متن پیشرو، سخنرانی حجتالاسلام و المسلمین دکتر داوود فیرحی است که در شانزدهمین نشست اندیشه و عمل، مورخ ۱۳۹۳/۹/۴در مؤسسۀ فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر ایراد کردند.
با توجه به اینکه ۳۰ بهمن امسال چهلمین سالروز القای موعظۀ روزۀ امام صدر در کلیسای کبوشیین است، بنا داریم که در این صفحه تا پایان سال به مسئلۀ گفتوگو بپردازیم. دکتر فیرحی در بخشی از این درسگفتار به سیاستِ گفتوگویی امام صدر پرداختهاند، و در کل مطلب ایشان دربارۀ تکثرپذیریِ اخلاقِ امام صدر است. به همین سبب، متن ویراستۀ سخنان ایشان را تقدیم میکنیم.
امروز اتفاقی در دنیا در حال وقوع است و آن «جهانی شدن» و نزدیک شدن انسانها به یکدیگر است، بدون اینکه احتیاج به نزدیک شدن مکانی باشد. شاهدیم که جهان دارد کوچک میشود. آدمها بدون اینکه احتیاج به قرابت زمانی داشته باشند به لحاظ فکری و ذهنی با هم نزدیکی پیدا میکنند. جهان در حال تبدیل شدن به یک «روستای کوچک» است و ویژگی اصلی جامعه جهانی «متکثر بودن» است. یکی از دشوارههایی که امروز تئوریسینها در خصوص زندگی در جامعه متکثر مطرح میکنند، معضل دین است. انسان چهطور میتواند با یک باور فکری قطعیِ یقینی ـ که فرض میکند دیگران باطل هستند و او حق است ـ در یک جامعه متکثر زندگی کند؟ این یکی از معضلات است که مخصوص جوامع مسلمان هم نیست. حدود سالهای ۲۰۰۱ که برجهای دوقلوی ایالت متحده فروپاشید، یک برنامه سخنرانی بسیار مهم در نروژ برگزار شد و تنها مدعو آن یورگن هابرماس بود. هابرماس در این همایش که به مناسبت بزرگداشت خود او بود، حرفی مهمی زد؛ با این عنوان: «بازگشت دین به حوزه عمومی». یعنی در این شرایط که ادیان دارند به حوزه عمومی بازمیگردند، چهطور میشود جامعه را از رادیکال شدن حفظ کرد؟
امام موسی صدر نیز در لبنان درگیر چنین بحثی بود و یکسری ایدهها و راهحلها به ذهن او رسیده بود. چون لبنان یک جامعۀ «چندفرهنگی» است. آنطور که من دیدم، ایشان در ادبیات خود لبنان را یونیورسال میکند و آن را نمونه یک جهانِ جهانیشده میکند. نه اینکه بگوید لبنان استثناست. ایشان یک مدل درست میکند و فرضش این است که اگر لبنان بزرگ و جهانی شود، با این تکثرها چهطور میشود ادارهاش کرد؟ این فکر متفاوتی است. فرض او لبنانیزه کردن جهان و موزائیکی کردن فرهنگها در همهجاست. تصور کنید لبنان بزرگ شده و همین لبنان تا اروپا کشیده شده باشد. گویا یک بلوک مذهبی اروپایی و یک بلوک مذهبی اسلامی شکل گرفته است. تصور کنید تشیع کوچک لبنان را در یک شکل و فضای جهانیشده و به نمایندگی از کل هلال شیعی تا هند. در هر صورت این یک بحث بسیار مهم است و امام موسی صدر هم از جمله کسانی است که با ابتکار خاص خود به این حوزه وارد شده است.
انتخاب میان رادیکالیسم و سکولاریسم
اما جامعۀ متکثر در این بحث چیست؟ منظور از جامعۀ متکثر یک واحد سیاسی ـ اجتماعی خاص است که از گروههای قومیتی، زبانی و مذهبی متفاوت و متمایز تشکیل شده است. در واقع این جامعه یک حالت موزاییکی دارد. درون این واحد سیاسی هم شکافهای فرهنگی و هویتی خاصی وجود دارند و خردهفرهنگهای موجود هر کدام خطوط قرمز، باورها، سلائق و درخواستهای بعضاً غیر قابل جمع با یکدیگر دارند. این یعنی اگر هر یک از حد خاصی بیشتر در باورهای خودش اصرار کند، لاجرم به تضاد با جامعه میرسد. این خصلت جامعۀ متکثر است.
