگری نیز بود و آن نقشه نابودی مقاومت فلسطینی ها و یک شبیخون همه جانبه بر نیروهای مترقی و آزادیخواه لبنان بود که بنا به مصلحت عموم، مسئله درخواستهای شیعه و محرومین دوباره مسکوت ماند.
پیدایش حرکت محرومیـن
از سال ۱۹۷۱ که به جنوب لبنان وارد شدم، کلاسهایی برای درسهای ایدئولوژیک اسلامی، به سبک انجمن های اسلامی دانشجویان، به راه انداختم. از هر روستایی یک یا دو نفر از معلمان مؤمن و مسلمان را انتخاب کردم، که مجموعاً حدود ۱۵۰ نفر میشدند. آنان هفتهای یکبار به مدرسه می آمدند و جلساتی اسلامی و عمیق برپا میشد که خود آقای صدر و «شیخ مهدی شمس الدین» و «سید محمدحسین فضل الله» و رجال دیگر سخنرانی می کردند و بحث و انتقاد میشد و بعد خودم نیز کمکم وارد بحثها شده، یک سلسله دروس ایدئولوژیک بیان میکردم … نیمی از این عده رفتند و تقریباً نیم دیگر ماندند و هم اینان بودند که اولین هستههای سازمان «حرکت محرومین» درجنوب را تشکیل دادند.
در بیروت نیز نظیر این عمل را انجام دادیم. در آنجا مشکلات زیادتر بود، ولی حرکتی فکری به راه افتاد که به وحدت فکری و عمق ایدئولوژیک آنان کمک زیادی نمود.
به این ترتیب زبدهترین جوانان مسلمان شیعه را مجهز و منظم کردیم و همین جوانان مؤمن بعداً کادرهای ورزیده و جنگنده «حرکت محرومین» و «حرکات امل» شدند … و مردم شیعه لبنان همه به سوی «حرکت محرومین» و امام موسی روی آوردند.
این شیعیان فوج فوج وارد این نهضت میشدند و سازماندهی این «حرکت» نیز با این حقیر بود. آنان احزاب را رها میکردند و به این سازمان میپیوستند. سازمانی مکتبی، براساس ایدئولوژی اسلامی، براساس خط علی و حسین (علیهم السلام). یک شیعه به خود میلرزید، اشک میریخت و چه بسا که در روستاها در قریه های مختلف، در کنار دفتر «حرکت محرومین»، مردم جمع میشدند تا نام نویسی کنند و وارد نهضت شوند، وارد «حرکت» شوند. ما نمیخواستیم آنها را بپذیریم، ابا می کردیم؛ زیرا نمی توانستیم آنان را اداره کنیم. با آنها چه کنیم؟ تنها معلمان، تحصیل کرده ها، یا کسانی را که در سالهای آخر مدرسه متوسطه بودند، می پذیرفتیم تا از آنان کادر بسازیم؛ زیرا میدانستیم که همه ملت شیعه، اعضای نهضت ما هستند و دلیل ندارد که از آنان نام نویسی کنیم.
ما نمیخواستیم سازمان به صورت دکان درآید و هرکس و ناکسی، و یا هر فکر غلطی وارد آن شود و خدای ناکرده حزبی دیگر، همچون احزاب فاسد لبنانی به وجود آید که کارشان دروغ و تهمت و کارچاق کنی و به جیب زدن اموال مردم و حکومت و تقسیم منافع و.. است. لذا از همان ابتدا تأکید کردیم که ما ایجاد «حرکت» کرده ایم نه حزب و حرکت از مبارزه با نفس و تربیت نفس و اخلاق شروع میشود (نه منافع مادی، و مصالح شخصی).
زیربنای فکـری مـا
اولین بند میثاق «حرکت»، ایمان به خداست. تا کسی خدا را درست نفهمد و ایمان نیاورد، نمیتواند به «حرکت» وارد شود.. ایمان به خدا و عمل براساس ارزشهای خدایی … کسی که هدف حیات را خدا قرار دهد، به خاطر خدا بارزه کند، خلیفه خدا در زمین باشد و صفات و اعمال او، مظهر صفات خدا گردد. خلاصه نماینده علی و حسین (علیهم السلام) باشد.
ایدئولوژی اسلامی، ایدئولوژی «حرکت» شد. آن ایدئولوژی که ما سخنگوی آن بودیم، نه اسلام بدون حرکت، یعنی اسلام مشایخ و فئودالها و پیرزنها و پیرمردها و اسلام سنتی لبنان. این فکر و این حرکت به سرعت توسعه یافت و بحق میگویم که پیشرفت این فکر و دوام این فکر و پیروزی این فکر، به برکت وجود آقای صدر بود …
ارزش انسانها به حرکتی است که ایجاد میکنند
ما هر انسانی را با حرکاتش میسنجیم. شما میدانید در طول تاریخ افراد بزرگی هستند که می آیند و میروند. فرض کنیم یک کشتی گیر بزرگ، یا یک وزنه بردار معروف، می آید شهرتی کسب میکند، اما پس از آنکه پیر شد، بعد از آنکه رفت، دیگر اثری از او نمی ماند. میرود، تمام میشود.
