روایت چمران از چگونگی رفتنش به جنوب لبنان، آشنایی با امام صدر و افرادی که باعث ماندگاری او شدند.
مهدی فرخیان: آنچه در پی میآید، سخنان شهید دکتر چمران در جمع دانشجویان انجمنهای اسلامی دانشجویان خارج از کشور است. در این جلسه حضار سؤالهایی دربارۀ فعالیتهای امام موسی صدر و شهید چمران، رابطۀ شیعیان لبنان با فلسطینیها، مواضع جنبش محرومان در جنگ داخلی و ... مطرح کردهاند و او یک به یک به این سؤالات پاسخ میدهد. نوار کاست این جلسات در آرشیو خصوصی مرحوم دکتر صادق طباطبایی بود که در اختیار این جانب قرار گرفت. به مناسبت سالگرد شهادت دکتر چمران و برای نخستین بار، بخشی از این سخنان به علاقهمندان تقدیم میشود.
* اگر آنها نبودند شاید به لبنان نمیآمدم
ميخواهم بگویم که شايد نیمی از كارهايي كه در جنوب لبنان شده و من افتخار انجام دادن آن را داشتم، مسئولش صادقي است كه جلوی شما نشسته است. اين صادق همان صادق كاری است.
كساني بودند كه من را به لبنان آوردند و اگر اينها نبودند، من در لبنان نميبودم، آمريكا ميبودم يا ايران يا... حدود هفت هشت سال پيش موجي به وجود آمد كه ما به ايران برگردیم. من 17 سال بود که در آمريكا بودم. مدت بسيار درازی است و تصميم به بازگشت در ما خيلي شديد بود. دوستاني مثل دكتر شريعتي برگشتند، چون گناه او از گناه من كمتر بود. راستش من زنداني شدم.
حدود سال 64-1963 با زن و بچه ماشين خريدم و از آمريكا به سوی ايران رهسپار شدم. آن موقع آقای صدر را هم نميشناختم با اينكه ايشان بيروت بودند. تا مرز عراق هم رفتم، ولي دوستان ما از ايران گفتند كه نيا، براي اينكه وضع بسيار وخيم و خطرناك است. خلاصه ما را بازگرداندند. متأسفانه آن موقع آقای صدر را نميشناختم. چند ماهي هم در بيروت ماندم كه شايد بتوانيم پايگاهي در بيروت به وجود بياوريم، ولي موفق نشدم و دوباره به آمريكا برگشتم.
سالها گذشت... هفت سال هشت سال گذشت تا اينكه...آقای صدر برای آن مؤسسه و مدرسهشان مدير ميخواستند. بعد صادقين [صادق طباطبایی و صادق قطبزاده] به من نوشتند كه خوب آقای صدر ايراني است و در لبنان است. اين دو واسطه بودند.
وقتي صادق پاريس[صادق قطبزاده] برای من نوشت که اينجا يك مرد روحاني است به نام امام موسي صدر و از اين كارها ميكند، من گفتم که اينها ديوانه هستند. من كجا بروم...آن موقع عضو جبهۀ ملي آمريكا و مسئول نشريات و تمام كتابهایي بودم كه جبهه ملي در آمريكا منتشر ميكرد. با دكتر شايگان و با فاطمي و فلانی و اينها بودم. بعد به صادق نوشتم: ديوانهاي؟! چت شده؟! گفت: تو اين حرفها را نميفهمي...بايد بيایي و ببيني، و واقعاً هم ديدم كه حق با او بود.
وضع لبنان و شخصيت آقای صدر ماورای آن بود كه كسي بتواند از دور قضاوت كند. با اين صادقين من آمدم. به هر حال، مقدار زيادي و 50 درصد اين کارها مديون صادق و صادقي است كه اينجا در حضور شما نشستهاند.
* درباره صادق طباطبایی و ارتباط با او
يكي از چيزهايي كه ميخواهم بگويم، علاوه بر ديني كه گردن من دارد، این است كه از وجود چنين صادقي[صادق طباطبایی] بايد خيلي استفاده بكنيم. من خيلي هم فشار آوردم كه ایشان در لبنان بماند، به علت اينكه در اينجا كارهای ديگر و ضرورتهای ديگری هست که كار بكند، ولی نپذيرفتند و به اينجا [آلمان] آمدند.
ایشان كسي است كه لبنان را خوب ميشناسد. كسي است كه با جنوب رابطه دارد. كسي است كه شخصيتش، محبتش، دوستياش و فعاليتش نماينده و مظهری است برای همۀ ما و همۀ دوستان ما. وقتي به دوستان آلمان به دوستان خارج و به وجود كساني مثل صادق نگاه ميكنم، واقعاً روشن ميشوم. ميتوانم بگويم که دوستاني كه اينجا هستند، در ميان فقر رجال و فقر اشخاص تنها اميد من در اين محيط هستند. وقتي صادق اينجا ميآيد، جداً روحم تازه ميشود، يعني دنيای ديگری، يعني كسي است كه ميتوانم با او حرف بزنم، ميتوانم درد دل كنم.
در نامهای شايد به صادق يا به صادق ديگر نوشته بودم، اگر دريا نبود، دريای زيبايم را ديدم. اگر دريا نبود و اگر آسمان نميبود، من خفه ميشدم، چون فشارهای روحي در آنجا بسيار زياد است. مبارزه كردن فقط جنبۀ اسلحه به دست گرفتنش نيست. فشارهای روحي بسیار بالا بود. مخالفين ما دربارۀ من توطئه کرده بودند كه اين آدم يا بايد بهايي باشد يا بايد جاسوس باشد. دوستم اينجا هست و ميداند.