در دانش سیاسی و علوم اجتماعی و رشتههایی مانند حقوق عمومی تا به حال دو تصویر رایج درباره رابطه دین و جامعۀ متکثر وجود داشته: تصویر رایج تا سال ۲۰۰۰ این بود که جامعۀ متکثر دو راه بیشتر پیش رو ندارد. یک گزینه «رادیکالیسم» است و اینکه در تنور فرقهگرایی بیفتد که نتیجۀ آن «خشونت مذهبی» است. گزینۀ دوم هم «سکولاریسم» است و اینکه دین را خصوصی کند؛ یعنی آن را به داخل خانهها براند و فضای عمومی را از ادبیات دینی تخلیه کند. این دو راه پیشنهادهای اساسی تحلیل مسئله بودند. گویی جامعۀ متکثر نمیتواند از غیر این دو راه با دین رابطه برقرار کند. رادیکالیسم و رفتن به سمت فرقهگرایی به معنای تکیه بیش از حد عاطفی و اعتقادی بر باورهای فرقهای و منازعه و رابطهای از جنس خشونت است. همین چیزی که در خاورمیانه میبینیم. اما چون معمولاً محققان و اندیشمندان رشتههای سیاست، حقوقدانها و جامعهشناسان این راه را خطرناک میدانستند، «سکولاریسم» را توصیه میکردند. میگفتند درست است که سکولاریسم عقاید دینی را در حوزه عمومی سرکوب میکند و از این جهت خشونت دارد اما حداقل مذهبیها یکدیگر را نمیکشند؛ یعنی سرکوب دین یا خشونت سکولاریسم کمتر از خشونت فرقهگرایی است. بنابراین سکولاریسم را بهترینِ بدها تلقی میکردند و بحث را پیش میبردند. در واقع ما نه در سکولاریسم خیلی آزادی عمل داشتیم ـ چون حوزه مذهب سرکوب میشد ـ و نه در فرقهگرایی. این مشکل وجود داشت.
من مصاحبهای از امام موسی صدر دیدم در گفتوگو با مجلۀ الصیاد. جالب است ایشان هم با این معضل مواجه بوده است که آیا ما باید یکی از این دوگانه را بپذیریم یا میتوان راهحل سومی برای آن پیدا کرد؟ مثل راهحلی که هابرماس برای دین در عرصه عمومی توصیه میکند. هابرماس هم معتقد بود که باید به راهحل سومی رسید که بشود از دوگانه دینداری سکولار و دینورزی رادیکال فرار کرد. او توصیههایی هم دارد و یک قرائت از دموکراسی ارائه میکند و قرائتی نیز از بیطرفی. اما نهایتاً سعی میکند مسائل مذهبی را با تکیه بر قواعد سکولار حل کند؛ یعنی در واقع ترجیحاتش سکولار است.
به هر حال در ادبیات اخیر یک راه بدیلی ساخته شده و به نظر میرسد آقای صدر هم به طرف آن تمایل پیدا کرده است. در واقع این راه جدید هم سکولاریسم و هم فرقهگرایی را به حاشیه برد و دوگانه دیگری را دنبال کرد؛ دوگانۀ جدیدی که در آن دینورزی هست اما فرقهگرایی نیست و دموکراسی هست اما سکولار هم نیست. این دموکراسیهای غیرسکولار را امروزه تحت عنوان Consensus Life یا Consensus democracy مطرح میکنند که در فارسی به «دموکراسی انجمنی» یا «دموکراسی توافقی» ترجمه شده است؛ یعنی بحث به نحوی از تمرکز بر اکثریت، سکولار یا رادیکال خارج شده است. در این تئوریها جامعه دینی است، دینورزی هست و مردم هم با دیدگاههای دینی در حوزه سیاست حضور دارند اما حکومت اصلاً تابلوی دینی ندارد. نظام یا جامعه دموکراتیک هست اما دموکراسی اکثریتی نیست بلکه سهمیهای است.