نویسندگانی، سخنورانی، شخصیت های سیاسی بزرگی پیدا میشوند، اما میروند و تمام میشوند. در طول تاریخ از این افراد زیاد دیدهایم. اما انسانهای دیگری می آیند که حرکت ایجاد میکنند، مثل نبی اکرم (ص). این مرد بزرگ حرکتی تأسیس کرد که قرنها و هزارها سال پس از او، هر روز و همه روزه قدرتش افزونتر میشود؛ یعنی حرکتی که با مرگ او و با وفات او خاتمه پیدا نمی کند. حرکتی که در روح انسانها، در قلوب انسانها امتداد پیدا می کند، ادامه پیدا می کند. این انسانها مهماند، این انسانها ارزش دارند. امام امت ما در عداد این رهبران بزرگ است.
می دانید رهبران بزرگی به وجود آمده اند –چه مذهبی چه غیرمذهبی- که منشاء خدماتی بودند، شهرت کسب کردند، کتاب ها نوشتند اما با وفات آنها، همه کارهایشان متوقف شد. من در طول تاریخ یکی از این نمونهها را ذکر میکنم که «سیدجمال الدین اسدآبادی» است.
«سیدجمال الدین اسدآبادی» شخصیت بسیار بزرگ و بی نظیر تاریخ اسلام است، روشن فکری مبارز و سرسخت. اما این مرد بزرگ پس از آنکه وفات پیدا کرد، دیگر اثری و حرکتی از او باقی نماند، تمام شد، رفت. اما امام خمینی، امام امت ما، حرکتی تأسیس کرده است که این حرکت در تاریخ می ماند و با وجود او رابطه ندارد، حتی اگر خدای ناکرده او وفات پیدا کند، بازهم حرکت او، نه تنها در ایران، بلکه در بین همه محرومین و مستضعفین دنیا، رسوخ پیدا کرده است. حرکت او ابر قدرتها را به لرزه درانداخته است. یک حرکت اسلامی که شعار «لاشرقیه و لاغربیه» می دهد. هر قدر انسان بزرگتر و عظیم تر باشد، حرکت اجتماعی او عمیقتر و طولانیتر خواهد بود. یک انسان بزرگ را با حرکتی که ایجاد کرده است میسنجیم. هنگامی که بر این سیاق مقایسه میکنیم، میبینیم که امام موسی صدر نیز حرکت ایجاد کرده است. یک سخنور معروف یا یک نویسنده بزرگوار، یا یک رجل سیاسی منحصر به فرد نبوده است که در حیات خود اعمالی انجام دهد، یا کارهایی خارق العاده از او به ظهور برسد، بلکه ایجاد حرکت کرده است و در کجا؟ در لبنان!. همچنان که گفتم غربزدهترین نقطه خاورمیانه، لبنان است. فاسدترین حکومتها در لبنان است، بزرگترین ظلمها و جنایتها در لبنان است. زیر سلطه اسرائیل، فرانسه و امریکا و در سختترین شرایط، این مرد بزرگ قادر شد که حرکت ایجاد کند. پس از ۱۴۰۰ سال این شیعه بدبخت ترسوی عقده ای را، به جنبش درآورد، او را به حرکت درآورد. او توانست آن چنان حرکتی تأسیس کند که هیأت حاکمه لبنان را بلرزاند. اسرائیل رابه وحشت بیندازد، نظام های طاغوتی عربی از او به وحشت بیفتد. سالها پیش از آنکه انقلاب اسلامی ما به پیروزی برسد، این مرد بزرگ سازماندهی کرد. «حرکت محرومان»، نهضت محرومان، براساس ایدئولوژی و خط مکتبی اسلامی در لبنان به راه افتاد. انسان ها ساخته شدند. کادرها تربیت شدند و پس از آنکه مبارزه ایدئولوژیک و سیاسی ادامه پیدا کرد، هنگامی که جنگ های داخلی لبنان به وجود آمد و ضرورت جنگ های مسلحانه احساس شد، این مرد بزرگ یا سازمان مسلحانه براساس ایدئولوژی اسلامی به وجود آورد، جناح نظامی حرکت محرومین، به نام «حرکت امل» که به شرح آن نیز خواهیم پرداخت. (۱)
بنابراین امام موسی صدر، کسی است که این حرکت را رهبری کرده و کسی است که در میان فقر و فشار مصیبت ها و مشکلات موجود در لبنان، قادر شده است که شیعیان را تمرکز دهد، قدرت ببخشد و درمقابل هیأت حاکمه کثیف و اسرائیل جبار و سعدحداد مزدور، به جنگ و مبارزه بپردازد و توانسته است به شیعیان روح تازهای بدمد. شیعیان در طول تاریخ همواره مورد ظلم و ستم بوده اند، همیشه بر سرشان کوفته اند و در اثر ظلم و فشاری که به آنان وارد شده است، عقده حقارت پیدا کرده بودند، می ترسیدند. شما تصور کنید اسرائیل، که در جنوب لبنان قرار گرفته است و همه روز و همه شب آنان را می کند و میکشد و نابود میکند، چه روحیهای در این مردم به وجود می آورد.