گذر از دوگانهها
نمیدانم امام موسی صدر از کجا به این تئوریها پل زده است اما ادبیات ایشان در این زاویه قرار دارد؛ یعنی گسستن از دوگانه سکولاریسم و فرقهگرایی، فرار از اقتدارگراییها و ماندن در دموکراسی اما به عنوان یک مسلمان! این چیزی است که الان ما به آن نیاز داریم. از امام موسی صدر میپرسند شما دارید مجلس اعلای شیعیان لبنان را تأسیس میکنید؛ آیا این فرقهگرایی نیست؟ آیا این تکرار همان دوگانه و افتادن در فرقهگرایی نیست؟ خود مصاحبهگر هم که آدم باهوشی است میگوید ما تصورمان از شما یک روحانی سکولار بود؛ پس این دوگانه در ذهن مصاحبهگر نیز هست. اگر ساختار مجلس اعلا را ببینید، مسائل دینی در آن موج میزند؛ یعنی ذات این مجلس دینی است. این مصاحبه در شماره ۱۲۷۰ مجلۀ الصیاد منتشر شده است. آنجا ایشان میگوید نه، من یک مسلمانم. عین جمله این است: «من در این چهارچوب اساساً به سکولاریسم اعتقاد ندارم. اگرچه برخی تصور میکنند که مردود شمردن فرقهگرایی به معنای پذیرفتن سکولاریسم است اما چنین تصوری نادرست است؛ چراکه میتوان فرقهگرایی و سکولاریسم را یکجا مردود دانست.» یعنی امام از این دوگانه فرار میکند. در حوزۀ اندیشه ما تا نتوانیم پایگاه سومی را درست کنیم، نمیتوانیم از هیچ دوگانهای عبور کنیم. این حرف یعنی امام باید جایی ایستاده باشد که بتواند بگوید هر دو را کنار بگذاریم؛ «چراکه میتوان فرقهگرایی و سکولاریسم را یکجا مردود دانست و در کنار آن میتوان از رهاوردهای دین و نتایج مثبت آن بهره گرفت؛ بیآنکه به آثار منفی فرقهگرایی و فروپاشی جوامع مبتلا شد.» پس راه حل ایشان داخلِ دین است اما فرقهگرایانه نیست.
ایشان در همان نشریۀ الصیاد میگوید: «فرقهگرایی منفی این است که فرقه خود را دیواری آهنین قرار دهیم که ما را از دیگران جدا کند. چنین کاری از سوی دینِ صحیح مردود است.» فرقهگرایی برای حفظ خود، یا اعضای خودش را محصور میکند و یا غیر از خودش را میکشد؛ چون نمیتواند با دیگران کنار بیاید و راه سومی ندارد؛ یعنی یا باید منزوی باشد و یا باید با دیگران بجنگد. امام موسی صدر دنبال این است که شیعیان لبنان نه منزوی باشند و نه بجنگند اما در سیستم سیاسی هم حضور داشته باشند. جالب این است که ایشان چیزهای به ظاهر متناقض را میپذیرد. از یک طرف تکثر را بهشدت میپذیرد و از طرف دیگر مذهب را. این یعنی اتفاقی در ذهنش رخ داده و این اتفاق یک شاهکار است!
امام بحث را به همزیستی در سطح جهانی با فرقههای متفاوت میکشاند اما مذهب را هم نگه میدارد. این جمله ایشان در روزنامۀ العصر سال ۱۹۶۹ را ببینید: «اگر تعدد فرق باعث جدایی یا ضعفی در جامعه گردد، بیتردید خطری برای کشور است اما اگر این تعدد در نهایت منجر به تبادل معارف و تجارب و تمدنها شود، به منزلۀ نیرویی برای کشور است.» امام متوجه بوده است که «تنها سرمایۀ لبنان، انسانش است!» نفت و از این چیزها ندارد و این انسان را نباید در تنور فرقهگرایی ذوب کنیم. این سرمایه را باید نگه داریم. امام از یک طرف متوجه است که دین را باید حفظ کرد. از طرف دیگر این دین نباید انسانسوز باشد، بلکه باید انسانساز باشد. ایشان میگوید فرقهگرایی از این لحاظ منفی است؛ و تکثر را میپذیرد اما احزاب اکثریتی را نفی میکند. اینها شاهکارهای ایشان هستند. امام صدر میگوید: «دولت باید دولتی آسمانی باشد نه دولتی دینی. دولت اگر نماینده اقلیت باشد، ظلم آشکاری در حق اکثریت است و اگر نماینده اکثریت باشد سرنوشت اقلیت چه خواهد شد؟» اینجا منظور از آسمانی بودن، قدسی بودن نیست؛ یعنی فراتر از دعواها باشد. الآن هم دعوا سر همین چیزها است. پس دولت نباید فرقهای باشد؛ نه اکثریتی باشد، نه اقلیتی! بعد ایشان میگوید: «دولت باید نماینده منافع عموم باشد.» جالب این است که امام ناسیونالیزم را هم نفی میکند. نماینده عموم بودن به این معنی نیست که ایدئولوژی جدیدی به نام ملیگرایی پیدا شود. اینها تقریباً جدیدترین تئوریهای قرن ۲۱ است که دارد در دنیا مطرح میشود. ظاهراً امام موسی صدر فهمی از دین داشته که با فهم ما کمی متفاوت است.
دین در خدمت جامعه
بعضی از محققین میگویند درخت را باید از میوهاش شناخت. وقتی یک میوه تلخ است، درختش هم تلخ بوده است. ایشان میگوید دین درست را باید از میوهاش شناخت، نه از استدلالهای کلامی و…. دین درست آن است که به مردم خدمات بدهد و راه را از چاه نشان بدهد. مثلاً وقتی دین میوهای داد که انسانهای بیسواد، باسواد شدند؛ انسانهای بینظم، بانظم شدند؛ فقر کم شد؛ بیاخلاقی کم شد؛ بداخلاقی حذف شد؛ آنوقت میگوییم این جامعه دین درستی دارد. چون دارد آدم درست تولید میکند. حرف امام این است: احتیاج به استدلال نداریم. بیاییم دین را بگذاریم در خدمت جامعه ببینیم چند مرده حلاج است. بقیهاش را رها کنیم. مهمترین وجه دین وجه کلامی و… نیست بلکه خدمت اجتماعی است که انجام میدهد. اگر دینی توانست انسجام اجتماعی درست کند، این دین درست است. بعد میگوید: «دین به مفهوم درستش پیروان خود را از دیگران منزوی نمیکند و آنان را به رها کردن فعالیتهای اجتماعی و خدمات عمومی فرا نمیخواند بلکه عکس این قضیه درست است؛ زیرا تقرب به خدا در منطق دین از راه خدمت به خلق است.» آنجا باید دین را جستوجو کرد. «هدف ما ارتقاء سطح زندگی شیعیان است. تحقق آرزوهایشان، تحقق طرحهای شکوفایی و غلبه بر عقبماندگی» یعنی اگر دین ما بتواند شیعه را از این معضل خلاص بدهد، دین است. بقیه هم نگاه میکنند و دنبال میکنند.