به یاد دارم شش یا هفت سال پیش {حدود سال ۱۹۷۲} یک گروه کماندویی اسرائیل وارد جنوب لبنان شد و دو کشاورز لبنانی را به ظلم، به جنایت، کشت. عده ای از کشاورزان لبنانی جمع شده و اعتراض کردند. فرمانده اسرائیلی به آنان اهانتها کرد، حتی گفته بود، ما برای تصرف لبنان احتیاج نیست که سرباز بفرستیم، دختران خود را میفرستیم و در هر لحظه، هرجای لبنان را توسط این دختران تصرف می کنیم. چنان روحیه ضعیف و احساس حقارت در این شیعیان به وجود آمده بود که نمیتوانستند در مقابل هیچ دشمنی از خود عکس العمل نشان بدهند. به یاد دارم هنگامی که در حضور امام موسی صدر به این منطقه رفتیم، او به مسجد رفت و سخت گفت و جوانان را تشویق کرد تا در مقابل اسرائیل بایستند و بجنگند. یکی از جوانان از وسط مسجد بلند شد و اعتراض کرد که: «ای امام ما اسلحه نداریم، چگونه با دشمنی جبار، مانند اسرائیل بدون اسلحه بجنگیم؟» امام در جواب گفت: «حتی اگر اسلحه نداشته باشید باید با چنگ و دندان با اسرائیل مبارزه کنید و این لکه ننگ را از دامان خود بشویید.» در همان لحظاتی که امام در مسجد صحبت میکرد، رگبار گلوله اسرائیل از بالای سر ما وزیدن گرفت. آن منطقه نزدیک مرز اسرائیل بود و اسرائیل، که شاید از بلندگوی مسجد صدای او را میشنید، برای ایجاد ترس و وحشت رگبار گلوله خود را به شهر و به مسجد گشود، ولی او همچنان روحیه میداد و آنان را به جنگ و جهاد تشویق میکرد و بالاخره حالتی به وجود آورد که برای اولین بار افتخار و روحیه شهادت طلبی در این شیعیان ایجاد شد، روحیه فداکاری و حسینی در آنان زنده شد.
اولین مقاومت و شهادت در مقابل اسرائیل
یکی از بزرگترین افتخارات ما این بود که برای اولین بار، حدود هفت سال پیش {۱۹۷۲} اولین کسی که مسلحانه در مقابل اسرائیل ایستاد و به شهادت رسید، جوان پانزده سالهای بود از مدرسه صنعتی جبل عامل در شهر صور در جنوب لبنان. این جوان به نام «فلاح شرف الدین» در مسجد مدرسه اذان میگفت. او صدای خوبی داشت، خانه اش در شهری بود به نام «طیّبه»، در جنوب لبنان، نزدیک مرز اسرائیل. هنگامی که اسرائیل به شهر «طیّبه» حمله کرد، پدرش در نیمه های شب در خانه را باز کرد و اسرائیلیها با یک رگبار گلوله پدرش را کشتند. برادر بزرگش دوید تا اسلحه کلاشینکف خود را بردارد، ولی قبل از آنکه اسلحه را بردارد او نیز هدف رگبار گلوله قرار گرفت و به خاک و خون خویش درغلطید. این جوان پانزده ساله شاگرد مدرسه ما اسلحه برادر را برداشت و خود را به اتاق جانبی رسانید و از داخل پنجره اتاق به مدت نیم ساعت با اسرائیلی ها جنگید و در همان اولین باری که اسرائیل خانه آنها را محاصره کرده بود، هفت نفر از آنها را به خاک ریخت و مدت نیم ساعت مبارزه کرد، تا آنکه اسرائیل با یک موشک، یا یک راکت، اتاقی را که این جوان در آن مبارزه میکرد به آتش کشید و این جوان شجاع و فداکار قطعه قطعه شد.