اما کار دومی هم هست. تا اینجا آدم فکر میکند امام موسی صدر شبیه یک کشیش کاتولیک است که با سیاست کاری ندارد و دنبال آرام کردن جامعه است. گویا امام صدر هم چنین چیزی به آدم میگوید که مثلاً فعالیتهای اجتماعی مهمتر است. خبرنگار از ایشان میپرسد شما وارد فعالیتهای سیاسی هم میشوید؟ ایشان جواب جالبی میدهد: «دین مطلقاً مانع فعالیت سیاسی نیست؛ به شرط آنکه به لحاظ اصول، راه و هدف با آن هماهنگ باشد»؛ یعنی سیاست بتواند فقر را از بین ببرد، بهداشت را تضمین کند یا توسعه بدهد، آموزش را افزایش بدهد. اگر سیاست این کار را میکند، حتماً باید یک مسلمان درگیرش شود. ایشان اینطوری میگوید: «چرا چنین نباشد؟ در حالی که فعالیت سیاسی سالم مشارکت در سازندگی آینده است»؛ یعنی اگر سیاست چنین باشد ـ که وظیفه سیاست امروز همین است ـ ما هم باید این کار را بکنیم. بنابراین ایشان فقط به کارهای خیریه نمیاندیشید بلکه در امر سیاسی درگیر بود. امام علناً از کاندیداها حمایت میکرد و کاندیداها رأی میآوردند. جالب این است که بعضی اوقات حمایتهای او از کاندیداهای غیر مسلمان بود. مثلاً از یک مسیحی آشکارا حمایت میکرد و او هم رأی میآورد. ایشان نگاه خاصی به دین دارد که چنین درکی را فراهم میکند. «آیا دین پیروان خودش را از مشارکت در ساختن آینده باز داشته و کار ساختن آینده را به دیگران سپرده است؟» در امر اجتماعی، سیاست امرِ پیشتاز است؛ و اگر چموش یا منحرف باشد، بقیه کاروان جامعه نیز به هم میریزد. این استدلالی است که ایشان دربارۀ سیاست دارد.
جالب این است که حضور در سیاست، برای ایشان به معنای برد و باخت نیست بلکه در این ادبیات به معنای تدارک یک اجماع است. در نامۀ سال ۱۹۶۹ امام صدر به مفتی لبنان، ایشان راههای همکاری را مینویسد و میگوید ما با اهل سنت در سه قسمت میتوانیم همکاری کنیم و با غیر اهل سنت یعنی مسیحیان در دو قسمت. یکی از راههای همکاری «اهداف شرعی» است. ایشان ـ اگر اشتباه نکنم ـ جزء اولین کسانی است که مرحوم آیتالله خوئی و شخصیتهای دیگر را تشویق کرد تا در مورد وحدت افق در عید فطر فتوا بدهند. همچنین بحث معروف طهارت اهل کتاب را هم ایشان در مباحث شرعی پیش برد که به نظر میآید شاهکار بود. پس شرع یکی از راههای همکاری است. اما در دو مورد بعدی هم با بقیه همکاری میکند. ایشان میگوید بخش عمده دین، «اهداف اجتماعی» است؛ مثل مبارزه با بیسوادی، مقابله با فقر، آوارگی و ناامنی. اینها کار دین است. بنابراین در این قسمت خودش را با تمام مسیحیها یکی کرده بود. سومی هم «اهداف ملی» است. ایشان معتقد بود هیچکس حق ندارد هویت ملی لبنان را حتی اندکی خدشهدار کند. معتقد بود این تشکل مذهبی هدفش حفظ امنیت ملی است. خیلی مهم است که انسان یک «تشکل مذهبی» درست کند و هدف خود را «حفظ امنیت ملی» اعلام کند. اینها به ظاهر پاردوکس است. اما یک نخ فکری اینها را با هم جمع میکند و از درونش یک تئوری درمیآید. این تئوری میتواند هدیه امام موسی صدر برای جوامع جدید مذهبی باشد.
بهسوی سیاستِ گفتوگویی
در فرقهگرایی گفتوگو نیست؛ شما یا با ما هستید یا علیه ما. ولی امام یک جملهای دارد که خیلی جالب است. ایشان معتقد است: «گفتوگو تنها راه ماست. راه این همبستگی، گفتوگویی است که قطعاً به تفاهم و نزدیکی و وحدت میانجامد. و گمان میکنم برای همبستگی راهی جز گفتوگو و تفاهم نماند.» برای یک عالم دینی این خیلی مهم است که به این سمت بیاید. به نظر میآید امام موسی صدر به یقین باور داشت که در گفتوگو دینش آسیب نمیبیند؛ یعنی به پتانسیل دینی خودش باور داشت. او فکر میکرد در هر مباهلهای پیروز است و احتیاجی نداشت که از گفتوگو بترسد. چرا؟ این چه دینی است که از گفتوگو آسیب نمیبیند بلکه گفتوگو نیروی محرکه آن است؟ این درک خاصی از دین است که پیدا شده است.
در واقع تئوری امام بسیار به دموکراسی انجمنی نزدیک است. میگویند در دموکراسی انجمنی چند ویژگی هست. اول: دولت روی یک ائتلاف بزرگ میایستد و دیگر حزبی نیست. دوم: سیستم انتخاباتی سهمیهای است و اقلیت را طرد یا سرکوب نمیکنند. به اقلیت سهمی میدهد که حضور داشته باشد. سوم: حکومتهای محلی و خودمختار است. امام موسی صدر این را به جد پیش میبرد. مثلاً جالب است که هیچ مداخلهای در مسائل داخلی جامعه سنی نداشت. البته کمک و خدمات خیریه داشت اما مداخله نداشت. یعنی به اقوام، قبایل و مذاهب خودمختاری میداد. البته میگویند این نوع نظامهای سیاسی روی پا نمیایستند؛ مگر آنکه:
اول: نخبگان به همدیگر اعتماد داشته باشند، همدیگر را تحمل کنند، از حرفهای تلخ همدیگر نرنجند و بتوانند به پیروان خود نیز اعتماد بدهند؛ یعنی به پیروانشان بگویند که با ورود به این پروسه سیاسی ضرر نمیکنید، هرچند ممکن است ابتدا حتی آسیبهایی هم ببینید اما در درازمدت این به نفع شماست. در دموکراسیهای انجمنی باید یک چنین اتفاقی بیافتد. مهمترین ذخیره امام صدر اعتمادی بود که به او داشتند؛ یعنی وقتی حرف میزد، دیگران میدانستند که صادقانه میگوید و درکش در این زمینه برای دیگران حجت میشد.
دوم: در این دموکراسیها نخبگان باید خطر ذاتی سیستم را حس کنند؛ یعنی بدانند اگر مذاهب با هم نباشند کشور نیست. نباید هیچ کدام غره شوند که ما با قدرت خودمان، با شهادتطلبی فرزندانمان میتوانیم کشور را حفظ کنیم و باید بدانند سیستم در این لایه حساس است. بنابراین دومین چیز تعهد در حفظ سیستم است؛ به هر قیمتی که شده حتی اگر بهصورت موقت از باورهای خود کوتاه بیاییم.
سوم: توان تحمل شکافهای خردهفرهنگی است. آدمها به امام صدر حمله میکردند اما ایشان مجبور بود که به این حملهها جوابی نرم بدهد. در چنین سیستمی نخبگان نباید عصبانی شوند و باید توان ارائه راهحل هم داشته باشند.
پیششرطهای گفتوگو یا جامعه انجمنی یا گفتوگویی اینها هستند: آزادی، احترام، اعتماد و تحمل. اینها اساس گفتوگو هستند. گفتوگو بدون آزادی، «گفت و شنید» است؛ یک عمل دو طرفه نیست. اگر احترام نباشد، کسی زبان به سخن باز نمیکند. امام صدر میگوید: «شرط اساسی برای آنکه بتوانیم این اندیشهها، رنگها و تجارب متنوع را کنار هم جمع آوریم و از آن برای تعاون و همیاری بهره ببریم همان توجه به اصل احترام متقابل در میان مردم این کشور است.» ایشان تکثر مذهبی را عیب نمیداند، بلکه یک گلستان میداند. مثل اینکه جامعهای فقط از یک گل باشد و جامعه دیگر از گلهای متنوع. ایشان معتقد است که حیات دینی به تنوعش وابسته است. بعد میگوید: «این کشور جز انسانش کسی را ندارد»؛ یعنی منبع، ذخیره و رانت ندارد. پس باید بتواند با رضایت اینها جامعه را حفظ کند. سپس توضیح میدهد: «اقتدار کشور در گرو این است که من به دیگری اطمینان و اعتماد داشته باشم و او به من.» ایشان حتی راجع به مجلس اعلا میگوید: «مجلس اعلا تشکیلاتی برای گفتوگوست نه تشکیلاتی برای گریز از گفتوگو»! و معقتد است گفتوگو بدون سازمان آسیبپذیر است. یعنی انسانها را عصبی و غیر قابل کنترل میکند. اما سازمان، گفتوگو را روان میکند.