این اولین شهیدی است که مسلحانه در مقابل اسرائیل قیام کرده و به شهادت رسید. او یکی از شاگردانی است که در مدرسه ما و در حرکت امام موسی صدر، با این روحیه شجاعت و فداکاری تربیت شده بود.
همین مردمی که از مرگ میترسیدند و در مقابل دشمن احساس حقارت میکردند، به جایی رسیدند که شهادت افتخار آنها شد. در یکی از روستاهای جنوبی جوانی شهید شده بود. به اتفاق امام موسی برای دیدار از خانواده این شهید رهسپار خانه آنان شدیم. مادر پیری بود شصت ساله. فرزند جوانش لیسانسی های بود که در مدرسه شهر تدریس میکرد. این جوان که به شهادت رسیده بود، تنها جوان خانواده محسوب میشد. پیرزن شوهر نداشت، بچه دیگری نداشت و فقط یک فرزند برومند داشت و او را هم در را ه مبارزه تقدیم کرده بود. به خانه اش رفتیم. خانهای بود محقر و کوچک مردم نیز در خانه او و اطراف خانه جمع شدند. امام موسی صدر درکنار اتاق بر زمین نشست، عدهای از بزرگان نیز در داخل اتاق جمع شدند. پیرزن سرتاپا سیاه پوشیده در جلوی او نشسته بود و هیچ نمی گفت. اما یکباره شروع به سخن کرد، با حالتی عصبانی و صدایی مرتعش. من فکر کردم که میخواهد به امام موسی صدر پرخاش بکند و بگوید چرا فرزندم را از من گرفتی و در این مبارزه او به شهادت رسید، اما دیدم این زن برخاست و شروع به صحبت کرد و با آن حالت عصبانیت فریاد برآورد که: «ای امام موسی! تو چرا اردوگاه برای زنان تأسیس نکردهای تا من بتوانم در آن اردوگاه آیین جنگاوری بیاموزم و من نیز به افتخار شهادت نائل شوم.»
از این نمونهها زیاد دیده میشود. کسانی که عزیزان خود را در راه مبارزه از دست می دهند، با چنین روحیهای در مقابل دشمن می ایستند. مردمی آنچنان ضعیف، عقدهای و ناراحت با این مبارزات، به چنین مردمی مبدل میشوند. این بزرگترین افتخار امام موسی است.
در شهر بعلبک از خانوادهای دو جوان به شهادت رسیده بود. هنگامی که به دیدار خانواده آنان گفتیم، پدر میگفت: «ای امام موسی! ناراحت مباش، من دو فرزند خودم را تقدیم تو کرده ام، سه پسر دیگر نیز باقی ماندهاند و بعد زنم و خودم پنج نفر میشویم، که آماده شهادتیم.»
بزرگترین اصلی که در زندگی هر انسان باید درنظر گرفت، حرکتی است که شخص در تاریخ به وجود می آورد. تغییر و تحولی است که در مردم زمان خود به وجود میآورد. امام موسی کسی است که مردمی فقیر و محروم و ترسو را به مردمی مبارز مبدل کرده است، که هم اکنون در مقابل تمام دشمنان داخلی و خارجی، آنچنان شجاعانه می جنکند و به استقبال شهادت می روند که در تاریخ نظیر نداشته است. کسانی که لبنان را ندیدهاند و ابعاد مشکلات و مصیبتها را درک نکرده اند، نمیدانند و نمیتوانند ابعاد این مبارزه را بفهمند.
اسرائیل قدرت جبّاری است که در عرض دو ساعت سه کشور بزرگ عربی را نابود کرد. او در سال ۱۹۶۷ میلادی در آن جنگ معروف، مصر، سوریه و اردن را در عرش دو ساعت نابود کرد. جنگ آنها پنج روز به طول انجامید، ولی نابودی ارتش آنها در همان دو ساعت اول بود. قدرتی جبّار که سه کشور بزرگ عربی را در عرض دو ساعت نابود کند، از یک طرف و از طرف دیگر فالانژیست ها و مسیحیان افراطی و متعصب لبنان، که خود قدرتی بی نظیر به شمار می روند و اقلاً بیش از ۸۰. ۰۰۰ رزمنده کماندو دارند. همچنین احزاب چپ لبنان که به شرح آنها خواهیم پرداخت. در میان این امواج طوفانی شنا کردن و سالم بیرون آمدن کاری است بس مشکل، که جز با اتکای به خدای بزرگ و حرکتهایی بر مبنای اعتقاد و ایمان، میّسر نیست. تا کسی در گرداب حوادث لبنان قرار نگیرد بُعد حرکت امام موسی صدر را نمی تواند درک کند.