الگوی زیست دینی در جامعه متکثر
میتوانیم در امام موسی صدر یک نوع دینشناسی زیستن در جامعۀ متکثر را پیدا کنیم؛ یک نوع تئولوژی خاص و الهیات زیستن با دیگران؛ پذیرش دیگران نه نفی دیگران. الآن تازه در فلسفههای جدید شاهد فلسفههای مبتنی بر «پذیرش دیگری» هستیم. ایشان به جای فلسفه، الهیات مبتنی بر دیگری را میپذیرد و میگوید: «من همۀ مجالس، فرقهها، مذاهب و تجمعهایی را که به نام دین تشکیل میشود محترم میشمارم و در نظر من تدین غیر از فرقهگرایی است. در حال حاضر سه شعار وجود دارد: سکولاریسم، فرقهگرایی و اعتدال دینی که ما اعتدال دینی را تدین مینامیم.» اعتدال دینی در ادبیات اینگونه تعریف شده است: «تدین و ایمان به الله که خداوندِ همه است. آزاداندیشی و گشوده بودن در مقابل دیگران وظیفه دینی است.» ایشان میگوید هدف ما خدمت است و محبوبترین مردم کسی است که بتواند به این خلق با همه آزادیهایشان کمک کند.
این نوع دینشناسی چند خصلت دارد که پنج مورد از آنها را بیان میکنم؛ اگرچه این یک احصاء کامل نیست:
اول: گشودگی و تکثردینی. این دینشناسی و الهیات، رویکردی باز است: «ما بر این باوریم که وجود فرقههای سازمانیافته مختلف، نقطه آغاز همکاری و دریچههای تمدن به روی دستاوردهای میلیاردها انسان در این عصر… است.» این شیوه تفکر به جای اینکه سازمان رقیب را از هم بپاشد، کمک میکند تا آن هم درست کار کند. جامعۀ لبنان شبیه مجسمههایی است که هر گروه، دیگری را میسازد و جامعه اینگونه شکل میگیرد. ایشان میگوید همین فرقهها این تجارب را وارد لبنان کردهاند؛ یعنی افتخار میکند که لبنان متکثر است. در حالی که در منظر خیلی از الهیاتها تکثر عیب است و افسوس میخورند که چرا لبنان متکثر است. اما تکثر یکی از ویژگیها و مختصات الهیات باز است.
دوم: فطری بودن. ایشان معتقد است دینی که طبع آدمی آن را نپذیرد، دین نیست. چون طبع انسان خالص است، دینی که طبع آدم آن را نپذیرد و نتواند با آن کنار بیاید، دین نیست؛ احتمالاً خطایی در آن صورت گرفته و ما وظیفه داریم ببینیم این انحراف از کجا شروع شده است.
سوم: صداقت در ذات دین. جالب است در بسیاری از ادبیات دینی میگویند قیامت که برپا شد، زبان بسته میشود و اعضا باز میشوند و دیگر نمیشود حرفشان را کتمان کرد. اینطور نیست؟ دست انسان یک حرف میزند، پا یک حرف میزند، چشم و گوش یک حرف میزنند... نمیشود واقعیتی را پنهان کرد. ایشان میگوید: «صداقت شهروندان لبنانی را باید از چشمانشان خواند»؛ یعنی یک شیعه باید چنان صداقتی در حفظ وحدت ملی داشته باشد که وقتی به چشمش نگاه کنیم دو دو نزند؛ دچار اضطراب نشود. این حرف زیبای ایشان است: «معتقدم که وحدت ملی مفهومی ژرفتر از مفهوم وحدت منافع و… است. وحدت ملی در واقع وحدت نیتها، دلها، اهداف و در کل وحدت همه شهروندان در هنجارهای کلی انسانی است». «برای تحقق کامل این وحدت، هموطنان باید به یکدیگر احترام بگذارند.» این احترام باید آنقدر صادقانه باشد که بشود از چشمهایشان بفهمیم نه از زبانشان. آنوقت جامعه صادق میشود و جامعه که صادق شد اعتماد هم میآید. فکر میکنم ایشان در نهجالبلاغه زیاد غور کرده است. امام علی (ع) اساس فروپاشی تمدنها را ترک صداقت میداند و میگوید: «مردى از ما و مردى از دشمن چون دو شیر نر با هم درمىافتادند. یکبار ما بر دشمن پیروز مىشدیم و یکبار دشمن بر ما ولی فَلَمّا رَأَى اللّهُ صِدْقَنا چون خداوند راستی ما را دید، دشمن ما را سرکوب کرد و یارى خود را بر ما فرو فرستاد (خطبۀ ۵۹)» بعد به مردم کوفه میگوید آن صداقت رفته و آن پیروزی هم پریده است.
چهارم: آزادی. ایشان دین را محدودیت نمیداند. میگوید: «بر ماست که روشن کنیم دین چگونه آزادی میبخشد.» اینطور نیست که بگوید آن آزادی که دین تعریف میکند غیر از آزادی دیگران است. بعضی وقتها ما میگوییم دین آزادی میدهد اما فقط آن آزادی که خودش تعریف میکند. ایشان این حرف را نمیزند بلکه میگوید: «در حقیقت آزادی کامل عین دین است. حقی است از جانب خدا و حدی بر آن نیست.» و بعد اضافه میکند: «صیانت از آزادی ممکن نیست مگر با آزادی. آزادی بر خلاف آنچه میگویند هرگز محدودشدنی و پایانیافتنی نیست.» چنین دینی شاهکار است.
پنجم: تشکلیابی به عنوان وظیفۀ دینی. امام صدر با مرحوم شهید بهشتی دوست بودند. شهید بهشتی همیشه میگفتند: «حزب معبد من است». این دیدگاه در امام صدر هم هست؛ آنجا که میگوید: «حقیقت این است که وحدت مذاهبِ مختلف یک دین مبتنی بر نزدیک شدن آنان به یکدیگر است.» نزدیک شدن در گرو تفاهم است. تفاهم با صداقت است. صداقت با گفتوگو شکوفا میشود. شرط اساسی گفتوگو این است که میان نمایندگانِ طرفهای حقیقی انجام بگیرد. «آیا وحدت، تقریب و تفاهم و گفتوگو بدون سازمان و تشکیلات امکان دارد؟» پیروان یک دین باید آموزشهایی ببینند تا با دیگران برخورد مثبت بکنند.
در ادبیات امام صدر سیاست، «مسئولیت فرهنگی» هم دارد. امام از این فرار نکرده و سیاست را سکولار نمیداند بلکه تصورش این است که سیاست را نمیشود از فرهنگ جدا کرد؛ همچنان که دین را نمیشود از فرهنگ جدا کرد. حرف ایشان این است که سیاست اگر بتواند نظم گفتوگویی را ایجاد کند، مذهب و همچنین فرهنگ را ارتقاء میدهد. ذاتِ گفتوگو فرهنگی است. طبق تئوری امام سیاست بسترساز گفتوگو است. بنابراین گفتوگو «نقطه اتصال دین، سیاست و فرهنگ» است. آدمها با گفتوگو کردن در حال ساختن خود و سیاست هستند.
در ادبیات امام موسی صدر نوعی چند وجهی بودن دیده میشود. همه دین فرهنگ نیست، فرهنگ هم همه دین نیست؛ سیاست نیز همهاش دین یا فرهنگ نیست. اینها مانند دوایری سهگانه به همدیگر گره خوردهاند؛ بهگونهای که ضعف یکی، دیگری را هم تضعیف میکند. اگر نظم سیاسی آسیب ببیند، دینداری هم آسیب میبیند. این دوایر سهگانه در عین حال که عین هم نیستند اما از همدیگر بهشدت تغذیه میکنند. محور تعاملات آنها هم گفتوگو و پیششرطهای آن مثل آزادی، اعتماد و… است. «نترسیدن از آزاد بودن» خودش خیلی مهم است. در جوامعی که فرهنگ آشفته میشود، آدمها از آزادی خود میترسند. کسی که از آزادی دیگران میترسد قبل از همه از آزادی خود ترسیده است. آدمی اگر به خودش اعتماد داشته باشد از دیگران نمیترسد.